رسته‌ها
قصه های بهرنگ: مجموعه داستان
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 661 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 661 رای
در این کتاب:
ماهی سیاه کوچولو - اولدوز و کلاغها - اولدوز و عروسک سخنگو - کچل کفتر باز - پسرک لبو فروش -سر گذشت دانه ی برف - افسانه محبت - ، پیرزن و جوجه طلایی‌اش - دو گربه روی دیوار - سر گذشت دومرول دیوانه سر- یک هلو هزار هلو - ۲۴ ساعت در خواب و بیداری - کوراوغلو و کچل حمزه - مچموعه داستانهای تلخون
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
160
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
f_nour
f_nour
1388/06/25

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی قصه های بهرنگ: مجموعه داستان

تعداد دیدگاه‌ها:
39
عاشق این کتابم چون خاطرات شیرین ترین دوران زندگیمو زنده میکنه،خیلی ممنونم:-)
کاست قدیمی قاصدک درباره صمد بهرنگی با موسیقی بابک بیات: 1- درباره صمد 2- ترانه قهرمان 3- صمد که بود با صدای غلامحسین ساعدی 4- ترانه بهرنگ با صدای سیمین قدیری 5- شعر پریا با صدای احمد شاملو. محصول سازمان فرهنگی ابتکار احتمالا سال 58
با خواندن این کتاب نیمی بیش از وجود و افکار صمد بهرنگی را می یابید. صمد یکی از بهترین ها برای بچه ها وبزرگتر ها بود . روحش شاد.
اولین کتابی که در یازده سالگی خوندم این کتاب بود .. روح صمد بهرنگی شاد.. همیشه در قلب و خاطر من خواهد ماند.
کتاب های صمد بهرنگی خیلی قشنگن!
مخصوصا این کتاب و کتاب دیگرش به نام افسانه های آذربایجان!:x

صمد پدر کودکی کودکانی بوده است پیش از این، چونان آذر یزدی که کودکی کودکان بی شماری را پدر بود.
من حدود 9 سالم بود این کتلب را داشتم
ولی کتاب پاره شد هر چی گشتم پیداش
نکردم تا این که این جا دیدم مرا بردید به
دوران بچگی دمتان گرم:x:D
غزل زمانه - شعری از شاعر مبارز سعید سلطانپور - از دوستان صمد بهرنگی
نغمه در نغمه ی خون غلغله زد، تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگر شد
چشم هر اختر پوینده که در خون می گشت
برق خشمی زد و بر گرده ی شب خنجر شد
شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون
زیر رگبار جنون، جوش زد و پرپر شد
بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر
آتش سینه ی گل، داغ دل مادر شد
روی شبگیر گران ماشه ی خورشید چکید
کوهی از آتش و خون موج زد و سنگر شد
آنکه چون غنچه ورق در ورق خون می بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد
آن دلاور که قفس با گل خون می آراست
لب آتشزنه آمد، سخن اش آذر شد
آتش سینه ی سوزان نوآراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد
وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنه ی سرخ
رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد
عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آنهمه خرمن خونشعله که خاکستر شد
شاخه ی عشق که در باغ زمستان می سوخت
آتش قهقهه در گل زد و بارآور شد
من را به یاد آثار استاد صادق هدایت انداخت روحش شاد(!)
من با داستانهای بهرنگی بزرگ شدم .مبارزه , آزادی و برابری را با کلمات او شناختم زمانی که تجسم من از نابرابری تنها شاهنشاه و نماد آزادی و برای انقلاب بود . فسوس که این تنها تصورات کودک 10 ساله ای بود و بس. یادش گرامی
قصه های بهرنگ: مجموعه داستان
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک