رسته‌ها
میهمانی دشت مگیدو
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 28 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.2
با 28 رای
داستان میهمانی دشت مگیدو اثری از آمین اشکور که در پاییز 91 توسط نشر گردون برلین چاپ شد.
درباره‌ی کتاب:
داستان میهمانی دشت مگیدو حرف باید ها و نباید ها نیست. حتی به چرایی و چگونگی هم نمی پردازد.زندگی را آنطور که هست و شاید در آینده باشد(شیوه تفکر نسل های گذشته ، بیشتر حال ،و همچنین آینده) توصیف می‌کند حتا گه‌گاه با چاشنی طنز. داستان به مسائلی مانند ترس ، بی هویتی، تعصب ورزی، تعدی یا احترام به اندیشه و حقوق دیگران،دغدغه فکری آدم ها و… به شیوه خاص می‌پردازد، و از نگاه سه راوی؛ دو روایت اول شخص و یک روایت سوم شخص که برخلاف معمول دانای کل نیست. فقط آن چیزی را که دیده یا شنیده بسادگی توصیف میکند.
قسمتی از داستان از زبان زنی مطلقه حکایت میشود که در خانه پدرش زندگی میکند و ارتباط چندانی با اجتماع بیرون ندارد. همه هم و غمش این است که نامزد جدیدش از محل کارش انتقالی بگیرد تا هر چه زودتر ازدواج کنند و بروند سر خانه و زندگی شان که شبی خاص، خواب دوست صمیمی دوران کودکی و بزرگسالی اش را که چند وقت پیش فوت شده میبیند. این خواب که شامل سفر دنیای زیرین دوستش است، بخاطر پیوندی که با زندگی واقعی اش دارد، آن زن را دچار مالیخولیا میکند و باعث می‌شود به هر دری بزند تا تعبیرش را بیابد..
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
113
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
dokhtare paeizi
dokhtare paeizi
1391/09/17

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میهمانی دشت مگیدو

تعداد دیدگاه‌ها:
90
من کتابای ایرانی و نویسنده های ایرانیو اصلا دوست ندارم
خیلی آبکی مینویسن

نباید کلی گفت نیکو جان... ما نویسنده هایی با قلم گیرا چون دولت آبادی...نادر ابراهیمی, صادق هدایت و ... رو هم داریم...که آدم واقعا از خوندن آثارشون لذت میبره...
هرچند میدونم منظورت واقعا آبکیا بود...نه اینا
منظور من همون دختری بود که از سرطان مرد...
به نظرم یکی از قشنگ ترین بخش های کتاب بخش مربوط به رابطه ی دختره با دوست پسرش بود مثلا اونجا که پسره گریه میکنه رو پاهای دختره و از دردهاش و گذشته ی تلخش با اون زن میگه و دختره تو فکر خودش از زن بودنش ناراحت میشه،واقعا قشنگ بود
اونجاش هم که فرشته میگه برای بار اول که من عاشق این دخترم خیلی ناراحت شدم برای فرشته و با خودم این فکرو کردم که اراده و اختیار برای فرشته ها جرم است حتی برای عاشق شدن هم باید مجازات و محاکمه شود ولی عاشق اون جملات فرشته بودم که راجع به دختر میگفت مثلا
سجده کردم به او وقتی هدیه ی دوستش را به ناشناسی هدیه کرد
واقعا بعضی جاهاش ادم احساسی میشد اخه جواب دختره هم قشنگ بود که گفت
حس کردم با کفش های کهنه خوشبخت ترم،که کفش های نو همان هدیه ی دوستش بود که به کسی هدیه داده بود
[quote='اتش']من کتابای ایرانی و نویسنده های ایرانیو اصلا دوست ندارم
خیلی آبکی مینویسن
[/quote]
شما چیو دوست داری اینو به ما بگو:D:D:D:D
من کتابای ایرانی و نویسنده های ایرانیو اصلا دوست ندارم
خیلی آبکی مینویسن
اما انقدر از این کتاب تعریف کردید که گفتم برم بخونم ببینم چیه:-(
به به دوست پسر هم که داشته و چقدر احساس بین این دو زیبا بود هم پسر هم دختر زمانی که میگفت چقدر دوست داشتم زمانی را که در سرمای زمستان بستنی میخوردیم، واقعا لذت بردم زمانی که تو روی فامیلش گفت اری من دوست پسر دارم کیلر اینجا منظورت از به به دوست پسرم که داشته کیه؟آخه آخرش نوشتی واقعا لذت بردم وقتی تو روی فامیل ایستاد و ...!
دوست داشتم نظر و احساستو وقتی خوندی فرشته عاشقش شده بدونم؟
مرسی از کیلر عزیز واقعا لذت بردم از خوندن دیدگاهش.
[quote='killer137212']اول تشکر کنم از بانو دختر پاییزی برای معرفی این کتاب.این اولین کتابی بود که از یک نویسنده ی ایرانی خوندم و بسیار لذت بردم
بیزارم از اینکه در زمان شادمانی متهم به هرزگی در زمان تفکر متهم به مکاری و در زمان بروز احساس زنانه متهم به بی منتطقی و احساسی بودن شوم
دوستان ببخشن زیاد شد ولی در کل کتابیه که ارزش خوندن داره و بی انصافیه به اون فقط به چشم یه داستان نگاه کرد
شاد باشید[/quote]8-)8-)8-)8-)8-) ((بی منطقی نه بی منتطقی)):D:D:D
سلام ...خواهش میکنم لطفا دیگه تکرار نشه...:D:D:D. خوشا به حالت که کتاب خوندی ولی من هنوز نتونستم کلش بخونم...
من هم ممنونم از دختر پائیزی بابت معرفی کتاب فقط شرمنده ام از روی ایشان که هنوز نتونستم نظری بدهم ...
اول تشکر کنم از بانو دختر پاییزی برای معرفی این کتاب.این اولین کتابی بود که از یک نویسنده ی ایرانی خوندم و بسیار لذت بردم
یه چند تا نکته تو این کتاب بود تا جایی که ذهن من یاری کنه مینویسم
اول از دفترچه خاطراتش شروع میکنم
سنت اومد ازادی رو به بهونه ی ابرو ازم گرفت و مدرنیته اومد ازادگی و عزت را به بهانه ی ازادی خرج کرد اولی منو در پستوی خانه ی تعصب پنهان کرد و دومی در ویترین تجارت در معرض دید هوس گذاشت.به نظر من این نوع تفکر نشان از سردرگمی اون دختر در بین دو دنیای سنت و مدرنیته هست.این نظر شخصیه منه بخش اولش رو قبول دارم که میگه سنت به بهانه ی ابرو ازادی رو ازم گرفت ولی قسمت دوم رو نه.اساسا جامعه مدرن بر اساس چهار اصل دموکراسی،حقوق بشر،جامع مدنی،لیبرالیسم یا ازادی بنا شده که اتفاقا هدف اصلی اون تحقق اسم انسان و بالا نگه داشتن عزت اونه،البته بماند که تعریف عزت و ازادگی در جوامع مختلف فرق میکنه و چون مدرنیته هیچ انطباقی با دین نداره پس یه نکته ی روشنیه که دین نتونه عزتی که خودش بیان کرده و مربوط به هزار سال قبل هست رو با تعریف جامعه ی الان از ازادگی و عزت تعریف کنه
یه جاش خطاب به مادرش میگه که فریاد بر سر انان که تنها را حل را سکوت میدانند چه فایده دارد.این جمله خیلی قشنگه و مفهومیه به نظرم یکی از قشنگ ترین جملات این کتابه
وقتی دوستش داره از ظلمی که توسط شوهرش بهش وارد شده رو تعریف میکنه خیلی متاثر کننده بود و یه جمله شوهرش بهش میگه در خصوص باکره بودنش که من واقعا تعجب کردم و از شخصیت اون مرد و سکوت اون دختر در طی این مدت متنفر شدم و این جمله این بود:
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من...
تو صفحه ی اخر دفترچه خاطراتش میگه همیشه همه ترسم این بود که شایسته ی رنج هایم نباشم که حقیقتی عمومی رو مطرح میکنه واقعا بعضی ها شایسته ی حتی رنج هایشان هم نیستند و پایانی زیبا برای دفترچه خاطراتی بود که در اون از رنجهایش گفته بود
زمانی که تو دادگاه فرشته قضیه شیطان رو مطرح میکنه و میگه یکی از ما تاب اطاعت نیاورد اینجا نظر شخصیه من اینه که شیطان به دلیل میل و علاقه و عشق زیادش به خدا حاضر به سجده نشد و نافرمانی کرد تا خیانت نکند او معتقد بود سجده به غیر از خدا خیانت به اوست و شیطان تاوان عشق بیش از حدش را به خدا داد نه نافرمانیش را....
زمانی که دختر میگه:اگه معلم از من معنی عزت نفس رو میپرسید نمیدانستم و نمره کم میکرد با این که بارها اون رو تو زندگیم تجربه کردم و در ادامه گفت:در زندگی یاد گرفتم که از کسی انتظار کوچک ترین کمکی نداشته باشم و برای ان کمک التماس نکنم،این نشان از روح بزرگوار اون دختره و من یاد یه جمله افتادم که یادم نیست از کی بود ولی میگه:
اگر چیزی رفت بگذار برود انچه با التماس الوده باشد ارزش داشتن ندارد حتی زندگی...
زمانی که خود را به زمین زد تا باورش کنن این جمله مصداق قضیه سیب نیوتن است همون دو قانونی که نیوتن از افتادن سیب فهمید
قانون اول قانون جاذبه بود و قانون دوم که مهم تر بود قانون سقوط بود به این معنی که همیشه سقوط شکست نیست و گاهی باید زمین خورد تا بزرگ شوی و یاد یه ضرب المثل از خود ساخته افتادم که میگه دندان تا کرم نخورد طلایی نشود....
به به دوست پسر هم که داشته و چقدر احساس بین این دو زیبا بود هم پسر هم دختر زمانی که میگفت چقدر دوست داشتم زمانی را که در سرمای زمستان بستنی میخوردیم، واقعا لذت بردم زمانی که تو روی فامیلش گفت اری من دوست پسر دارم
فرشته گفت ارزو میکردم فرزند انسان باشم زمانی که از ارزش و فضیلت انسان میگوید.واقعا الان تو جامعه ی ما کمترین ارزشی برای انسان و زندگی قائل نیستند و یاد قسمت دوم فیلم saw افتادم زمانی که جان یه جمله ی قشنگ به بازرس میگه و اون اینه
کسانی که ارزش زندگی رو نمیدونن لایق زنده موندن نیستن...
و واقعا هم درسته یه عده به اسم زندگی سعادت مند در اون دنیا تمام ارزش و اسم انسان رو زیر پا میذارن
این اخریشه و زیباترین جمله ی کتاب
بیزارم از اینکه در زمان شادمانی متهم به هرزگی در زمان تفکر متهم به مکاری و در زمان بروز احساس زنانه متهم به بی منتطقی و احساسی بودن شوم
دوستان ببخشن زیاد شد ولی در کل کتابیه که ارزش خوندن داره و بی انصافیه به اون فقط به چشم یه داستان نگاه کرد
شاد باشید
داستان میهمانی دشت مگیدو با تنفر و اندوه و مرگ آغاز میشود،لیکن به عشق و شادی و زندگی ختم می گردد.
این داستان زندگی را از زوایای مختلف بررسی کرده است و به عبارتی می توان آن را یک داستان چند لایه نامید و آز آن رو که:
الف:از لابلای داستان میشود بررسی اجمالی سه نسل از زنان شباهت ها و تفاوت های بین سه نسل و همچنین تضاد آراء زنان از یک نسل و دوره را مشاهده کرد.دراین داستان از زن بزرگ شده ی داخل مطبخ دیده می شود تا دختر جسوری که حتی بز را به رقص در می آورد و فرشته را معطل خود می کند.و بعد میخواهد زندگی را با تمام ابعادش زندگی کند.
ب:با توجه به ریشه دار بودن احساس مذهبی یا اعتقاد به یک نیروی برتر در افراد، به خصوص در جوامع در حال توسعه و یا زیر خط توسعه _که بیشتر کشور های جهان را در بر میگیرد_ نگارنده راه وصول به صلح پایدار را در پلورالیزم و در شکل مصداق آن در داستان ، پلورالیزم فرهنگی و اعتقادی و آیینی می داند و معتقد است که زندگی مانند مقوله زبان توصیفی است نه تجویزی.
ج: بر کل داستان یک روح وحدت حاکم است به طوری که آدمیان اعصار گوناگون در عین کثرت آراء و عقاید به ظاهر متناقض دور یک میز گرد هم می ایند و با هم گفتمان میپردازند.
این داستان سه راوی دارد:زنی که مرده، دوستش و یک سوم شخص.اما راوی سوم شخص داستان بر خلاف انتظار یک دانای کل نیست و در صدد توضیح و تفسیر برنمی آید، بلکه فقط آنچه را میبیند و یا احیانا به چشم خود دیده و یا به گوش خود شنیده را بدون هیچ قضاوتی بیان میکند.
از جهاتی می توان این داستان را در زمره داستان های فلسفی آورد اما از آنا که داستان مبرا از توصیه های اخلاقی نیست، شاید برخی آن را یک داستان اخلاقی هم بنامند.
این یک داستان زنانه نیست که صرفا به دغدغه های روزمره بپردازد.بلکه علاوه بر این، سفرنامه ای است همچون سفر برخی از افراد در گذشته های دور با این تفاوت که آنها دوباره به زندگی بازگشته‌اند.و البته اختلاف برداشت‌ها و ره‌یافت‌های سیر و سیاحت‌شان را نیز به روشنی نمایان می‌کند.
گمان بردی بی اراده میزبان به میهمانی دشت مگیدو آمده ایم؟!””
“جایی که همه آنهایی که راضی میشوند برای اصلاح کار، تمام اشتباهاتشان را افشا کنند دعوت دارند.”
راضی و خوشنودم که با اراده میزبان به میهمانی دعوت شدم و با اراده خودم از میهمانی لذت بردم. لذتی بردم وافر!
داستان را چند بار خواندم “حالا تا چقدرش را متوجه میشدم یا قبول میکردم بماند” و حالا مشغول نوشتن دیدگاهم هستم. نویسنده “اما صبور بود و ساکت و میخندید شاید در دل” !!!
“خدا بود، خدا خالق بود، آسمانها و زمین را آفرید، خدا عاشق بود، آدم را آفرید، آدم عشق را فهم نکرد، خدا حوا را آفرید، آدم عاشق حوا شد!” و شاید اینچنین برای حوا بهانه ای برای بودن پیدا کردند. حوا هست شد و مدام مادری کرد، صبوری و سکوت کرد تا امروز! در این میهمانی فریاد زد: “این منم حوا” تا شاید از این پس شناخته شود. و حکایت خود را گفت و گفت که “حکایت من یک حکایت تکرارای بود”. داستانی که خودم را بارها در آن دیدم. داستانی واقعی! حکایتی که در خواب دیده شد بیداریه محض بود.
دشت مگیدو (محل وقوع نبرد آرماگدون) و تقدیری که برایش رقم زده اند ؛ جنگ یا هم اندیشی! کدام پایان درخور دنیای انسانها است؟!؟! انسانهایی که با اندیشه های متضاد در دنیای به اصطلاح زندگان با هم سر جنگ داشتند در این دشت در ضیافتی دلنشین در دنیای مردگان سرود زندگی سرداده بودند. این برایم فریادی بود که مرا از خواب بیدار کرد، قرن ها انسانها برای گفتن حرف خود سلاح را قلم کردند و خون انسانها را مرکب اما هیچ کدام با این هزینه ها حقیقت را نگفتند! برایم سوال شد چگونه به این حقیقت میتوان دست یافت؟ پاسخ پرسشم این بود: ” حقیقتی بود مکتوم، پدیدار شد در رویارویی آزاد با خویشتن”
در متن داستان نویسنده روح و ذهن من را مسخ کرده بود و هر طور که خواست افسار احساسم را به دست گرفت و به هر کجا خواست برد. به راحتی با داستان خندیدم، اشک ریختم و لحظه ای حتی از شدت هیجان دیگر سینه ام گنجایش قلبم را نداشت. شاید اگر اینطور بگویم بهتر باشد: داستان چون شکل و قالب خاصی نداشت به قواره ام نه تنگ بود نه گشاد!
از لحاظ سبک داستان نویسی، بی اسمی داستان و راوی داستان(سه راوی، که هیچ کدامشان دانای کل نیستند)، برایم جالب توجه بود.از طرفی تصویر جلد کتاب نیز، معرف خوبی برای داستان هست. دستی که از دل زمین میروید و ثمره اش چشمانی بینا و پر فروغ است.
داستان را که تمام کردم حس کردم حاصل یک عمر تجربه است که گویی نویسنده خواسته به سهم خود چراغی روشن کند تا شاید راهگشا باشد. حالا من می اندیشم! می اندیشم که هستم؟ چگونه هستم؟ چگونه باید باشم تا لایق عشق فرشته ام شوم و آنگاه که بشارت می دهد مرا: “منزلگاه فرزند آدمی آغوش گشوده مادری است که خود مادریش کرده باشد.” سرمست و مشتاق به آغوشش بشتابم!
و در پایان مطالعه این کتاب را به هر آنکه دوست تر می دارم سفارش میکنم …
توجه: کلیه مطالب داخل گیومه برگفته از متن داستان میباشد.
میهمانی دشت مگیدو
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک