لمعات
نویسنده:
فخرالدین عراقی
امتیاز دهید
مصحح: محمد خواجوی
اسکن شده
لمعات شیخ فخر الدین عراقی از زیباترین و لطیف ترین و عاشقانه ترین آثار ادبی و عرفانی پارسی است که در قرن هفتم به نگارش در آمده است.این اثر آنقدر مهم بود که بزرگانی چون جامی بر آن شرح ها نوشته اند. شیرینی لمعات به آنست که عراقی که در شعر و نثر هر دو مقام بلندی دارد،تا جاییکه حافظ در ستایش او می گوید : «غزلیات عراقی است سرود حافظ / که شنید این رهِ دلسوز ، که فریاد نکرد؟ در این کتاب شعر و نثر زیبایش را به هم آمیخته و شاهکاری بی نظیر ارائه داده است .
مصحح اثر،محمد خواجوی در مقدمه کتاب چنین می نویسد:
سخن ما در اینجا درباره کتاب بیهمتاى لمعاتست که از شاهکارهاىبسیار بلند عرفانى در قرن هفتم هجرى است که این عارف دریا دل باغواصى خود در دریاى بیکران توحید و مکاشفه،گوهرهائى بدستآورده و آنها را در طى لمعاتى برشتهء تحریر کشیده،که اگر نتوانگفت بىنظیر است،حتما کم نظیر است،از آنروى که پس از خواندنفصوص الحکم در حضور صدر الدین قونوى،آنرا بر طبق فصهاىبیست و هفتگانه فصوص بر بیست و هفت(و با اختلاف برخى نسخ بربیست و هشت)لمعه با نثرى بسیار زیبا که نمونهاى از نثر کهن فارسىاست،با آمیختگىهائى از عرفان علمى بنا نهاده و به مشتاقان حضرتاحدیت و والهان جمال ربوبیت هدیه نموده است.
کتاب لمعات با همه وجازتش،و گذشته از عمق بىپایانش در عرفان،یکى از شاهکارهاى بلند نثر فارسى است،و با نهایت اختصارشبسیار شورانگیز و طرب فز است،بگونهاى که خوانندهء با ذوق پس ازخواندن لمعهاى از آن اگر روزى در سماع دائم نباشد،در نشأهاىمعنوى بسر خواهد برد.
اصل کتاب لمعات بر مبحث عشق قرار دارد و عشق خود موضوعتصوف و عرفانست،و عارفانرا نظر چنین است که هر کس معنى عشقرا نفهمیده در جهان هیچ چیز ندانسته،و بلکه عارف تا عاشق نشودعارف نمىشود،ولى نکتهء قابل توجه در اینجا این است که عارف حقیقىمظاهر را وسیلهء عروج و رسیدن بمعشوق حقیقى که حق جل و علا استمیداند،و همگى آنها را وسیله دانسته و هیچکدام را هدف نمیداند.
و گفتهاند:المجاز قنطرة الحقیقة،یعنى عشق بمظاهر پلى است که سالکرا بحقیقت که حق حقیقى است میرساند،بهمین جهت عرفا کلمهء شاهدرا که گواه بر جمال الهى است انتخاب کردهاند. و چنانکه می دانیم عراقى نیز در نخستین برخورد با قلنداران همدان،شرارهاى از آن آتش جانسوز در درونش افتاد و در پى آنان روان شده،ازمجاز گذشته و به حقیقت در هندوستان بحضور مولانا بهاء الدین ملتانى راه یافته و رسید بآنجا که باید برسد،و اگر آن شرارهء مجاز نبود در طىگذشتنش از روى این پل طویل موفق به سرودن آن اشعار پر معنا کههر یک نشانه مقامى از مقامات اوست نمىگشت،و جهان از ترجیعاتش که دروحدت وجود و توحید بارى تعالى سروده و عالمى را واله و شیدا نمودهخالى،و قلب عشاق حزین از انوار تابناک لمعاتش عارى بود.
و بدین سبب است که عارف جهان را از دیدى دیگر مشاهدهمىنماید،و غیر از عشق همه را از دیدنى و شنیدنى باطل و بازیچهمىداند،و عاشق را که همان موحد حقیقى است انسان دانسته و غیر اورا که عاشق نیست از زمرهء آدمیان نمىشمارد و بقول حافظ:
هر آنکه در این حلقه نیست زنده بعشق / بر او نمرده بفتواى من نماز کنید !
و یا:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق / ثبت است بر جریدهء عالم دوام ما . . .
.............................................
گوشه هایی از زیبایی کتاب:
عشق در پرده مینوازد ساز / عاشقی کو که بشنود آواز؟
هر نفس پردهای دگر سازد / هر زمان زخمهای کند آغاز
همه عالم صدای نغمه اوست / که شنید این چنین صدای دراز؟
راز او از جهان برون افتاد / خود صدا کی نگاه دارد راز؟
سِرّ او از زبان هر ذره / خود تو بشنو که من نیَم غمّاز !
........
سلطان عشق خواست که خیمه بصحرا زند، درِ خزاین بگشاد گنج بر عالم پاشید.
ای ساقی از آن می که دل و دین من است / پر کن قدحی که جان شیرین من است
گر هست شراب خوردن آئین کسی / معشوق بجام خوردن آئین من است
............
غیرت معشوق اقتضا کرد که عاشق غیر او رادوست ندارد و بغیر او محتاج نشود. لاجرم خود را عین همه اشیاء کرد، تا هر چه را دوست دارد و به هرچه محتاج شود او بود.
غیرتش غیر در جهان نگذاشت / لاجرم عین جمله اشیا شد
و هیچکس هیچ چیز را چنان دوست ندارد که خود را، بدان اینجا که تو کیستی.
...........
محبوب در آینه هر لحظه روئی دیگر نماید و هر دم بصورتی دیگر برآید؛ زیرا که صورت، بحکم اختلاف آینه هر دم دیگرمیشود و آینه هر نفس بحسب اختلاف احوال دیگر میگردد.
چون جمالش صدهزاران روی داشت / بود در هر ذره دیداری دگر
لاجرم هر ذره را بنمود باز / از جمال خویش رخساری دگر
چون یک است اصل عدد از بهر آنک / تا بود هر دم گرفتاری دگر
.....................
نظارگیان روی خوبت / چو در نگرند از کرانها
در روی تو روی خویش بینند / زین جاست تفاوت نشانها !
دانی که بر این شهود کرا اطلاع دهند؟ لمن کان له قلب، آن را که بتقلیب خود در احوال تقلیب او در صور مطالعه داند کرد و از آن مطالعه فهم داند کرد که مصطفی صلی الله علیه وآله چرا فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
...........
گرچه در زلف تو است جای دلم / در میانِ دل حزین منی
تا بدانی که از لطافت خویش / هم تو در بند زلف خویشتنی !
هرکه در بند خود بوَد پروای غیر ندارد، جز در خود نگنجد، بیگانگی جز در یگانگی قرار نگیرد، فردانیت جز در وحدانیت قرار نگیرد، از این حرف حقیقت دل نتوان دانست و کم کسی داند صاحبدلى از مناجات خود چنین خبر داد که:
رباعی:
گفتم که: کرائی تو بدین زیبائی؟ / گفتا: خود را، که خود منم یکتائی
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم / هم آینه هم جمال و هم بینائی
............
اگر معانی این کلمات به نسبت با بعضی فهوم مکرر نماید معذور دارد، که هر چند میخواهم که خود را بساحل اندازم، ساحل یافته نمیشود از هر سوئی موجیام ربوده است و در لجهای افکنده.
و چندان که خود را ملامت میکنم:
آنجا که بحر نامتناهی است موج زن / شاید که شبنمی بکند قصد آشنا
باز همت میگوید: ناامیدی شرط راه نیست.
اندر این بحر بیکرانه چو غوک / دست و پائی بزن چه دانی؟ بوک
دل نیز در بحر امید دست و پائی میزند و با جان بلب رسیده این خطاب میکند:
کی بود ما ز ما جدا مانده؟ / من و تو رفته و خدا مانده . . .
بیشتر
اسکن شده
لمعات شیخ فخر الدین عراقی از زیباترین و لطیف ترین و عاشقانه ترین آثار ادبی و عرفانی پارسی است که در قرن هفتم به نگارش در آمده است.این اثر آنقدر مهم بود که بزرگانی چون جامی بر آن شرح ها نوشته اند. شیرینی لمعات به آنست که عراقی که در شعر و نثر هر دو مقام بلندی دارد،تا جاییکه حافظ در ستایش او می گوید : «غزلیات عراقی است سرود حافظ / که شنید این رهِ دلسوز ، که فریاد نکرد؟ در این کتاب شعر و نثر زیبایش را به هم آمیخته و شاهکاری بی نظیر ارائه داده است .
مصحح اثر،محمد خواجوی در مقدمه کتاب چنین می نویسد:
سخن ما در اینجا درباره کتاب بیهمتاى لمعاتست که از شاهکارهاىبسیار بلند عرفانى در قرن هفتم هجرى است که این عارف دریا دل باغواصى خود در دریاى بیکران توحید و مکاشفه،گوهرهائى بدستآورده و آنها را در طى لمعاتى برشتهء تحریر کشیده،که اگر نتوانگفت بىنظیر است،حتما کم نظیر است،از آنروى که پس از خواندنفصوص الحکم در حضور صدر الدین قونوى،آنرا بر طبق فصهاىبیست و هفتگانه فصوص بر بیست و هفت(و با اختلاف برخى نسخ بربیست و هشت)لمعه با نثرى بسیار زیبا که نمونهاى از نثر کهن فارسىاست،با آمیختگىهائى از عرفان علمى بنا نهاده و به مشتاقان حضرتاحدیت و والهان جمال ربوبیت هدیه نموده است.
کتاب لمعات با همه وجازتش،و گذشته از عمق بىپایانش در عرفان،یکى از شاهکارهاى بلند نثر فارسى است،و با نهایت اختصارشبسیار شورانگیز و طرب فز است،بگونهاى که خوانندهء با ذوق پس ازخواندن لمعهاى از آن اگر روزى در سماع دائم نباشد،در نشأهاىمعنوى بسر خواهد برد.
اصل کتاب لمعات بر مبحث عشق قرار دارد و عشق خود موضوعتصوف و عرفانست،و عارفانرا نظر چنین است که هر کس معنى عشقرا نفهمیده در جهان هیچ چیز ندانسته،و بلکه عارف تا عاشق نشودعارف نمىشود،ولى نکتهء قابل توجه در اینجا این است که عارف حقیقىمظاهر را وسیلهء عروج و رسیدن بمعشوق حقیقى که حق جل و علا استمیداند،و همگى آنها را وسیله دانسته و هیچکدام را هدف نمیداند.
و گفتهاند:المجاز قنطرة الحقیقة،یعنى عشق بمظاهر پلى است که سالکرا بحقیقت که حق حقیقى است میرساند،بهمین جهت عرفا کلمهء شاهدرا که گواه بر جمال الهى است انتخاب کردهاند. و چنانکه می دانیم عراقى نیز در نخستین برخورد با قلنداران همدان،شرارهاى از آن آتش جانسوز در درونش افتاد و در پى آنان روان شده،ازمجاز گذشته و به حقیقت در هندوستان بحضور مولانا بهاء الدین ملتانى راه یافته و رسید بآنجا که باید برسد،و اگر آن شرارهء مجاز نبود در طىگذشتنش از روى این پل طویل موفق به سرودن آن اشعار پر معنا کههر یک نشانه مقامى از مقامات اوست نمىگشت،و جهان از ترجیعاتش که دروحدت وجود و توحید بارى تعالى سروده و عالمى را واله و شیدا نمودهخالى،و قلب عشاق حزین از انوار تابناک لمعاتش عارى بود.
و بدین سبب است که عارف جهان را از دیدى دیگر مشاهدهمىنماید،و غیر از عشق همه را از دیدنى و شنیدنى باطل و بازیچهمىداند،و عاشق را که همان موحد حقیقى است انسان دانسته و غیر اورا که عاشق نیست از زمرهء آدمیان نمىشمارد و بقول حافظ:
هر آنکه در این حلقه نیست زنده بعشق / بر او نمرده بفتواى من نماز کنید !
و یا:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق / ثبت است بر جریدهء عالم دوام ما . . .
.............................................
گوشه هایی از زیبایی کتاب:
عشق در پرده مینوازد ساز / عاشقی کو که بشنود آواز؟
هر نفس پردهای دگر سازد / هر زمان زخمهای کند آغاز
همه عالم صدای نغمه اوست / که شنید این چنین صدای دراز؟
راز او از جهان برون افتاد / خود صدا کی نگاه دارد راز؟
سِرّ او از زبان هر ذره / خود تو بشنو که من نیَم غمّاز !
........
سلطان عشق خواست که خیمه بصحرا زند، درِ خزاین بگشاد گنج بر عالم پاشید.
ای ساقی از آن می که دل و دین من است / پر کن قدحی که جان شیرین من است
گر هست شراب خوردن آئین کسی / معشوق بجام خوردن آئین من است
............
غیرت معشوق اقتضا کرد که عاشق غیر او رادوست ندارد و بغیر او محتاج نشود. لاجرم خود را عین همه اشیاء کرد، تا هر چه را دوست دارد و به هرچه محتاج شود او بود.
غیرتش غیر در جهان نگذاشت / لاجرم عین جمله اشیا شد
و هیچکس هیچ چیز را چنان دوست ندارد که خود را، بدان اینجا که تو کیستی.
...........
محبوب در آینه هر لحظه روئی دیگر نماید و هر دم بصورتی دیگر برآید؛ زیرا که صورت، بحکم اختلاف آینه هر دم دیگرمیشود و آینه هر نفس بحسب اختلاف احوال دیگر میگردد.
چون جمالش صدهزاران روی داشت / بود در هر ذره دیداری دگر
لاجرم هر ذره را بنمود باز / از جمال خویش رخساری دگر
چون یک است اصل عدد از بهر آنک / تا بود هر دم گرفتاری دگر
.....................
نظارگیان روی خوبت / چو در نگرند از کرانها
در روی تو روی خویش بینند / زین جاست تفاوت نشانها !
دانی که بر این شهود کرا اطلاع دهند؟ لمن کان له قلب، آن را که بتقلیب خود در احوال تقلیب او در صور مطالعه داند کرد و از آن مطالعه فهم داند کرد که مصطفی صلی الله علیه وآله چرا فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
...........
گرچه در زلف تو است جای دلم / در میانِ دل حزین منی
تا بدانی که از لطافت خویش / هم تو در بند زلف خویشتنی !
هرکه در بند خود بوَد پروای غیر ندارد، جز در خود نگنجد، بیگانگی جز در یگانگی قرار نگیرد، فردانیت جز در وحدانیت قرار نگیرد، از این حرف حقیقت دل نتوان دانست و کم کسی داند صاحبدلى از مناجات خود چنین خبر داد که:
رباعی:
گفتم که: کرائی تو بدین زیبائی؟ / گفتا: خود را، که خود منم یکتائی
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم / هم آینه هم جمال و هم بینائی
............
اگر معانی این کلمات به نسبت با بعضی فهوم مکرر نماید معذور دارد، که هر چند میخواهم که خود را بساحل اندازم، ساحل یافته نمیشود از هر سوئی موجیام ربوده است و در لجهای افکنده.
و چندان که خود را ملامت میکنم:
آنجا که بحر نامتناهی است موج زن / شاید که شبنمی بکند قصد آشنا
باز همت میگوید: ناامیدی شرط راه نیست.
اندر این بحر بیکرانه چو غوک / دست و پائی بزن چه دانی؟ بوک
دل نیز در بحر امید دست و پائی میزند و با جان بلب رسیده این خطاب میکند:
کی بود ما ز ما جدا مانده؟ / من و تو رفته و خدا مانده . . .
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لمعات