پنماریک: تنی ها و ناتنی ها
نویسنده:
سوزان هوواچ
مترجم:
ابراهیم یونسی
امتیاز دهید
✔️ پنماریک با خانوادهای مشتت و اشخاص «مستقل» رمانی است با صبغه و رنگ شرقی. رمانی است پر حادثه و پر احساس سرگذشت خانوادهای است اشرافی که اعضای آن همه کمر به دشمنی با یکدیگر بستهاند - مرکز داستان عمارتی است به همین نام: پنماریک، که بیشتر وقایع داستان در آن میگذرد. این رمان در واقع زندگانی سه نسل از افراد خانواده را در بر میگیرد. رمانی است عظیم، سرشار از شخصیتهای زنده و صحنهها و وقایع جالب با شیوه جالب داستانسرایی. به همین جهت جای شگفتی نیست اگر چهار ماه تمام در صدر صورت پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز جای دارد.
در بخشی از کتاب پنماریک میخوانیم:
«میراث» را از این رو میخواستم که سبک گوتیک عمارتش چون بختک بر روح و جانم خفت و خیال کودکانهام را تسخیر کرد و به این علت که مبارزه مادرم برای بازگرداندنش به من نه تنها در چشمِ خیال کودکانهام نازیبا نمینمود بلکه بسیار شریف و شجاعانه بود، زیرا این ملک و مال از من دریغ شده بود؛ و برای کودک هیچ چیز خواستنیتر از چیزی نیست که از او دریغ شده است؛ و جانا روزالین را از این رو میخواستم که بیست ساله بودم، هوس زن، به ویژه زنان زیبایی را میکردم که جایی در طبقه اجتماعی من نداشتند. برخوردمان تصادفی بود. حضور من در ساعت دو آن بعدازظهر گرم ماه ژوئیه ۱۸۹۰ در گورستان کلیسای زیلان یک امر تصادفی بود و حتی صِرف بودنم در زیلان مبتنی بر علل و جهات خاصی نبود. من در آن بخش از کورنوال بیگانه ای بیش نبودم، زیرا در جنوب کورنوال، در نزدیک رودخانه هلفورد، در کنار درختستانها و خلیجهای کوچک و تپه ماهوهای آن تولد یافته و رشد کرده بودم که یک دنیا با کنارههای برهوت شمال، با خلنگ زارهای بادگیر و صخرههای پرنشیب و خیزابههای خطرناکش فاصله داشت...
بیشتر
در بخشی از کتاب پنماریک میخوانیم:
«میراث» را از این رو میخواستم که سبک گوتیک عمارتش چون بختک بر روح و جانم خفت و خیال کودکانهام را تسخیر کرد و به این علت که مبارزه مادرم برای بازگرداندنش به من نه تنها در چشمِ خیال کودکانهام نازیبا نمینمود بلکه بسیار شریف و شجاعانه بود، زیرا این ملک و مال از من دریغ شده بود؛ و برای کودک هیچ چیز خواستنیتر از چیزی نیست که از او دریغ شده است؛ و جانا روزالین را از این رو میخواستم که بیست ساله بودم، هوس زن، به ویژه زنان زیبایی را میکردم که جایی در طبقه اجتماعی من نداشتند. برخوردمان تصادفی بود. حضور من در ساعت دو آن بعدازظهر گرم ماه ژوئیه ۱۸۹۰ در گورستان کلیسای زیلان یک امر تصادفی بود و حتی صِرف بودنم در زیلان مبتنی بر علل و جهات خاصی نبود. من در آن بخش از کورنوال بیگانه ای بیش نبودم، زیرا در جنوب کورنوال، در نزدیک رودخانه هلفورد، در کنار درختستانها و خلیجهای کوچک و تپه ماهوهای آن تولد یافته و رشد کرده بودم که یک دنیا با کنارههای برهوت شمال، با خلنگ زارهای بادگیر و صخرههای پرنشیب و خیزابههای خطرناکش فاصله داشت...
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/04/14
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پنماریک: تنی ها و ناتنی ها
زمانی که پنماریک رو خوندم ، احساس کردم نویسنده می خواد به مخاطباش بگه: آدم ها بر سر چیزی به نام عمارت نمی جنگن ( که تو رمان هم به هیچ کدوم در واقع وفا نمی کنه) آدم ها بر سر خودخواهی هایی می جنگن که عمارت رو از اون ها می گیره. واقعا ارزش خوندن داره البته زیباترش اینه که کتاب های خوب رو بخریم و بخونیم...