سال ها
نویسنده:
ویرجینیا وولف
مترجم:
فرهاد بدری زاده
امتیاز دهید
✔️ این اثر داستان یک خانواده است. خانوادهای بزرگ از پسرها، دخترها، پدر، مادر، عمو، زنعمو و فرزندان آنها و مستخدمان و کارکنان. کتاب در طول سالها از ۱۸۸۰ روایت میشود. ماجراهای هر سال یک فصل از کتاب را دربرمیگیرد و زندگی یکی از اعضای خانواده را روایت میکند. ولف در این داستان روند زندگی آدمی را تا دوران سالخوردگی اش بیان کرده و کوشیده است بگوید زندگی آدمی در این دنیا پوچ و بیهوده میگذرد. کودکی همیشه گوهر از دست رفته وولف و مرگ از نگاه وی حادثهای بی همتا است. شخصیت داستانهایش ملموس و معنادارند و چیزی که به داستان های وی جذابیت ویژه میبخشد واکاوی درون و شخصیت آدمها است.
گزیده ای از داستان:
روزی معمولی در کشور حاکم بود. یکی از همان روزهای طولانی و متوالی که همواره با گذر سالها از سبز به نارنجی و از جوانه زدن به مرحلهی خرمن و درو تبدیل میشد. هوا نه گرم بود و نه سرد، یک روز بهاری انگلیسی و تا حد کافی روشن، اما ابر ارغوانی پشت تپه میتوانست نشانهی باران باشد. علفها در سایه روشن آفتاب موجدار میشدند. اگر چه، از حالا در لندن، فشار و سختی فصل احساس میشد، مخصوصاً در «وستاند» که پرچمها در فراز آسمان بود؛ عصاها به زمین میخورد؛ لباسها پیچ و تاب میخورد و خانههای تازه رنگ شده سایبانهایشان را باز کرده بودند و سبدهای گلهای شمعدانی در هوا پیچ و تاب میخورد. پارکها هم - سنت جیمز، گرین پارک، هاید پارک - در حال آماده سازی بودند. از صبح زود، قبل از اینکه حرکت دسته جمعی مردم و ازدحام شروع شود، صندلیهای سبز رنگ را میان باغچههای گرد قهوهای رنگ که پر از سنبلهای درهم پیچیده بود گذاشته بودند جوری که انگار منتظر وقوع اتفاقی، شروع نمایشی و یا ورود ملکه «الکساندرا» از میان دروازهها بودند. چهرهی او همانند گلبرگ بود و همیشه یک میخک صورتی به لباس خود میزد...
بیشتر
گزیده ای از داستان:
روزی معمولی در کشور حاکم بود. یکی از همان روزهای طولانی و متوالی که همواره با گذر سالها از سبز به نارنجی و از جوانه زدن به مرحلهی خرمن و درو تبدیل میشد. هوا نه گرم بود و نه سرد، یک روز بهاری انگلیسی و تا حد کافی روشن، اما ابر ارغوانی پشت تپه میتوانست نشانهی باران باشد. علفها در سایه روشن آفتاب موجدار میشدند. اگر چه، از حالا در لندن، فشار و سختی فصل احساس میشد، مخصوصاً در «وستاند» که پرچمها در فراز آسمان بود؛ عصاها به زمین میخورد؛ لباسها پیچ و تاب میخورد و خانههای تازه رنگ شده سایبانهایشان را باز کرده بودند و سبدهای گلهای شمعدانی در هوا پیچ و تاب میخورد. پارکها هم - سنت جیمز، گرین پارک، هاید پارک - در حال آماده سازی بودند. از صبح زود، قبل از اینکه حرکت دسته جمعی مردم و ازدحام شروع شود، صندلیهای سبز رنگ را میان باغچههای گرد قهوهای رنگ که پر از سنبلهای درهم پیچیده بود گذاشته بودند جوری که انگار منتظر وقوع اتفاقی، شروع نمایشی و یا ورود ملکه «الکساندرا» از میان دروازهها بودند. چهرهی او همانند گلبرگ بود و همیشه یک میخک صورتی به لباس خود میزد...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سال ها
:-)
mostafafarhoudi دوست گرامی بابت آپلود این کتاب متشکرم.
دربارهٔ رمان «سالها» نوشتهٔ «ویرجینیا ولف»
ویرجینیا ولف مقتدرانه داستان مینویسد و سبک خودش را دارد. در میان داستانهایش سالها هم کتابی خواندنی است، هرچند شاهکار او نیست. اما واقعاً کدام کتاب شاهکار اوست؟ پاسخ دادن به این پرسش سخت خواهد بود.
ویرجینیا ولف از کودکی گرفتار زندگی سخت، افسردگی و البته جنون نوشتن بود. تمام زندگیاش در خواندن، نوشتن، دوستان، تلاش برای خودکشی و مبارزه با بیماری گذشت.
سر آخر هم در ۵۹ سالگی واپسین تقلایش برای خودکشی کامیاب شد و خودش را در رودخانه غرق کرد.
سالها داستان یک خانواده است: پسرها، دخترها، پدر، مادر، عمو، زنعمو، پسرعموها، دخترعموها، مستخدم و … . ولف کتاب را به فصلهای مختلف تقسیم کرده و در این فصلها شرح زندگی چند نفر را باز میگوید. در واقع، داستان واکاوی و درونکاوی دوران سالخوردگی آدمی است و میکوشد به روایت و از دید ولف، بیهودگی زندگی انسان، خانواده و فامیل را روشن کند. واقعا" داستان «سالها» است.
کودکی همواره دریغای ولف بوده است. همین است که در کتابهایش کودکان و کودکی معنای ویژه دارد: «یکی از بدترین جنبههای بزرگ شدن این بود که نمیتوانستند با هم درد دل کنند.
مرگ از نگاه ولف وقوع حادثهای است بیهمتا. درست مثل خود ناب زندگی: «دیلیا از خود پرسید: مرگ این است؟ لحظههایی چنین مینمود که چیزی در شرف وقوع بود.
آدمهای ولف مصنوعی نیستند. معنا دارند و از گوشت و پوست و خون درست شدهاند. خندیدن به همه چیز، به زندگی، کار درست و صادقانهٔ آنهاست .