[quote='banderi']فعلا چند صفحه ازش خوندم خیلی بحال بود انگار رویا البته گم یه نفر ما هم داشتیم کانتینر از کشتی افتاده بود پر از اجناس خارجی مردم میرفتن تو اب در میاوردن این بنده خدا رفته بود در بیاره دره کانتینر بسته شده بود همون جا غرق شد مرد زیر اب رفتن این چیزا هم داره
[/quote]
سلام علی خیلی خیلی خوش اومدی به محفل نیک اندیشان
جدن غافل گیرم کردی فکر نمیکردم بیای
امیدوارم با خوندن هرکتاب روز به روز به ارتقای اندیشه فکریت کمک کنه
خدا رحمتش کنه....مال و مکنت مثل دریای بیکرانه. هرچه بیشتر تو اعماقش غوص کنی اگر شناگر ماهری نباشی غرق میشی
فعلا چند صفحه ازش خوندم خیلی بحال بود انگار رویا البته گم یه نفر ما هم داشتیم کانتینر از کشتی افتاده بود پر از اجناس خارجی مردم میرفتن تو اب در میاوردن این بنده خدا رفته بود در بیاره دره کانتینر بسته شده بود همون جا غرق شد مرد زیر اب رفتن این چیزا هم داره
با سلام و درود
در حال خوندن این داستان مهیج هستم و با اجازۀ نویسنده میخوام نظرم رو در موردش بگم:
اول از همه اسم داستان و تصویری که به عنوان جلدش انتخاب شده بسیار زیباست:x
فضای جنوب،حس یک پسربچۀ جنوبی با پوست تیره،موهای فرفری و قد بلند،خونگرمی و ساده دلی جنوبی ها،زیباییهای خلیج فارس،قیافۀ پرمدعای خارجی ها(یاد صورت بی روحِ اون روسی هایی افتادم که ساکن شهرای جنوبی ایران مثل بوشهر شدن)،خودِ کشتی(شاید منظورتون همون کشتی سوخته باشه)،همۀ اینها به خوبی توصیف و پرداخت شده و خواننده میتونه به راحتی خودش رو تو اون فضا تصور کنه.
موضوع داستان مهیج هست و خواننده رو دنبال خودش میکشونه؛
و اما چند انتقاد:
داستان از صفحۀ اول شروع شده،بهتر بود یه صفحه رو فقط به عنوان کتاب و نام نویسنده اختصاص می دادید.
یه مقدار به ویرایش احتیاج داره؛برای اصلاح غلطای املایی و یک مقدار جابه جایی کلمات.
در ابتدای داستان صحنه ها بهتر توصیف شدن اما در اواسط داستان یه خرده عجله کردین انگار؛
البته هنوز تمام داستان رو نخوندم،ولی باید بهتون دست مریزاد بگم:-)
مردم شهر سیراف در جنوب ایران به یک چیز افتخار می کنند و آن سند باد است. مهمترین بندر ایران در گذشته سیراف بوده است. این نوشته تقدیم است به مردم پاک و مهمان نواز سیراف. ساکنین همیشگی خلیج فارس
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کشتی شکسته
[/quote]
سلام علی خیلی خیلی خوش اومدی به محفل نیک اندیشان
جدن غافل گیرم کردی فکر نمیکردم بیای
امیدوارم با خوندن هرکتاب روز به روز به ارتقای اندیشه فکریت کمک کنه
خدا رحمتش کنه....مال و مکنت مثل دریای بیکرانه. هرچه بیشتر تو اعماقش غوص کنی اگر شناگر ماهری نباشی غرق میشی
در حال خوندن این داستان مهیج هستم و با اجازۀ نویسنده میخوام نظرم رو در موردش بگم:
اول از همه اسم داستان و تصویری که به عنوان جلدش انتخاب شده بسیار زیباست:x
فضای جنوب،حس یک پسربچۀ جنوبی با پوست تیره،موهای فرفری و قد بلند،خونگرمی و ساده دلی جنوبی ها،زیباییهای خلیج فارس،قیافۀ پرمدعای خارجی ها(یاد صورت بی روحِ اون روسی هایی افتادم که ساکن شهرای جنوبی ایران مثل بوشهر شدن)،خودِ کشتی(شاید منظورتون همون کشتی سوخته باشه)،همۀ اینها به خوبی توصیف و پرداخت شده و خواننده میتونه به راحتی خودش رو تو اون فضا تصور کنه.
موضوع داستان مهیج هست و خواننده رو دنبال خودش میکشونه؛
و اما چند انتقاد:
داستان از صفحۀ اول شروع شده،بهتر بود یه صفحه رو فقط به عنوان کتاب و نام نویسنده اختصاص می دادید.
یه مقدار به ویرایش احتیاج داره؛برای اصلاح غلطای املایی و یک مقدار جابه جایی کلمات.
در ابتدای داستان صحنه ها بهتر توصیف شدن اما در اواسط داستان یه خرده عجله کردین انگار؛
البته هنوز تمام داستان رو نخوندم،ولی باید بهتون دست مریزاد بگم:-)