نام همه شعرهای تو - جلد 2
نویسنده:
ع. پاشایی
درباره:
احمد شاملو
امتیاز دهید
زندگی و شعر احمد شاملو
در این کتاب فقط به شاملوی شاعر پرداخته میشود و از جنبههای دیگر او، یعنی شاملوی روزنامهنگار و محقق و مترجم، چیزی نخواهیم گفت، جز به اشارههایی کوتاه، چرا که این خود به پژوهشی مشروح نیاز دارد که از حجم متعارف این کتاب در خواهد گذشت. همین عامل حجم سبب شده که من بررسی مجموعه شعرهای شاملو را محدود کنم به چهار مجموعه آغازین او بدون احتساب آهنگهای فراموش شده.
بیشتر
در این کتاب فقط به شاملوی شاعر پرداخته میشود و از جنبههای دیگر او، یعنی شاملوی روزنامهنگار و محقق و مترجم، چیزی نخواهیم گفت، جز به اشارههایی کوتاه، چرا که این خود به پژوهشی مشروح نیاز دارد که از حجم متعارف این کتاب در خواهد گذشت. همین عامل حجم سبب شده که من بررسی مجموعه شعرهای شاملو را محدود کنم به چهار مجموعه آغازین او بدون احتساب آهنگهای فراموش شده.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نام همه شعرهای تو - جلد 2
وقتی که می خواند نمی شنیدم،
وقتی دیدم که نبود، وقتی شنیدم که نخواند.
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ی سرد و زلال
در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد،
و تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. چشمه که خشکید،
چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد،
و به هوا رفت، و آتش کویر را تاخت و در خود گداخت،
و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید،
تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه آتش،
بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که
تا بود از غم نبودن تو می گداخت ...
که عشق
پناهی گردد ،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق ، آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست.
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور ِ شعله
بر سرمای درون.
آی عشق ، آی عشق
چهره ی سُرخ ات پیدا نیست.
غبار ِ تیره ی تسکینی
بر حضور ِ وَهن
و دنج ِ رهایی
بر گریز ِ حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق ، آی عشق
رنگ ِ آشنایت پیدا نیست.
احمد شاملو
شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی میرود
و گفتن که سگ من نبود
ساده است ستایش گلی
چیدنش و از یاد بردن
که گلدان را آب باید داد
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش،
بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمیشناسمش
ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن
به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم
ساده است که چگونه میزی
باری زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم
مارگوت بیگل
ترجمه احمد شاملو
بر درگاه ِ کوه می گریم ،
در آستانه ی دریا و علف .
به جُست و جوی تو
در معبر ِ بادها می گریم
در چار راه ِ فصول ،
در چارچوب ِ شکسته ی پنجره یی
که آسمان ِ ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد .
.............
به انتظار ِ تصویر ِ تو
این دفتر ِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد ؟
جریان ِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر ِ مرگ است .ــ
و جاودانه گی
رازش را
با تو در میان نهاد .
پس به هیأت ِ گنجی درآمدی :
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک ِ خاک را و دیاران را
از این سان
دل پذیر کرده است !
نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی ِ آسمان می گذرد
ــ متبرک باد نام ِ تو ! ــ
و ما هم چنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را ...
انسان دشواری وظیفه است.