عشق چگونه زایل میشود و چند داستان دیگر
نویسنده:
لئو تولستوی
مترجم:
سعید نفیسی
امتیاز دهید
✔️ بخشی از متن کتاب:
ما شب را در خانه سربازی گذراندیم که 95 سال دارد و در زمان الکساندر اول و نیکلای اول خدمت کرده است.
- چطور پدربزرگ! می خواهی بمیری؟
- بمیرم! البته، بله! میل دارم. پیش از اینها می ترسیدم اما حالا تنها یک چیز از خدا می خواهم: پشیمان بشوم و توبه بکنم، زیرا که خیلی گناه کرده ام.
- چه گناههایی؟
- چطور چه گناههایی؟! نمی دانید که من در زمان نیکلای خدمت کرده ام؟ آیا آنوقت خدمت مثل حالا بود؟! آه...! این خاطره مرا به وحشت می آورد. من در زمان الکساندر به خدمت شروع کردم. سربازها از او تعریف می کردند، میگفتند خیلی مهربان است.
زمانهای آخر سلطنت الکساندر را به یاد آوردم، وقتی از صد سرباز بیست تاشان را آنقدر می زدند که می مردند. در صورتیکه الکساندر را مهربان می دانستند، نیکلای نسبت به او می بایست چطور باشد...
بیشتر
ما شب را در خانه سربازی گذراندیم که 95 سال دارد و در زمان الکساندر اول و نیکلای اول خدمت کرده است.
- چطور پدربزرگ! می خواهی بمیری؟
- بمیرم! البته، بله! میل دارم. پیش از اینها می ترسیدم اما حالا تنها یک چیز از خدا می خواهم: پشیمان بشوم و توبه بکنم، زیرا که خیلی گناه کرده ام.
- چه گناههایی؟
- چطور چه گناههایی؟! نمی دانید که من در زمان نیکلای خدمت کرده ام؟ آیا آنوقت خدمت مثل حالا بود؟! آه...! این خاطره مرا به وحشت می آورد. من در زمان الکساندر به خدمت شروع کردم. سربازها از او تعریف می کردند، میگفتند خیلی مهربان است.
زمانهای آخر سلطنت الکساندر را به یاد آوردم، وقتی از صد سرباز بیست تاشان را آنقدر می زدند که می مردند. در صورتیکه الکساندر را مهربان می دانستند، نیکلای نسبت به او می بایست چطور باشد...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/02/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عشق چگونه زایل میشود و چند داستان دیگر
من: هوم؟
لئو: پرسیدم عشق چگونه زایل می شود؟
من: من چه می دونم!
لئو: مگه مغزت نمی تپد؟ ذره ای فسفر بسوزان!
من: اولندش، من مغزم تپش نداره، در وقت نیاز فقط کار می کنه!
دویومندش، فکری برای جایگزین فسفرش کردی؟
لئو: خب، فکرت را به کار بینداز! از پسته هم برای جایگزینی فسفر استفاده کن!
من: نفست از جای گرم در میاد لئو جون! مثه اینکه مظنه ی قیمت پسته دستت نیست؟!
لئو: نکند پول پسته ات را نیز از من می خواهی؟ از خیر پاسخت گذشتم!
من: باشه قهر نکن، می گم!
لئو: خب؟
من: با دروغگویی!