باغ سامورایی
نویسنده:
گیل تسوکیاما
مترجم:
فرانک وثوقی
امتیاز دهید
✔️ داستان به سال های ١٩٣٠ زمان جنگ ژاپن و چین بر می گردد، جوانی به نام ماتسو سان به دلیل بیماری به خانه اجدادی خود در دهکده کوچکی در ژاپن نقل مکان می کند، در آنجا به همراه سرایدار پیر و اجدادی خانواده خود درگیر موضوعات مختلف و جذابی شده و پرده از رازهایی بر داشته می شود.
از متن کتاب:
ماتسو در زد و ایستاد. منتظر بودم تا همان سلام و احوال پرسی را از زیر روسری سیاه ببینم. چند لحظه گذشت و جوابی نیامد. ماتسو یک قدم به عقب رفت و این بار محکم تر در زد. وقتی جوابی نشنید به سوی من برگشت و به آرامی گفت: «حتما در باغ است.» به دنبال ماتسو در یک مسیر سنگی که به پشت خانه راه داشت به راه افتادم. یک در بزرگ ساخته شده از بامبو را باز کرد و کناری ایستاد و اجازه داد اول من وارد باغ شوم. به جای رنگ های سبز، قهوه ای و رنگ های روشنی که در باغ ماتسو دیده بودم، در اینجا باغ رقت انگیزی یافتم. این باغ بدون گل، درخت و آب بود. فقط منظره ای از سنگ، شن و صخره و سبزه های زردی بود که در سایه روییده بودند.
چند دقیقه ای طول کشید تا بتوانم حالت عادی پیدا کنم. «ساچی» روی زمین ناهموار و شیب دار، کوه هایی از صخره و سنگ ساخته بود و دور آن هارا از شن و سنگ های بلند تزیین کرده بود که مثل رودخانه سنگی پایین می ریخت و در دریا یا دریاچه ای محو می شد. سطح آب با سنگ ریزه های صاف و گرد شکل گرفته بود. این سنگ ها صاف و دایره وار چیده شده بودند تا نمایانگر گرداب ها و امواج باشند.
با صدای بلند گفتم: «یک دورنمای خشک.»
ماتسو ناگهان گفت: « اسم این باغ، باغ سنگی است.»
از این که می دیدم چگونه سنگ های تیره و روشن چنین منظره بدیعی به وجودآورده، حیران بودم.
گفتم: «زیباست.» ...
بیشتر
از متن کتاب:
ماتسو در زد و ایستاد. منتظر بودم تا همان سلام و احوال پرسی را از زیر روسری سیاه ببینم. چند لحظه گذشت و جوابی نیامد. ماتسو یک قدم به عقب رفت و این بار محکم تر در زد. وقتی جوابی نشنید به سوی من برگشت و به آرامی گفت: «حتما در باغ است.» به دنبال ماتسو در یک مسیر سنگی که به پشت خانه راه داشت به راه افتادم. یک در بزرگ ساخته شده از بامبو را باز کرد و کناری ایستاد و اجازه داد اول من وارد باغ شوم. به جای رنگ های سبز، قهوه ای و رنگ های روشنی که در باغ ماتسو دیده بودم، در اینجا باغ رقت انگیزی یافتم. این باغ بدون گل، درخت و آب بود. فقط منظره ای از سنگ، شن و صخره و سبزه های زردی بود که در سایه روییده بودند.
چند دقیقه ای طول کشید تا بتوانم حالت عادی پیدا کنم. «ساچی» روی زمین ناهموار و شیب دار، کوه هایی از صخره و سنگ ساخته بود و دور آن هارا از شن و سنگ های بلند تزیین کرده بود که مثل رودخانه سنگی پایین می ریخت و در دریا یا دریاچه ای محو می شد. سطح آب با سنگ ریزه های صاف و گرد شکل گرفته بود. این سنگ ها صاف و دایره وار چیده شده بودند تا نمایانگر گرداب ها و امواج باشند.
با صدای بلند گفتم: «یک دورنمای خشک.»
ماتسو ناگهان گفت: « اسم این باغ، باغ سنگی است.»
از این که می دیدم چگونه سنگ های تیره و روشن چنین منظره بدیعی به وجودآورده، حیران بودم.
گفتم: «زیباست.» ...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی باغ سامورایی