لبخند خونین
نویسنده:
لئونید آندریف
امتیاز دهید
✔️ از متن کتاب:
جنگ جنونآمیز و خونین همه جا را گرفته است. کوچکترین ضربه و انگیزهای موجب زورآزمایی وحشیانه میشود و چاقو و سنگ و چماق و دگنگ به کار میافتد. تفاوتی نمیکند که چه کسی کشته میشود. خون سرخ جولانگاهی برای خود نمایی پیدا میکند و با میل و رغبت چون سیل جاری میشود. آن دهقانان شش تن بودند، سه سرباز با تفنگهای پر آنها را میبردند. در لباس دهقان ساده و قدیمی خود که انسانهای وحشی را به خاطر میآورد، با چهرههای مخصوص خود که گفتی از گل ساخته شده و به جای مو با پشم وز زدهای آرایش یافته باشد در خیابانهای شهر ثروتمند تحت مراقبت سربازان با انضباط میرفتند. به غلامان عهد باستان شباهت داشتند. آنان را به میدان جنگ میبردند و ایشان تسلیم سرنیزه شده مانند گاوانی که به میدان مسابقه گاوبازی رانده میشوند کودن و بیگناه میرفتند. پیشاپیش همه جوان بلندقامتی که ریش نداشت با گردن درازی که به گردن غاز شبیه بود و سری کوچک حرکت میکرد. مانند شاخه نازکی به جلو خم شده بود و با چنان نگاه ثابتی به پیشروی خود مینگریست که گفتی نگاهش به اعماق زمین نفوذ میکرد. آخر از همه روستایی کوتاه اندام و ریش درازی که دیگر به مرحله پیری قدم گذاشته بود میرفت. او نمیخواست مقاومت کند: چشمهایش از بیفکری حکایت میکرد. اما زمین پای او را به سوی خود میکشید، به آنها میچسبید و با چنان نگاه ثابتی به پیشروی خود مینگریست که گفتی نگاهش به اعماق زمین نفوذ میکرد و رهاشان نمیکرد...
بیشتر
جنگ جنونآمیز و خونین همه جا را گرفته است. کوچکترین ضربه و انگیزهای موجب زورآزمایی وحشیانه میشود و چاقو و سنگ و چماق و دگنگ به کار میافتد. تفاوتی نمیکند که چه کسی کشته میشود. خون سرخ جولانگاهی برای خود نمایی پیدا میکند و با میل و رغبت چون سیل جاری میشود. آن دهقانان شش تن بودند، سه سرباز با تفنگهای پر آنها را میبردند. در لباس دهقان ساده و قدیمی خود که انسانهای وحشی را به خاطر میآورد، با چهرههای مخصوص خود که گفتی از گل ساخته شده و به جای مو با پشم وز زدهای آرایش یافته باشد در خیابانهای شهر ثروتمند تحت مراقبت سربازان با انضباط میرفتند. به غلامان عهد باستان شباهت داشتند. آنان را به میدان جنگ میبردند و ایشان تسلیم سرنیزه شده مانند گاوانی که به میدان مسابقه گاوبازی رانده میشوند کودن و بیگناه میرفتند. پیشاپیش همه جوان بلندقامتی که ریش نداشت با گردن درازی که به گردن غاز شبیه بود و سری کوچک حرکت میکرد. مانند شاخه نازکی به جلو خم شده بود و با چنان نگاه ثابتی به پیشروی خود مینگریست که گفتی نگاهش به اعماق زمین نفوذ میکرد. آخر از همه روستایی کوتاه اندام و ریش درازی که دیگر به مرحله پیری قدم گذاشته بود میرفت. او نمیخواست مقاومت کند: چشمهایش از بیفکری حکایت میکرد. اما زمین پای او را به سوی خود میکشید، به آنها میچسبید و با چنان نگاه ثابتی به پیشروی خود مینگریست که گفتی نگاهش به اعماق زمین نفوذ میکرد و رهاشان نمیکرد...
آپلود شده توسط:
mohammadimohamm
1392/07/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لبخند خونین