رسته‌ها
آریا
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 14 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 14 رای
بعضی وقایع، آن‌قدر واقعی‌اند که باور کردنشان دشوار می‌شود! آدم خیال می‌کند دارد یک داستان تخیلی را می‌خواند، اما وقتی در زندگی خودش دقیق می‌شود، می‌بیند ‌این وقایع برای خودش هم پیش آمده ولی او آن‌قدر سرگرم بوده که متوجه آنها نشده؛ و وقتی فراغتی می‌یابد تا به آنها فکر کند،‌ تازه دچار حیرت و یا وحشت می‌شود. خوشبختانه، باز سعی می‌کند خودش را سرگرم کند تا آن وقایع عجیب و هراس‌انگیز را فراموش کند... و زندگی چقدر وحشتناک می‌شود اگر آدم استعداد فراموش کردن را از دست بدهد.

رمان آریا را در سال 69 نوشته ام و اینک بعد از 22 سال آن را منتشر می کنم.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
78
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
najafirc
najafirc
1391/12/30

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی آریا

تعداد دیدگاه‌ها:
13
البته من متوجه نشدم که مراکز کاپیتالیسم منظور چه کشورهایی بوده و هستند ..
مثلا اینکه چپها و آرمانگرایان انقلابی اگر ناچار شده اند به آلمان و سوئد و دانمارک و فرانسه مهاجرت کنند معنایش این است که افکار این انقلابیون با این کشورها و سیاستهایشان تضاد داشته است ؟
م...
دوست عزیز سلام
اول این که بابت تاخیر در پاسخ عذر می خواهم و بعد این که چندین بار متن شما را خواندم و چند بار هم متنی را که خودم نوشته بودم و شما ریپلای کردید ، خواندم ....باز هم متوجه منظور شما نشدم ...اصولا من در نوشته ام اشاره ای به چپ ها و سوسیالیست ها نکرده ام ...منظور من از کاپیتالیسم همان سرمایه داری انحصاری است که نهایتا تبدیل به استثمار و بهره کشی خواهد شد ...پویای داستان دقیقا در برهه ای از زمان به سر می برد که اقشار جوان و آرمانگرای جامعه، برخلاف پدرانشان، مدینه ی فاضله ای را در ایالات متحده آمریکا و سایر کشورهای با نظام سرمایه داری نمی دیدند ....اما همین جوان (پویا)، نماینده همان نسلی هم هست که به آن ها انقلابیون پیر می گفتند و در ایام کهولت، سر از همان جای درآوردند که در جوانی سودای مبارزه با آن را داشتند ....
فصل شش ، عاشق شدن پویا، درماندگی اش، پشت پا زدنش به تمام آرمان هایی که برای آن نسل مهم بود.آریا نماینده نسل جوانی است که با شور و التهاب جوانی و آرمان خواهی ره به ناکجا برده است. نماینده همان نسلی است که پیشروان و انقلابیونش سر از مراکز کاپیتالیسم درآوردند
البته من متوجه نشدم که مراکز کاپیتالیسم منظور چه کشورهایی بوده و هستند ..
مثلا اینکه چپها و آرمانگرایان انقلابی اگر ناچار شده اند به آلمان و سوئد و دانمارک و فرانسه مهاجرت کنند معنایش این است که افکار این انقلابیون با این کشورها و سیاستهایشان تضاد داشته است ؟
معنای جملات فوق این است که سرمایه داری خوب است ؟
یا استثمار کارگران و دهقانان پسندیده و نیکو است ؟
آرمانهای انقلابیون ساختن کشوری بر مبنای عدالت بود .ایجاد نظمی بر اساس قواعد دمکراتیک که در آن طبقه ای به دیگر طبقات زور نگوید و ستم نکند .اگر گروهی از احزاب چپ آمالشان اتحاد شوروی بود خوب اشتباه می کردند اما همه چپها و انقلابیون چنین تمایلی نداشتند .اینکه بپذیریم چپ بودن الزاما به معنای پذیرش نظامهای کره شمالی و کوبا و شوروی نیست .چرا سوسیالیسم فرانسه و سوئد و دانمارک را نمی گوییم ؟؟
بخش ششم نقد کتاب آریا
فصل شش ، عاشق شدن پویا، درماندگی اش، پشت پا زدنش به تمام آرمان هایی که برای آن نسل مهم بود.آریا نماینده نسل جوانی است که با شور و التهاب جوانی و آرمان خواهی ره به ناکجا برده است. نماینده همان نسلی است که پیشروان و انقلابیونش سر از مراکز کاپیتالیسم درآوردند. نماینده نسلی که پدرانشان بر علیه سرمایه داری عصیان کردند و فرزندان در مال های عظیم دبی، فرشتگان ویکتوریا سکرت را دنبال می کنند. نسلی که تا جوان بود سیگار برگ می کشید و نام مستعارش ولادیمیر بود و بعد پیر شد ، مکار شد ، .مسخ شد و تبدیل به نماد سرمایه داری ای شد که خود زمانی به خاطر ندیدنِ آفتاب ، سر ِ انفجار آن را داشت و اکنون ناچار خطرناک و غیرقابل پیش بینی است.
و فصل 7 ، که خواننده با چه دردی روز های تغییر «پویا»را میخواند....و همه اش منتظر است که«پویا»ناگهان تمام آن بساط تزویر و دروغ را بر هم زند و عافیت طلبی مزورانه اش را کنار بگذارد و همان «پویا»یی شود که هما می خواست؛ اما افسوس که «پویا»از خودش هم عبور کرده است و حتی خودش هم دیگر خودش را نمی شناسد. روشن ترین و دردناک ترین بخش این فصل، نوکری و دریوزگی «پویا» در پیشگاه حاجی است که دل خواننده را به آتش می کشد و می سوزاند و حسرت انتقام مادر و خواهر را بر دل خواننده داستان می گذارد.
و سرانجام فصل 8 و انتهای داستان که در صورت متحیرِ خواننده کتاب منفجر می شود. «پویا»، خودش ، خودش را نابود کرد تا تبدیل به کسی شود که معشوق آرزویش را داشت ، مسخ شد و از خود اصلیش فاصله گرفت . چنانچه حتی دوستان و نزدیکانش هم قادر به شناختنش نشدند.
بخش پنجم نقد کتاب آریا
و اما فصل 5
به نظر من درخشان ترین فصل کتاب، همان فصل 5 است. چه قدر از خواندن این فصل لذت بردم و چند بار کلمات و روایات این بخش را زیر لب مزمزه کردم. فصلی است که آن قدر حرفه ای و زیبا نوشته شده است که اگرمن به جای نویسنده داستان بودم، اصلا ماجرای «امید» و دوستانش و «هما» را کنار می گذاشتم و از فصل 5، داستان را شروع می کردم. هر یک از کاراکتر های فصل 5، مادر، ایراندخت ، ایرج خان، حاجی و....به تنهایی ظرفیت تبدیل به یک فصل کامل را دارند. شخصیت مادر بسیار زیبا پرداخت شده است؛ زنی بی پناه و در عین حال همیشه فرومانده و زیر دست که حتی برای احقاق حق خودش و بچه هایش هم دست و دلش می لرزد و همیشه خدا باید سایه مردی بالای سرش باشد تا بتواند نفس بکشد و زندگی کند و بعد ماجراهای ایرج خان، حاجی و...
از آن جایی که خودم یک زن هستم خیلی دلم میخواست که نویسنده با همان قلم شیرین و بدیع بیشتر درباره مادر بنویسد.او چند ساله بود که این اتفاقات رخ داد؟ آیا بستگانی نداشت که با این همه مال و املاکی از همسر قبلی ، اکنون بی پناه و درمانده در دست های ایرج خان و حاجی اسیر شده بود ؟ و مهم ترین سوال این فصل درباره «پویا»ست ...چرا «پویا»برای پس گرفتن املاک مادرش هیچ قدمی بر نمی دارد ؟ آیا «پویا» که اهل خواندن کتاب و شرکت در جلساتی است که سرمایه داری را نقد می کند و سودای انقلابی بودن دارد، نمی داند یا نمی تواند که عصیان کند و مادر و خواهرش را از زیر یوغ سرمایه داری مرد سالارانه ای که بنیان خانواده را به لجن کشیده است، برهاند؟
شخصیت حاجی بسیار زیبا توصیف شده است. از این دست مردمان متظاهری که تنها نشانه دین داری آنان برپایی هیات های مذهبی و توزیع شربت در سر گذر و خوردن چای با خرما در نیمه شب هایی است که محرم در سوز سرمای زمستان افتاده است، مردانی که در میان نوجوانان، مریدانی هم برای خود دست و پا می کنند؛ اما طول دوره وفاداری مریدانشان به دو سه سال هم نمی کشد ،چون بعد از مدتی در می یابند که گوری که بر آن نماز خوانده اند، مرده ای ندارد و ناگزیر کل راه رفته را انکار می کنند .
من از خواندن این فصل بسیار لذت بردم و دلم می خواست صفحات کتاب کش می امدند و این فصل به این زودی ها تمام نمی شد .
اما افسوس که بعد از این فصل، داستان خیلی سریع به انتها می رسد .
بخش چهارم نقد کتاب آریا
فصل سوم کتاب از نظر من، معمولی ترین بخش کتاب است. احساسات و عواطف دختری جوان که به طور اتفاقی سر از خیابان انقلاب و بساط کتاب فروشی پویا درآورده است و مثل هر دختر جوان دیگری، «هما» سرشار از رویاها و فانتزی هایی آرمانی است. از همان آرمان هایی که در اواسط دهه چهل زندگی، وقتی با ساعتی کار طولانی و تلاش سخت برای ندیده گرفتن پسرک فقیر گوشه خیابان و دردسر خرید مایحتاج چند هزارتومانی دست و پنجه نرم می کنیم، به بیش از اندازه ایده آل بودنشان یا اگر بخواهم صادقانه تر بگویم به ابلهانه بودنشان پوزخند می زنیم .این فصل چیزی برای عرضه ندارد؛ حتی«هما» شخصیتی میانه حال و معمولی دارد و سوالی که خواننده با آن روبروست این است که چه چیز «هما» اینقدر« پویا» را جذب کرده است . آیا «هما» دارای زوایای شخصیتی ارزشمندی بوده است که نویسنده کتاب با اغماضی عجیب از کنار آن گذشته ؟ آیا «هما» در دانشگاه رشته ای میخواند که ناچار باید سر از چنین ماجرایی درآورد؟ و راستش در فصل سوم کتاب جوابی برای این سوال پیدا نمی شود و ناچار خواننده با خود کنار می آید :« پس حتما هما خیلی خیلی زیبا بوده است»
فصل 4 کتاب مجددا خواننده را حریص و مشتاق جلو می برد ....که چه اتفاقی افتاده است؟ چرا عمونعمت، « پویا» را نمی شناسد؟فصل 4 داستان به نوعی ادامه فصل اول داستان است که اکنون از زبان قهرمان داستان « پویا» روایت می شود.
بخش سوم نقد کتاب آریا
در فصل دوم، با تغییر زاویه دید نویسنده روبرو می شویم. راوی داستان تغییر می کند و کمی زمان می برد تا بعد از خواندن چند سطر در یابیم که اکنون داستان از زبان غریبه ای به نام « امید» روایت می شود که فقط «پویا»( قهرمان داستان)را می شناخته است. نویسنده در این فصل هم چالش دیگری برای ما تدارک دیده است . او پویا را این بار از از منظر «امید » به خواننده معرفی می کند ؛ اما خواننده نمی داند که «امید» کیست ؟ آیا نظر او درباره«پویا»درست است؟ آیا «امید» آن قدر وسعت دید و درک دارد که بتواند تصویر شفافی از«پویا»به ما ارائه کند حتی به نظر نگارنده رسید که «امید» با سوگیری درباره «پویا» صحبت می کند؛ مثلا می گوید : «خصلت های بورژوازی داشت ...مثلا اگر قاشق نبود غذا نمی خورد» و با همین جمله کلا «پویا» را از جریان انقلابی و آتشین آن روز ها و داعیه تغییر و روشن فکری، کنار می گذارد. «امید» در این فصل درباره خودش هم اطلاعات کمی به ما می دهد. فقط خواننده در می یابد که امید از قشر ضعیف جامعه برخاسته و سر پرشوری دارد که می خواهد همه چیز را در مکتب «ایسم هایی» که خوانده است، نقد کند. این که «امید» نظر مثبتی نسبت به «پویا» ندارد هم برای خواننده کمی مبهم است. خواننده نمی داند آیا «امید» چیز های دیگری هم درباره «پویا» می داند و نمی گوید ؟ یا قضاوت او معطوف به چند حرکتی است که پویا از خود نشان داده است یا معطوف به دست های نرم اوست که هیچ نشانی از فقر و طبقه تحت زنجیر در آن دیده نمی شود؟ برای همین هم تکلیف خواننده مشخص نیست که آیا باید به نظرات «امید» اعتماد کند یا خیر؟ در همین فصل صحبتی درباره «حمید» دانشجوی صنعتی شریف و«مسعود» و « بهروز» دانشجویان علم و صنعت، هم نمی شود! حتی درباره جلسه، درباره چرایی ناهمگونی اعضای جلسه و حتی درباره ظاهر و شخصیت اعضای جلسه توضیحی وجود ندارد، تمام حواس نویسنده معطوف به پویاست. فصل دوم کتاب، ظرفیت تبدیل به چندین فصل مجزا را دارد؛ چرا که کمی شتابزده است و تصویر روشنی از قهرمان های داستان، ارائه نمی دهد. ما «امید» را در لابلای چند سطری که درباره او نوشته شده است می شناسیم. دوستان «امید» که در جلسات شرکت می کنند، در حد معرفی چند کلمه ای باقی مانده اند. فصل دوم با سوالات بی شمار پایان می یابد اما داستان همچنان، بسیار پر کشش و جذاب است که ناگهان ما از زاویه دید یکی دیگر از قهرمان های کتاب به فصل بعدی ، پرت می شویم ....هما
[b]بخش دوم نقد کتاب آریا ، نوشته mary22
در فصل دوم، با تغییر زاویه دید نویسنده روبرو می شویم. راوی داستان تغییر می کند و کمی زمان می برد تا بعد از خواندن چند سطر در یابیم که اکنون داستان از زبان غریبه ای به نام « امید» روایت می شود که فقط «پویا»( قهرمان داستان)را می شناخته است. نویسنده در این فصل هم چالش دیگری برای ما تدارک دیده است . او پویا را این بار از از منظر «امید » به خواننده معرفی می کند ؛ اما خواننده نمی داند که «امید» کیست ؟ آیا نظر او درباره«پویا»درست است؟ آیا «امید» آن قدر وسعت دید و درک دارد که بتواند تصویر شفافی از«پویا»به ما ارائه کند حتی به نظر نگارنده رسید که «امید» با سوگیری درباره «پویا» صحبت می کند؛ مثلا می گوید : «خصلت های بورژوازی داشت ...مثلا اگر قاشق نبود غذا نمی خورد» و با همین جمله کلا «پویا» را از جریان انقلابی و آتشین آن روز ها و داعیه تغییر و روشن فکری، کنار می گذارد. «امید» در این فصل درباره خودش هم اطلاعات کمی به ما می دهد. فقط خواننده در می یابد که امید از قشر ضعیف جامعه برخاسته و سر پرشوری دارد که می خواهد همه چیز را در مکتب «ایسم هایی» که خوانده است، نقد کند. این که «امید» نظر مثبتی نسبت به «پویا» ندارد هم برای خواننده کمی مبهم است. خواننده نمی داند آیا «امید» چیز های دیگری هم درباره «پویا» می داند و نمی گوید ؟ یا قضاوت او معطوف به چند حرکتی است که پویا از خود نشان داده است یا معطوف به دست های نرم اوست که هیچ نشانی از فقر و طبقه تحت زنجیر در آن دیده نمی شود؟ برای همین هم تکلیف خواننده مشخص نیست که آیا باید به نظرات «امید» اعتماد کند یا خیر؟ در همین فصل صحبتی درباره «حمید» دانشجوی صنعتی شریف و«مسعود» و « بهروز» دانشجویان علم و صنعت، هم نمی شود! حتی درباره جلسه، درباره چرایی ناهمگونی اعضای جلسه و حتی درباره ظاهر و شخصیت اعضای جلسه توضیحی وجود ندارد، تمام حواس نویسنده معطوف به پویاست. فصل دوم کتاب، ظرفیت تبدیل به چندین فصل مجزا را دارد؛ چرا که کمی شتابزده است و تصویر روشنی از قهرمان های داستان، ارائه نمی دهد. ما «امید» را در لابلای چند سطری که درباره او نوشته شده است می شناسیم. دوستان «امید» که در جلسات شرکت می کنند، در حد معرفی چند کلمه ای باقی مانده اند. فصل دوم با سوالات بی شمار پایان می یابد اما داستان همچنان، بسیار پر کشش و جذاب است که ناگهان ما از زاویه دید یکی دیگر از قهرمان های کتاب به فصل بعدی ، پرت می شویم ....هما
بخش اول نقد داستان آریا ، نوشته mary22
من سرنوشت مصیبت بار نسلی را نوشته ام که رو به زوال می رود.هیچ نخواسته ام از معایب و فضایلش، از اندوه سنگین و از غرور سردرگمش، از تلاش های پهلوانی و از درماندگی هایش، زیر بار خرد کننده یک وظیفه فوق انسانی چیزی پنهان کنم. (رومن رولان)
اول باید بگویم که کلا من کتاب خوان حرفه ای هستم یعنی کتاب را از سر ا جبار یا برای این که به دیگران نشان بدهم که «بعله من آدم فرهیخته ای هستم چون دارم کتاب می خوانم »(حالا گیریم که کتابی که در آن لحظه می خوانده ام، اصلا سر و ته نداشته و چیز بی معنی و مزخرفی بوده است)، نیستم؛ یعنی کتاب می خوانم تا لذت ببرم. من با کتاب خواندن زندگی می کنم، همان زندگی ای که همیشه فکر می کنم که خیلی جاها آن را حرام کرده ام و اصلا بلد نبوده ام که ذرات آن را قطره قطره بنوشم تا بعدها حسرت نخورم . هر کتاب برای من ورود به دنیایی اثیری است که اگرچه هیچ چیز عینی و مجسمی در آن وجود ندارد؛ اما روح مرا محظوظ و بیشتر از آن امیدوار می کند و ....بگذریم.
کتاب آریا را خواندم و اعتراف می کنم که کلمه به کلمه آن طوری مرا به دنبال خود کشاند که لحظه ای هم نتوانستم از کتاب منفک شوم. نویسنده به خوبی توانسته است که نظر خواننده کتاب را به وقایع و رویدادهای کتاب جلب کند و او را همراه قهرمان داستانش، از فصلی به فصل بعد ببرد و این از نظر من یکی از نقاط قوت بسیار ارزشمند کتاب محسوب می شود .طرح و فضاسازی داستان حرفه ای، قابل باور و و حساب شده است؛ چنانچه همانطور که در بالا اشاره کردم از طرفی ملموس و قابل تصور است و ازطرفی حس کنجکاوی خواننده برای خواندن بقیه سطور را بر می انگیزد،( تعلیق) به ویژه فضای محیط زندگی قهرمان داستان، عالی و حرفه ای توصیف شده است و سبب می شود که خواننده بتواند به خوبی فضای غمگین، حقیرانه و دلگیر اتاق را مجسم کند.
فصل اول و آغاز کتاب، با ورود شخصیت پیرمرد (که همان تیپ رایج پیرمردان فقیر و شریف را تداعی میکند) با تکیه کلام های خاص خودش، آغاز می شود و در همان صفحات اول پیرمرد با کشمکش های ذهنی خودش ، چالشی را پیش روی خوانندگان قرار می دهد: « اگر سر جوانک خدای ناکرده بلایی آمده باشد، دردسرش بیشتر نیست؟ » و خواننده ناچار با پیرمرد و سیر داستان همراه می شود تا دریابد که چه بر سر مستاجر اتاق 1آمده است.
خوب بود.....
یه جاهایش رو نفهمیدم یعنی چی
ولی آخرش فهمیدم
در مجموع خوب بود
باآرزو ی موفقیت روز افزون

اين ديدگاه به علت نگارش فينگليش حذف گرديد
[edit=wizared]1392/03/08[/edit]
PDF
397 کیلوبایت
آریا
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک