رسته‌ها
اشارات
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 562 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 562 رای
مجموعه ای از آثار حمید مصدق در قالب دفتر شعری با نام « شارات »

« وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبر خورده باغ
در فضا می پیچید
از تو می پرسیدم
به کجا باید رفت ؟ »
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
50
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
hamid
hamid
1386/08/15

کتاب‌های مرتبط

نویدنامه
نویدنامه
5 امتیاز
از 1 رای
دستی میان دشنه و دل
دستی میان دشنه و دل
4.4 امتیاز
از 27 رای
آهوان سم کوب
آهوان سم کوب
4.3 امتیاز
از 3 رای
براده‌ها
براده‌ها
4.4 امتیاز
از 15 رای
تنیدن
تنیدن
4 امتیاز
از 6 رای
بتاریخ یک یک یک: دفتر شعر
بتاریخ یک یک یک: دفتر شعر
3.7 امتیاز
از 3 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اشارات

تعداد دیدگاه‌ها:
24
در این هیاهو و شلوغی و بحث های بی فایده و تنش و عصبانیت و درس و مدرسه و دانشگاه و کار و دویدن و دویدن و دویدن.....
هیچی غیر از یه شعر نمیتونه آدمو آروم کنه.شعری که از کلماتش عشق تراوش کنه....گاهی باید فراموش کنیم همه چیز رو...و فقط گوش بسپاریم به آوای عاشقانه ی شاعری که فقط گوش سپرد به آوای قلبش......
گوش بسپاریم و گوش بسپاریم و گوش بسپاریم......
زیر خاکستر ذهنم باقی ست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز؟
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود میگویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صدبار به از
بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم،هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که
از دل برود یار چو از دیده برفت
سال ها هست که از دیده ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
" آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش"
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتشی سر کش و سوزنده هنوز....
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
مرسی بابت اشعار حمید مصدق
از شما متشکرم سالها پیش شعر سیب را دوستی نازنین در دفتر خاطراتم نوشته بود ولی نا قص بود وهمیشه دلم میخواست کامل آنرا
داشته باشم تا اینکه به طور اتفاقی با سایت شما آشنا شدم ومخصوصا از جواب فروغ فرخزاد لذت بردم متشکرم موفق باشید
می دانید اگر گذشته را فراموش کنید محکوم می شوید به تکرار آن
و اگر گذشته را فراموش نکنید در گذشته می مانید و دیگر زندگیتان معنا ندارد
پس گذشته را به امید آنکه فراموش کنید که تکرارش نکنید
شعر مصدق پر از احساسیه که میخواد زندگی رو راحت و کودکانه ببینه..در حقیقت شعرش در هیچ دوره ای اوج و فرود مشخصی نداره شعرای لطیفی میگه که توی هیچ دوره از زندگیش شاهد ترقی شعرهاش نیستیم.
راستی چه میتوان گفت؟من که گوشم شنواتر شد و هستم یک لااااااااال
با سلام و سپاس ...
ای شیر سنگی ای تو چنین واژگونه بخت
ای سنگ سرد سخت
همدرد تو منم
من نیز در مصیبت تو گریه میکنم ...
شعر سيب از قشنگ ترين شعرهاي مصدق است فروغ هم جواب قشنگي به اين شعر داده كه خوندنيه
میخواستم از roohi yavari عزیز بخوام که دیگه توی این سایت حرف سیاسی نزنه!چون اگه درِ این سایتم تخته کنن همه رو باید از چشم افرادی مثل ایشون دید که توی یه سایت کاملا غیر سیاسی مسایل بی ربط رو وارد میکنه.اگه خیلی دلتون می خواد اظهار نظر سیاسی کنین محبت کنین توی سایتهایی که بهش اختصاص دادن نظر بدین! و الا همه به خاطر یکی بی کتابناک میشن!
اشارات
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک