انتقام شوهر
نویسنده:
لئو تولستوی
مترجم:
محمدعلی شیرازی
امتیاز دهید
✔️ داستان چنین آغاز می شود:
اوایل بهار بود. دو روز و یک شب را در ترنی که هر ایستگاه می ایستاد تا مسافرین را پیاده کند، گذراندیم. سرانجام سه نفر که از ایستگاه اول با من همسفر بودند، در کوپه با قی ماندند. اولی خانمی بود که ایام جوانی را سپری کرده و گل زیبائیش داشت پژمرده میشد. وی در سیگار کشیدن افراط می کرد. از چهره اش نمایان بود که رنج های زیادی دیده است. این زن دوستی داشت که چهل سال از عمرش می گذشت. او جامه نو و شیکی به تن کرده و از حرف زدن خسته نمی شد. سومی مردی بود که قامتی کوتاه داشت و موهای سر او پیش از موقع سفید شده بود؛ از حرکاتش برمی آمد که آدمی عصبانی است زیرا از همه دورتر نشسته و خیره به همه چیز نگاه می کرد. وی پالتوی قشنگی پوشیده و کلاه سیاهی به سر گذاشته بود. من تصمیم گرفتم او را به صحبت وادار کنم، اما هر وقت نگاهم با نگاهش تلاقی می کرد، فورا روی کتابی که در دست داشت، خم میشد یا اینکه از پنجره بیرون را می نگریست...
بیشتر
اوایل بهار بود. دو روز و یک شب را در ترنی که هر ایستگاه می ایستاد تا مسافرین را پیاده کند، گذراندیم. سرانجام سه نفر که از ایستگاه اول با من همسفر بودند، در کوپه با قی ماندند. اولی خانمی بود که ایام جوانی را سپری کرده و گل زیبائیش داشت پژمرده میشد. وی در سیگار کشیدن افراط می کرد. از چهره اش نمایان بود که رنج های زیادی دیده است. این زن دوستی داشت که چهل سال از عمرش می گذشت. او جامه نو و شیکی به تن کرده و از حرف زدن خسته نمی شد. سومی مردی بود که قامتی کوتاه داشت و موهای سر او پیش از موقع سفید شده بود؛ از حرکاتش برمی آمد که آدمی عصبانی است زیرا از همه دورتر نشسته و خیره به همه چیز نگاه می کرد. وی پالتوی قشنگی پوشیده و کلاه سیاهی به سر گذاشته بود. من تصمیم گرفتم او را به صحبت وادار کنم، اما هر وقت نگاهم با نگاهش تلاقی می کرد، فورا روی کتابی که در دست داشت، خم میشد یا اینکه از پنجره بیرون را می نگریست...
تگ:
داستان روس
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/06/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی انتقام شوهر
مطالعه این کتاب را به همه توصیه می کنم(!)(!)(!)(!)(!)(!)(!)