سرّحقّ
نویسنده:
مهدی طیب
امتیاز دهید
.
سرچشمه و خاستگاه عرفان اسلامی کجاست و چه نوع رویکردی به دین، منشأ پیدایش آن بوده است؟ در این زمینه دیدگاهها و نظرهای گوناگونی وجود دارد.
بهترین راه برای شناخت منشأ عرفان اسلامی، مراجعه به آثار و مطالعه در احوال عارفان راستین است. شش ویژگی در رویکرد نظری و عملی عارفان به دین، مشاهده میشود که مهمترین عامل پیدایش جریانی به نام عرفان و شخصیّتهای والامقامی به نام عارفان، در حوزة اسلامی بوده است. این ویژگیها عبارتند از: خداگرا، عاشقانه، متعمّقانه، علم الهامی و موهبتیخواهانه، شهودطلبانه و تمامیّت گرایانه بودن. با دقّت در این ویژگیها و با مراجعه به منابع دستِ اوّل اسلام، یعنی قرآن کریم و احادیث و سیرة معصومین : به روشنی مشخّص میشود که رویکرد مزبور، از همین منابع ناشی شده است و آغازگر جریان عرفان در حوزة اسلام و شناساننده و مروّج آن در بین مسلمانان، خود پیامبر اکرم و خاندان پاکش : میباشند.
اکنون به تبیین هر یک از ویژگیهای مذکور و شواهد ناشی بودن آنها از خود اسلام، میپردازیم
بیشتر
سرچشمه و خاستگاه عرفان اسلامی کجاست و چه نوع رویکردی به دین، منشأ پیدایش آن بوده است؟ در این زمینه دیدگاهها و نظرهای گوناگونی وجود دارد.
بهترین راه برای شناخت منشأ عرفان اسلامی، مراجعه به آثار و مطالعه در احوال عارفان راستین است. شش ویژگی در رویکرد نظری و عملی عارفان به دین، مشاهده میشود که مهمترین عامل پیدایش جریانی به نام عرفان و شخصیّتهای والامقامی به نام عارفان، در حوزة اسلامی بوده است. این ویژگیها عبارتند از: خداگرا، عاشقانه، متعمّقانه، علم الهامی و موهبتیخواهانه، شهودطلبانه و تمامیّت گرایانه بودن. با دقّت در این ویژگیها و با مراجعه به منابع دستِ اوّل اسلام، یعنی قرآن کریم و احادیث و سیرة معصومین : به روشنی مشخّص میشود که رویکرد مزبور، از همین منابع ناشی شده است و آغازگر جریان عرفان در حوزة اسلام و شناساننده و مروّج آن در بین مسلمانان، خود پیامبر اکرم و خاندان پاکش : میباشند.
اکنون به تبیین هر یک از ویژگیهای مذکور و شواهد ناشی بودن آنها از خود اسلام، میپردازیم
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سرّحقّ
چون نگاه به چهرهاش کردم دیدم خیلی قرمز شده و قطراتی از عرق بر پیشانیش نشسته و چنان غرق در وَجد و سرور است که حد ندارد. گفتم: آقاجان! درویش جان! تنها تنها مخور، رسم ادب نیست! شروع کرد یک دور، دور خود چرخ زدن؛ آنگاه با صدای بلند و سوزناک این ابیات از باباطاهر عریان را بسیار شیوا و دلنشین خواند:
اگر دل دلبرِ دلبر کدام است؟
وگر دلبر دلِ دل را چه نام است؟
دل و دلبر بهم آمیته وینُم
نذونُم دل که و دلبر کدام است؟
...
در این حال ساکت شد و گریه بسیاری کرد و سپس شاد و شاداب شد و خندید. گفتم: احسنت! آفرین! من حقیر فقیر وامانده هستم. انتظار دعای شما را دارم! شروع کرد به خواندن این ابیات:
بوره سوته دلان تا ما بنالیم
زدست یار بی پروا بنالیم
بشیم با بلبلِ شیدا به گلشن
اگر بلبل نناله ما بنالیم
...
گفتم: عنایات از جانب خداوند است. ولی آیا به حسب ظاهر برای این عنایاتی که به شما شده است سبب خاصی را در نظر داری؟! گفت: بلی! من مادر پیری داشتم مریض و ناتوان و چندین سال زمین گیر بود؛ خودم خدمتش را مینمودم و حوائج او را برمی آوردم و غذا برایش می پختم و آب وضو برایش حاضر میکردم و خلاصه بهرگونه درتحمل خواستههای او در حضورش بودم. و او بسیار تند و بداخلاق بود. بعضا فحش می داد و من تحمّل می نمودم و بر روی او تبسّم می کردم و به همین جهت عیال نیز اختیار نکردم با آنکه از سن من چهل سال می گذشت زیرا نگهداری عیال با این خلق مادر مقدور نبود.
گهگاه در اثر تحمّل ناگواری هائی که از وی به من میرسید ناگهان گوئی برقی بر دلم میزد و جرقهای روشن میشد و حالی خوش دست می داد ولی البته دوام نداشت و زود گذر بود. تا یک شب که زمستان و هوا سرد بود – و من رختخواب خود را پهلوی او و در اطاق او می گستردم تا تنها نباشد و برای حوائجش نیازی به صدا زدن نداشته باشد – در آن شب او در میان شب تاریک آب خواست. فورا برخاستم و آب کوزه را در ظرفی ریخته و به او دادم و گفتم: بگیر، مادر جان! او که خواب آلود بود و از فوریّت عمل من خبر نداشت چنین تصور کرد که من آب را دیر داده ام؛ فحش غریبی به من داد و کاسه آب را بر سرم زد. فورا کاسه را دوباره آب نموده و گفتم بگیر مادر جان، مرا ببخش، معذرت میخواهم! که ناگهان نفهمیدم چه شد؟ اجمالا آن که به آرزوی خود رسیدم و آن برقها و جرقهها تبدیل به یک عالمی نورانی همچون خورشید درخشان شد و حبیب من، یار من، خدای من، طبیب من، با من سخن گفت. و این حال دیگر قطع نشد و چند سال است که ادامه دارد.
در اینحال گیوه خود را وَر کشید و کتابها را به دوش گرفت، و خداحافظی کرده و گفت: انشاء الله پیش شما هم می آیم و به سمت در انبار برای خروج رفت. در این حال روی خود را به طرف ما کرده و این غزل را با همان آهنگ خواند:
منم که گوشه میخانه خانقاه منست
دعای پیر مغان وردِ صبحگاه منست
گرم ترانه چنگ و صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آهِ عذرخواه منست
...
و ما دیگر او را ندیدیم تا یک روز نزدیک غروب که با تاکسی به مسجد می رفتم و در چراغ قرمز دروازه شمیران منتهی الیه خیابان فخرآباد ماشین توقف کرد، از پشت شیشه ماشین سلامی کرد و با انگشت سبابه به شیشه ماشین زده و به اشاره گفت: دالّی! من هم سلامی کردم و ماشین حرکت کرد.
عرفان یعنی نگاه متعالی بجهان و پدیده های هستی داشتن.نمیتوان نگا متعالی داشت و مثلا از برده داری دینی حمایت نمود
حسن روی تو به یک جلوه که در آئینه کرد ......اینهمه نقش در آئینه اوهام افتاد
منم که شهره شهرم بخوب دیدن..........منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
اما مشکلی که هست اینه که تمام بزرگان ادب و عرفان در زمان خود مورد غضب و تکفیر نمایندگان دین بوده اند اما سده ا بعد همین میراث داران همان دکانداران چون دیگر نمیتوانند این عارفان را حذف و یا از ذهنها پاک نمایند اقدام به مصادره آنها مینمایند مثلا میگویند حافظ تربیت شده مکتب دین بوده و از صدقه فرامین و دستورات دین بوده که چنین شده و الی..........