گلایه
نویسنده:
عباس بیک پور (قلندر)
امتیاز دهید
این دفتر مجموعه ایست از دوبیتی ها و رباعی ها و تک بیت ها از سروده های خودم که به کتابناک اهدا میکنم
بیشتر
آپلود شده توسط:
sagaro
1391/12/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گلایه
من تازه دراین سایت عضو شدم، درضمن ازسال اول دبیرستان هم شعر میگم در قالب سنتی
خیلی دوست دارم شماهم پس از آپلود شعرهام یک نظر تحلیلی انتقادی سازنده بندازید
دوستدارشما: س . ک
باعث امتنان بنده است که با دید عمیق به محتوا نگاه کرده اید . این دفتر اول من است و فکر می کنم تا رسیدن به دفتر نهم در قالب شعر نیز به لطف انتقادات دوستان ، رشد کرده ام .
کتاب شما را همان ابتدای انتشار خوانده ام . تصمیم دارم دوباره بخوانم و نظر بدهم ،به شما بابت قدم به وادی ترانه سرایی تبریک می گویم که دنیایی است پر از تصویر و حس خالص .
سپاسگذارم از این که خواندید و نظر دادید .
یه پیشنهاد به آقای بیک پور "نویسنده" داشتم/
به نظرم شما تواناییتون تو زمینه ی نثر بیشتر از شعر باشه /
اگه تو این زمینه "نثر" بیشتر کار کنین فکر میکنم موفق تر باشین
البته من فقط این کتاب از آثارتون رو خوندم / بقیه رو ندیدم!
[/quote]
جناب غلامی بسیارسپاسگزارم از عنایت و توجه شما ، خیلی خوشحال میشوم که باقی آثار بنده را نیز مطالعه بفرمایید . گاهی نثر کفاف گفتن ناگفتنی ها را نمی دهد ، به علاوه بنده داستان نویس نیستم و در نثر بیشتر تمایل به نگارش مقاله و تک نویسی دارم که با توجه به سر پربادم یا دست قلم می شود یا قلم شکسته !!! لاجرم شعر را واحه ای یافتم در برهوت خفقان زده . ولی به چشم ، روی موضوعی مشغول تحقیق و جمع بندی هستم ، عمری باشد تقدیم خوانندگان کتابناکی خواهم نمود .
یه پیشنهاد به آقای بیک پور "نویسنده" داشتم/
به نظرم شما تواناییتون تو زمینه ی نثر بیشتر از شعر باشه /
اگه تو این زمینه "نثر" بیشتر کار کنین فکر میکنم موفق تر باشین
البته من فقط این کتاب از آثارتون رو خوندم / بقیه رو ندیدم!
دردم این است که غمخوارم و همکارم و دلدارم نیست
:x
موفق باشی
من آنقدرها قوی نبودم که بتوانم فراموشت کنم
فقط تورا پشت افکارم پنهان کرده بودم
یادم رفته بود که ماه همیشه پشت ابر نمی ماند
:-)فروغ
بعضی آرزوها را باید نه نوشت و نه خواند باید به گور برد
بعضی وقت ها سفره ی سپید پهن میکنی اما برای پاهای گل آلود
بعضی وقت ها داد میزنی ولی مثل بختک در خواب گنگ و مدهش
بعضی وقت ها نمیدونی چه مرگته انگار که وقت مرگته
بعضی وقت ها زبانت منسوخ و از یاد رفته است
و بعضی وقت ها تاریخ مصرف واژه ها گذشته و کلام فاسد
بعضی وقت ها هم هجوی ولی در شرم
طنزی ولی در سماع سوگ
هرگاه که آب شدن شمع وجود امیدت را می بینی
به یاد غربت و تنهایی تلخ تری از امروز می افتی
آرزو میکنی کاش زمین نمیگردید
که زمان را رقم بزند .
مثل محکومی که از تنها دریچه تنگ سلول
آویز رقصان طناب را میبیند معلق در فضا
و رقصان در باد بی رحم شتا
گاهی هم که میخواهی بپری
آینده تو را پس میزند و گذشته تو را واپس میکشد
از لب هره ی بام زندگی...[/quote]
بعضی وقتها دل یک دوست می گیرد!
بعضی وقتها دوست میخواد تنها باشد!
بعضی وقتها دوست میخواهد سکوت بکند!
من تو را صدا خواهم زد
صدای از عمق بهار
صدای از لابه لای گل سرخ
صدای از اعماق وجودم
تنهایی تو
تنهایی من است
سکوت تو
مرگ من است
به تو خواهم سپرد گوشم را
به تو هدیه خواهم داد دلم را
نگذار غربتت مرا از پای بیاندازد
نگذار ترک کنم خودرا
تورا
پار ه خواهم کرد ریسمان را
ریسمان فاصله ها را
آینده ات را چراغانی خواهم کرد
خواهم شست گذشته را
با باران چشمانم
روشن خواهم کرد دوران مان را
دست هایت را به من بده
دستم را بگیر
بفشار دستانم را
بگذار نبض وجودم
برای حیات تو بتپد
بر تو ببخشایم
با تو بچشم لذت را
لذت زندگانی را
لذت با تو بودن را..........:x:x:x