قصه های شب عید
نویسنده:
پرل باک
مترجم:
مرجان رزم آزما
امتیاز دهید
✔️ در این کتاب نویسنده از سنت شب های نوئل سخن می گوید همچنین زشتی ها و پیامدهای ناگوار جنگ را باز می نماید. او در این اثر آرزو می کند مردم توام باشادی زندگی کنند به عبارت دیگر این کتاب خاطرات شرکت در جنگ و یادداشت های عید نوئل نویسنده است که آن را در قالب رمان به تصویر می کشد.
از متن کتاب:
شب عید بود و سندی با هزار زحمت سعی کرده بود بخوابد و کوشش بسیار کرده بود فکر درخت کاج تزئین شده را و جورابی را که کنار بخاری آویزان کرده بود و حتی دوچرخه ای را که ممکن بود پشت درخت نوئل بیابد، از سر دور کند. کاری دشوار بود اما او از پس آن برآمده بود. مادرش به او گفته بود:
"هر چه زودتر بخوابی، بابا نوئل زودتر خواهد آمد. تو که نمی خواهی منتظرش بگذاری؟"
پدر نیز افزوده بود: "بخصوص اگر هوا هم سرد باشد، ممکن است انگشت های پاهایش یخ بزند."
آنگاه سندی را به حمام برده بودند و با وجود آنکه معمولا خود به تنهایی سر و تنش را میشست، ولی این بار خوب لیف و صابونش زده بودند و با حوله ارغوانی که رنگ نوئل بود، خشکش کرده و یک پیراهن خواب ارغوانی رنگ نیز به تنش کرده بودند. آنگاه بعد از خواندن دعا مستقیما او را به رختخواب برده بودند که آن هم لحافی ارغوانی داشت. پدر لای پنجره را باز کرده و چند دانه برف هم بر سر رو رویش نشسته بود. مادر مهربانش که هنوز جوان و زیبا بود، از سر شادمانی بانگ برکشیده بود:
"وای خدای من، شب عید و برف"...
بیشتر
از متن کتاب:
شب عید بود و سندی با هزار زحمت سعی کرده بود بخوابد و کوشش بسیار کرده بود فکر درخت کاج تزئین شده را و جورابی را که کنار بخاری آویزان کرده بود و حتی دوچرخه ای را که ممکن بود پشت درخت نوئل بیابد، از سر دور کند. کاری دشوار بود اما او از پس آن برآمده بود. مادرش به او گفته بود:
"هر چه زودتر بخوابی، بابا نوئل زودتر خواهد آمد. تو که نمی خواهی منتظرش بگذاری؟"
پدر نیز افزوده بود: "بخصوص اگر هوا هم سرد باشد، ممکن است انگشت های پاهایش یخ بزند."
آنگاه سندی را به حمام برده بودند و با وجود آنکه معمولا خود به تنهایی سر و تنش را میشست، ولی این بار خوب لیف و صابونش زده بودند و با حوله ارغوانی که رنگ نوئل بود، خشکش کرده و یک پیراهن خواب ارغوانی رنگ نیز به تنش کرده بودند. آنگاه بعد از خواندن دعا مستقیما او را به رختخواب برده بودند که آن هم لحافی ارغوانی داشت. پدر لای پنجره را باز کرده و چند دانه برف هم بر سر رو رویش نشسته بود. مادر مهربانش که هنوز جوان و زیبا بود، از سر شادمانی بانگ برکشیده بود:
"وای خدای من، شب عید و برف"...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قصه های شب عید