فیلمنامه انیمیشن فضیل عیاض
نویسنده:
صابر حاجی آقازاده بایقوت
امتیاز دهید
داستان فیلمنامه، بخشهایی از زندگی فضیل بن عیاض می باشد. فضیل که در عصر امام صادق (ع) زندگی می کرد، در ابتدا به راهزنی و دزدی مشغول بود. اما بر اثر یک انقلاب روحی که در او پدید آمد، راهزنی و دزدی را کنار گذاشت و توبه کرد و در زمره ی عارفان و مردان حق قرار گرفت. آنچه که در زندگی این عارف بزرگ، قابل تأمل می باشد؛ توجه به این نکته است که تغییر و تحول در ابعاد شخصیتی یک انسان، تصادفی نیست و انسان باید زمینه های این تغییر و تحولات را در خود ایجاد کرده باشد. درونمایه و هدف اصلی این انیمیشن نیز، بررسی این زمینه ها در شخص فضیل عیاض می باشد. نقل است که فضیل، در عین حال که به غارت اموال کاروانها و دزدی می پرداخت، نمازهای واجب روزانه را به جماعت اقامه می کرد. هرکسی از یارانش نیز در نماز جماعت، حاضر نمی شد؛ او را از خود می راند. به یارانش توصیه ی اکید کرده بود که در هنگام هجوم به کاروانها برای غارت اموال آنها، با زنان و کودکان کاروان کاری نداشته باشند و کوچکترین آزاری به آنها نرسانند. هر کسی از یارانش از این توصیه، تعدی و سرپیچی می کرد، سخت تنبیه می شد. به هنگام غارت اموال کاروانها، همه ی دارایی افراد را به غارت نمی برد و بخشی از آن مال را برای صاحبش باقی می گذاشت. نسبت به ادای نماز در اول وقت آن، حساسیت عجیبی داشت و...
در یک توصیف کلی از شخصیت فضیل بن عیاض- قبل از تحول روحی که در او پدید آمد – می توان گفت که در عین حال که به کار ناپسند و غیر شرعی دزدی و راهزنی، مشغول بود، انسان جوانمرد و «دل رحمی» به شمار می رفت...
قسمت پایانی انیمیشن، صحنه ای را نشان می دهد که فضیل با شنیدن آیه ای از قرآن، متحول می شود و توبه می کند. دزدی و راهزنی را کنار می گذارد و در زمره ی عارفان در می آید.
بیشتر
در یک توصیف کلی از شخصیت فضیل بن عیاض- قبل از تحول روحی که در او پدید آمد – می توان گفت که در عین حال که به کار ناپسند و غیر شرعی دزدی و راهزنی، مشغول بود، انسان جوانمرد و «دل رحمی» به شمار می رفت...
قسمت پایانی انیمیشن، صحنه ای را نشان می دهد که فضیل با شنیدن آیه ای از قرآن، متحول می شود و توبه می کند. دزدی و راهزنی را کنار می گذارد و در زمره ی عارفان در می آید.
آپلود شده توسط:
budah
1392/02/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی فیلمنامه انیمیشن فضیل عیاض
« یک روز کاروانی شگرف می آمد و یاران او کاروان گوش می داشتند. مردی در میان کاروان بود، آواز دزدان شنوده بود. دزدان را بدید. بدره زر داشت تدبیری می کرد که این را پنهان کند، با خویشتن گفت بروم و این بدره را پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند، این بضاعت سازم. چون از راه یکسو شد، خیمه فضیل بدید. به نزدیک خیمه او را دید بر صورت و جامعه زاهدان، شاد شد و آن بدره به امانت بدو سپرد. فضیل گفت برو در آن کنج خیمه بنه. مرد چنان کرد و بازگشت به کاروان. گاه رسید کاروان زده بودند، همه کالاها برده و مردمان بسته و افکنده. همه را دست بگشاد و چیزی که باقی بود جمع کردند و برفتند. آن مرد به نزدیک فضیل آمد تا بدره بستاند. او را با دزدان نشسته و کالاها قسمت میکردند. مرد چون چنان بدید گفت بدره زر خویش به دزد دادم. فضیل از دور او را بدید، بانگ کرد. مرد چون بیامد گفت: چه حاجت است؟ گفت: همانجا که نهاده یی برگیر و برو. مرد به خیمه در رفت و بدره برداشت و برفت. یاران گفتند آخر ما در همه کاروان یک درم نقد نیافتیم، تو ده هزار درم باز می دهی؟ فضیل گفت این مرد به من گمان نیکو برد؛ من نیز به خدای گمان نیکو برده ام که مرا توبه دهد. گمان او راست گردانیدم تا حق گمان من راست گرداند».