مثنوی معنوی
نویسنده:
مولوی
مصحح:
رینولد آلن نیکلسون
امتیاز دهید
این نسخه از خوش چاپ ترین متن های مثنوی و بر اساس یکی از معتبرترین نسخه ها تنظیم شده و مهم تر از همه کشف الابیات سودمندی است که در آخر آن آمده است.
بیشتر
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/08/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی مثنوی معنوی
سلطان محمد خوارزمشاه که با مغول میجنگید باهمان شیوه مردم تفلیس را قتل عام کرد
دافع ملک وملکی ،شر کش و دژمنشی
دفع شدی شر زمیان، دافع شر ،شر منشی
شر نجنبد زمکان، نام دگر گشته همان
عشق کند ریشه شر،پیشه حب درخمشی
اول که زمان کسروی، هنوز امکانات بازیافت کاغذ و زباله وجود نداشته که بقول شما حتی بیسوادها هم بدونن کتابو نباید سوزوند و باید بازیافت کرد. بعدشم شما به جای اینکه بشینی و در مورد جهالت بی نهایت دیگرون اظهار نظر کنید، برو از طریق استدلال، جواب نظرات و حرفای اشتباه دیگرونو بده؛ نه با حمله به شخص.
قبلنم گفتم که درمورد ارزش ادبی و هنری و سخنوری ناب شاعران کلاسیک ایرانی، هیچ بحثی نیست؛ منتها بحث از اونجایی شروع میشه که مولانا یه دیوان هزار و خورده ای صفحه ای از غزلیات عاشقانه و عارفانه و یک مثنوی هزار صفحه ای از اخلاق و عرفان گفته، اما در مورد اون فاجعه انسانی حمله مغول و اونهمه ویرانی و قتل عام و کشتار که در دوره معاصر خودش داشت انجام میشد، حتی یه بیت هم نداره. این یعنی اینکه مثل وطن و هموطن و انسانیت، ابدا واسش مطرح نبوده و این فجایعی که به ایران و ایرانی میرفت، روحشو آزرده نمیکرده. اونکه از مهلکه دور بوده و خطری هم تهدیدش نمیکرده، پس احتیاج به تقیه هم نداشته.، پس چرا ؟...
جواب تلخ این سوال، باعث رویگردانی بعضی از متفکرین از آثار کلاسیک ادبی شده، نه جهالت و حماقت بی نهایت.
مثنوی معنوی سرشار از تمثیل هایی برای بیداری روح دررسیدن به فلک الافلاک معرفت درونی انسان هست از جمله آن :
و منزلتش ( مالک بن دینار ) به جایی رسید که وقتی در کشتی نشسته بود ، جوهر اندر کشتی غایب شد؛ وی مجهول تر از همه قوم می نمود. وی را به بردن آن تهمت کردند، سر به سوی آسمان کرد؛ اندر ساعت هر چه اندر دریا ماهی بود همه بر سر آب آمدند و هر یک جوهری اندر دهان گرفته؛ از آن جمله یکی بستد و بدان مرد داد و خود قدم بر سر آن نهاد و بر روی ان خوشی برفت.
( مثنوی دفتر دوم )
بود درویشی درون کشتیی
ساخته از رخت مردی پشتیی
یاوه شد همیان زر، او خفته بود
جمله را جستند و او را هم نمود
دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق
تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
گفت یا رب بر غلامت این خسان
تهمتی کردند فرمان در رسان
صد هزاران ماهی از دریای ژرف
در دهان هر یکی دری شگرف
دُرّ چند انداخت در کشتی و جَست
مر هوا را ساخت کرسی و نشست
گفت :رَو کشتی شما را ، حق مرا
تا نباشد با شما دزد ِ گدا
بانگ کردند اهل کشتی ؛ ای همام
از چه دادندت چنین عالی مقام؟
گفت: از تهمت نهادن بر فقیر
وز حق ازاری پی چیزی حقیر
آن فقیران لطیف خوش نفس
کز پی تعظیم شان آمد عَبَس
تا نگویی مر مرا بسیار گو
من ز صد یک گویم و آن، همچو مو
پ.ن : - ماخذ داستان حکایتی است که در حلیة الاولیاء ج1 ص176 و در رساله قشیریه ص 165 از قول ذوالنون مصری و در کشف المحجوب ص 109 منسوب به مالک بن دینار امده است. در این جا از روایت کشف المحجوب نقل شده است.
- حکایت در بیان تصرف تکوینی اولیاء الله است که تنها به اذن الهی انجام می گیرد.
فرمودید مغول من یاد یاد این افتادم که مغولها کتابها و آثار هنری را میسوزاندند. در جهالت بی حد جناب کسروی همین بس که گفته این کتابها را باید سوزاند. در آن زمان بیسواد ها هم میدانستند که کتاب را نباید سوزاند. اگر کتاب ارزش خواندن ندارد باید کاغذش بازیافت بشود نه اینکه بسوزانندش مثل مغول ها
سپاس دوست من
نشسته اند
راهزنان دین محمدند.
مقالات شمس تبریزی
آیا خدا شیطان را خلق کرد؟
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:بله او خلق کرد
استاد پرسید: آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟
شاگرد پاسخ داد: بله, آقا
استاد گفت: اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است!
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟
استاد پاسخ داد: البته
شاگرد ایستاد و پرسید: استاد, سرما وجود دارد؟
استاد پاسخ داد: این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
مرد جوان گفت: در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.
شاگرد ادامه داد: استاد تاریکی وجود دارد؟
استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد!
شاگرد گفت: دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد.
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: آقا, شیطان وجود دارد؟
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست.
و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.
نام آن شاگرد جوان آلبرت انیشتین بود...