اسم نمی خواهد
نویسنده:
محمود کیانوش
امتیاز دهید
در آغازِ این حدیث نفس از «راوی» می شنویم که می گوید: «... بالای صفحه نوشته ام «اسم نمی خواهد». خوب، همین اسمش... الآن که توی اتاق نشسته ام و دارم با خودم حرف می زنم ... اگر بگذارند همین سکوت و خلوتی را که در ساعت یازده شب ششم ژوئن دو هزار و ده دارم، برای یک مدّت، مثلاً دو ماه، یا سه ماه داشته باشم، حواسّم آن قدر جمع خواهد شد که بتوانم اوّلین گفت و گویی را که در حدود دویست هزار سال پیش با خدا داشتم به یاد بیاورم ... حواسّم آن قدر جمع خواهد شد که خواهم توانست به یاد بیاورم که چی باعث شد که برادرم «هابیل» را بکشم، چون نمی دانم اصل قضیه را کی و به چه دلیلی خواسته است مخفی کند و داستان حسودی من به برادرم را ساخته است، آن هم حسادت سر چیزی که من روح تاریخی ام اصلاً ازش خبری ندارد...»
در این «حدیث نفس» با محمود کیانوش، شاعر، داستان نویس، و منتقد ادبی، «در سیر آفاق تاریخ» همراه می شویم و در چشم اندازی تازه به نمونه هایی از واقعیتهای زندگی انسان از غار تا امروز نگاه می کنیم و در پایان با او در فصلی به نام «حقیقت پنهان»، در سرودی زمینی انسان را می ستاییم.
بیشتر
در این «حدیث نفس» با محمود کیانوش، شاعر، داستان نویس، و منتقد ادبی، «در سیر آفاق تاریخ» همراه می شویم و در چشم اندازی تازه به نمونه هایی از واقعیتهای زندگی انسان از غار تا امروز نگاه می کنیم و در پایان با او در فصلی به نام «حقیقت پنهان»، در سرودی زمینی انسان را می ستاییم.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اسم نمی خواهد
برای همین است که می گویم همه ی هنر هایی که آدمیزاد به وجود آورده است, همه ی بزرگواریهایی که کرده است, همه ی پلیدیهایی که مرتکب شده است, مال این است که دیروز و فردایی دارد و می داند که پس فردا خواهد مرد.
ابو العلا معری آن اعجوبه ی شعر و فلسفه ای که عمر خیام نیشابوری شاید چند صباحی از چشم او به هستی نگاه کرده بود, گفت که روی سنگ قبرش چیزی بنویسند به این مضمون که: این است نتیجه ی جنایتی که پدرم در حق من کرد, و من این جنایت را در حق هیچکس نکردم.
پدر و فرزندی یک رابطه ی یک طرفه است, مثل رفاقت رابطه ی دو طرفه نیست. سهراب پسر رستم است, این رابطه ی یک طرفه از پایین به بالا.
آدم نمی توانست حیوانیت را کنار بگذارد, آدم شده بود اما در اصل حیوان بود. مثل همه ی حیوانات می خورد, می خوابید, و تولید مثل می کرد, و بدون این کارها زندگی برایش معنایی نداشت. از این کار ها لذت می برد, همانطور که همه ی حیوانات لذت می برند و نمی دانند چرا .
آدم بدون لذت بردن از هماغوشی با جفت نمی تواند به نقاشی کردن ادامه بدهد. حیوانیت من مثل چوبی است که می سوزد و تاریکی شب مرا روشن می کند و گوشت مرا می پزد و دیو سرما را از من دور می کند و آدمیت من شعله و نور و حرارت است.آدمیت نور و حرارتی است که در ذات حیوانیت من پنهان است, درست مثل آتشی که در ذات چوب پنهان است.
گر هست این کسی
وای! وای! از بازی او
گر نیست
از پوچی ما فریاد! فریاد!