من اینجا نمی مانم
نویسنده:
علی اکبری (۱۳۵۸)
امتیاز دهید
حسن باقری (۵ اسفند ۱۳۳۴، تهران – ۹ بهمن ۱۳۶۱، فکه) با نام واقعی غلامحسین افشردی معروف به سقّای بسیجیان جوانترین فرماندهٔ ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود . وی بهعنوان فرماندهٔ قرارگاههای نصر و کربلا نقش بسیاری در موفّقیّت نیروهای ایران در عملیاتهای فتحالمبین و رمضان و همچنین بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر داشت.وی در هنگام شهادت ، سمت قائممقامی فرماندهٔ نیروی زمینی سپاه را برعهده داشت .
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی من اینجا نمی مانم
حالا باز بگن : خرمشهر را خدا آزاد کرد!!!!!
ما که میدونیم شما بودین....
:|
همین آدمهارو کی به میدان آورد ؟خدا
کی امداد رسوند به رزمندگان ما با اون سلاحهای اولیه دربرابر ارتش مکانیزه بعث؟خدا
کی نگذاشت یک وجب خاک ازدست بدیم اون هم با کمکهای شرق و غرب به صدام ؟خدا
نمیدونم من که میگم خدا شایدم حسن باقری به تنهایی همه اینهارو انجام داده شما بهتر میدونی [/quote]
اگر خدایی که میگی قرار بود کاری انجام بده ، قبلِ این که جنگ بشه و اون همه زن بی ناموس بشن و اون همه بچه یتیم و آواره بشن و
اون همه جوونای دسته گل مردم بمیرن ؛ کاری می کرد! نه اینطوری نوش دارو پس از مرگ سهراب!...
و این که؛ خدایی که داری سنگشو به سینه میزنی نه دست داره؛ نه پا! اول و آخر زحمت لطفای وسط جنگش گردن حسن باقری ها هست!...
خون خودتو کثیف نکن! اصلا مرگ بر آمریکا! کی به کیه؟! ;-)
حالا باز بگن : خرمشهر را خدا آزاد کرد!!!!!
ما که میدونیم شما بودین....
:|[/quote]
همین آدمهارو کی به میدان آورد ؟خدا
کی امداد رسوند به رزمندگان ما با اون سلاحهای اولیه دربرابر ارتش مکانیزه بعث؟خدا
کی نگذاشت یک وجب خاک ازدست بدیم اون هم با کمکهای شرق و غرب به صدام ؟خدا
نمیدونم من که میگم خدا شایدم حسن باقری به تنهایی همه اینهارو انجام داده شما بهتر میدونی
حالا باز بگن : خرمشهر را خدا آزاد کرد!!!!!
ما که میدونیم شما بودین....
:|
* وقتی که شهید شد فقط 33 سال داشت.با این سن کم او مغز متفکر جنگ بود. اولین بار، یک سال قبل از آزادی خرمشهر ، پشت سر شیخ فضل الله محلاتی وارد جلسه فرماندهان شده بود.لاغراندام و بچه سال و کمی ریش روی چانه داشت ،اورکت به تنش زار میزد.با چند کاغذ لوله شده و پرونده زیر بغل .
قرار بود بعد از شکستن حصر آبادان ، سراغ خرمشهر بروند. محلاتی گفته بود :« منبع اطلاعات را آوردم.»
او را نشان داده بود و همه تعجب کرده بودند. او بدون توجه، کاغذهای لوله شده را باز میکند و شروع میکند به توضیح دادن ؛ از شمال تا جنوب خرمشهر را تشریح میکند،همه سوراخ سنبه ها،راه های نفوذ نقاط کور و خطرساز...شگفت انگیز بود.
برای تهیه نقشه، 6 ماه وقت گذاشته بود و وجب به وجب منطقه را با مقیاس یک پنجاه هزارم ترسیم کرده بود.
نگاه فرماندهان و لحنشان فرق کرد.
یکی با خنده پرسیده بود : « ببخشید آقا،راستش را بگویید،شما خودی هستید؟»
*خلاصه که درباره اش گفته اند نقشه و طرح تمام عملیات های بزرگ جنگ ما را حسن باقری داده بوده.میگویند حتی عملیات هایی که بعد از شهادتش انجام شده از روی دستنویس های او بوده ،میگویند وقتی سروکله او پیدا شد، ایران در موقعیت آفند (تهاجم) قرار گرفت و از لاک دفاعی درآمد. میگویند...
* «آخرین روزهای زمستان» یکی از بهترین درام مستندها درباره این نابغه جنگ است.
رادیو داشت مارش نظامی میزد.دیگر همه میدانستند این مارش برای اعلام خبرهای جنگ است.
صدای مارش چند ثانیه،چند دقیقه ،کسی چه میداند؟ شاید برای آن ها که عزیزی را در جبهه داشتند، چند روز طول کشید تا عاقبت گوینده رادیو گفت :
« شنوندگان عزیز توجه فرمایید...شنوندگان عزیز توجه فرمایید... خرمشهر ،شهر خون آزاد شد...»
شنوندگان عزیز نماندند تا به بقیه خبر توجه کنند، ریختند توی خیابان ها و خوشحالی اشان را با هر روشی که بلد بودند فریاد کردند. این خوشحالی بزرگ اما یک ایراد کوچک داشت.
اینکه شنوندگان عزیز ،هیچوقت فرصت نکردند به بقیه خبر توجه بکنند. اینکه خرمشهر چطور مقاومت کرد را بیشتر ماها شنیده ایم. « پرفروش ترین کتاب این سال ها «دا» یک روایت از همین مقاومت جانانه است.» اما جریان آزادسازی خرمشهر کمتر گفته شده است اینکه مغزمتفکرهای این جریان که ها بودند و چه کردند؟؟؟
*مهمان تازه وارد در همان بدو ورود میخش را کوبیده بود روی در اتاقش یعنی اولین اتاق سمت چپ راهروی ورودی ساختمان گلف اهواز ؛ برگه ای چسبانده بود که رویش با ماژیک نوشته بود: اطلاعات90درصد، عملیات 10درصد.وقتی بچه های عملیاتی بابت کم اهمیت جلوه دادن نقش عملیاتی پایگاه اعتراض کردند،شنیدند که تازه تا همین جا هم ملاحظه آن ها را میکرده وگرنه مینوشته اطلاعات 99درصد ؛ این اعتقاد فرمانده جوان و جدید اطلاعات سپاه بود که به تازگی پایش به «پایگاه منتظران شهادت» یا همان ساختمان گلف اهواز باز شده بود و به جای اینکه اسلحه دست بگیرد ،با انجام شناسایی در مناطق مختلف نقشه میکشید.
روی نقشه ها هم با ماژیک «لجمن» یا لبه جلویی منطقه را مشخص میکرد یا به کمک بازجویی هایی که از سربازان و افسران اسیر عراقی میکرد آخرین وضعیت آنها و فرماندهانشان را در خط مقدم از نیرو و استعداد و تجهیزات گرفته تا روحیه و مذهب و محل زندگی و خصوصیات ریز و درشت اخلاقی آنها توی دفترش یادداشت میکرد تا بلکه به کمک این «روانشناسی فرماندهان» بتواند کوچکترین حرکت فرماندهان عراقی را در جبهه مقابل پیش بینی کند.
این کار هر روز فرمانده 25 ساله اطلاعات سپاه بود؛ فرماندهی که وقتی بنی صدر در قرارگاه سراغ به قول خودش «پاسدارهای ریشو» آمد تا بهشان حالی کند چیزی از جنگ سرشان نمیشود برگ برنده فرمانده سپاه بود. همان کسی که ابتدای ورودش به جلسه، با راننده یکی از فرماندهان اشتباهش گرفتند و نزدیک بود از جلسه بیرونش کنند. اما بعد که انبوه کاغذهای دستنویسA4 را روی دیوار کنار هم چسباند و کم کم پازل منطقه عملیاتی پیش چشم همه جان گرفت فهمیدند پشت این هیکل نحیف و اندام تکیده و صورت کم ریش و چهره بیبی فیس که تنها از روی آهنگ صدایش میشد تشخیصش داد برای خودش سن و سالی دارد ،یک استراتژی جنگی بزرگ پنهان است.
*حسن باقری که در اصل اسمش «غلامحسین افشردی» بود ،در دانشگاه ارومیه دامپروری میخواند که بخاطر فعالیت سیاسی از دانشگاه اخراج میشود. بعد از انقلاب در روزنامه «جمهوری اسلامی» خبرنگار بود اما با شروع جنگ تمام فکر و ذکرش شد جنگ. مهدی باکری میگفت : روی کاغذ میجنگد. توی عملیات آزادسازی خرمشهر ، فکر اصلی برای او بود. چندباری هم خود سرنوشت عملیات را عوض کرد.