لذات فلسفه
نویسنده:
ویل دورانت
مترجم:
عباس زریاب خویی
امتیاز دهید
این کتاب محصول دیگری از تلاشهای ویل دورانت، پژوهشگر تاریخ تمدن است که در مباحث روشنگر متعددی در زمینههای گوناگون، از قبیل شناخت، حقیقت، ماده، ذهن، ماتریالیسم، ایدئالیسم، حیات، مسائل مربوط به اخلاق، عشق، زناشویی، زیباییشماسی، فلسفه تاریخ، سرنوشت تمدن، فلسفه سیاسی، دموکراسی، حکومت، فرهنگ، جادو، دین و غیره بررسی شده است.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لذات فلسفه
یک سوال از شما دارم
من یک سنگ در دست دارم من در یکفاصله ی معین نسبت به شما ایستادم و این سنگ را به شما نزدیکمیکنم
فرض کنید هیچ لحظه ای را نتوان پیدا کرد که این سنگ از حرکت بایستد یعنی دائما این سنگ به شگا نزذیک میشود اگرمن به شما بگویمکه اینسنگ هیچ وقت به شما نخواهد رسید یعنی هیچوقت به شما برخورد نخواهد کرد در حالیکه قادر است تا به ابد به شما نزدیک شود ٬ شما این موضوع را باور میکنید یا خیر ؟
به غلط بودن یا صحیح بودنش باور دارید ؟
تشکر فراوان از پاسخگویی شما
البته اگر پروفایلتان قابل دسترسی بود تشکری بس ویژه تر مینمودم که کلماتی به بنده آموختید و بنده خدایی را بنده ی خود ساختید ...
اکنون که با پاهایی برهنه بر روی چمن های بهشت "پارک ملت" در جهنم "تهران" در حال لذت بردن از نسیمی خنک و آفتابی رو به غروب و آواز گنجشکان و اعتراض کلاغان میبودم, مطالعه ی این تعبیر ,حظی بر حظوظی که میبردم افزود.
جای همگی خالیست.
بنده ی ناقابل استاد نیسـتم ولی افتخار شـاگردی ی محضر و مکتب بعضی از اسـاتید را داشته ام، علیٰـهذا؛ بدین سـبب که شـاید دلیلِ پرسشِ جنابعالی، بیت شـعری است که در دیـدگاه قبـلی خود از
مولانا آورده بودم، به استـحضار می رساند که در این بیـت : « لیک صیقل کردهاند آن سینهها .. پاک از آز و حرص و بْخل و کینه ها » مفهومِ از صیقل و سـینه(دل)، حاصل شدنِ وسعتِ نظر و یا به عبارتی
سِعه ی صـدر و ضمیـرِ روشن و دلی آگاه و قلبِ پاک و بی آلایش، با احتراز از طمع ورزی و حرص و ولع و بخل و خسّت و تنگ چشـمی یا نظر تنگـی و کینه و حسد است، در بابِ مدحِ قناعت و عفاف و نیز
در مذمّتِ حرص و طمع گفته اند؛« عَزّ من قنع و ذَلّ من طمع »؛ یعنی عزّت و کرامت انسان در قناعت و خویشتن داری از اِصـراف و تبـذیر و ذلّت و خواری و هلاکت انسـان در آز و طمع و مال اندوزی بیش
از اندازه ی نیازِ در کنار و همراهِ؛ بخل ورزی و خسّت و از همه بدتر لئامت( نه خود خورد، نه کَس دهد، گندِه کند به سگ دهد ) است.
چنانچه دوستانِ دیگر؛ معنی و تعبیر بهتر و کامل تری دارند، مستفیض فرمایند.
سوال : آن چیزی را که قبلا تجربه کرده، چگونه درک کرده؟
آ یا شما فکر میکنید که خاطرات و تجربه ها و در یک کلمه "حافظه" منبع درک چیز هاست؟
ما تجربه ها و پیش فرض ها و باید و نبایدهای درونیمان را از کجا آورده ایم؟ یا از طریق حواس بیرونیمان که خطا پذیرند، یا آنها را از کودکی تا حال از راه ارتباط با دیگران و به دست آورده ایم؟ همان دیگرانی که خودشان هم از دیگران و پدرانشان به ارث برده اند.
اگر این طور باشد پس درک شما از هستی بر مبنای "حافظه" ای قرار دارد که یا پر از خطا و برداشتهای اشتباه است، و یا ارثی و جاهلانه و دمدمی و نسبی است و به آن یقین ندارید
و حق هم دارید که یقین نداشته باشید.
موج ز خود رفتـه ای، تیـز خرامید و گفت : ..... هسـتم اگر می روم گر نروم نیسـتم
این سـؤال جنابعالی از بنده که ؛ " شما یقین داری که وجود داری ؟ " مـا را در هیـچ بحثی به نتـیجه ای که مرضیّ الطّرفین باشد نمی رساند، زیرا از این سـؤال اینطور برداشت می شود که
خودتان به موجودیـت خودتان اطمیـنان ندارید، بنابراین هرگونه پاسخ و پرسشِ دیگری پیرامونِ مباحثی که در آن تناقضِ فاحش وجود دارد موجب اتلافِ وقت و درگیر شدن در مسائلی است که
هیچ فایده ای حد اقل برای بنده که به وجود فیزیکی خود در این عالم و این عالم یقین دارم، ندارد،
آب حیـوان نـه آبِ حیـوان اسـت .... جان با عقـل و عقـل با جـان است
جـان چـراغ است و عقـل روغنِ او .... عقـل جان است و جانِ ما تنِ او
عقل با جان عطیه ی احدی است .... جان با عقل زنده ی ابدی است
و شـاید شقِّ دیگر دلیل طرحِ پْرسش جنـابعالی که تـازگی هم ندارد و قرنـها است در باره ی آن بـگو و مگو شده و گاهی مورد محاجّـه قرار گرفته؛ تردید نسبت به وجود خودتان و در واقع عالم
هستی باشد، که به هرحال فرصتی است تا بیشـتر بدانیم علّیت و معلولیت و دریافتن رازِ هسـتی از امور عامّـه و اوصاف و معانی به مانند سرما و گرما و غضب و شهوت و قس علیهٰذا از امور
خاصّه ی فلسفه است و از این جهت فلسفه برخلاف قرونِ گذشته که همه ی علوم و فنون را در می گرفت، در حال حاضـر فقط محدود به بحث پیرامون ماوراءالطّبیعه و منطق و اخلاق و علوم
نفسـانیه و نیز گسـتره ی زیبا شـناسی می باشد که به خوبی در کتاب ارزشـمند؛ " لذّات فلسـفه" علاوه بر مبـاحث تکمیـل رفتار و کردارِ تابع سـاختن واکنش های حرکتی ی عالی و متعالی
توسّطِ دسـتگاه مولّدِ نیروی خلّاقه ی ذهن، برای تأمیـنِ آسایشِ فردی و اجتماعی به آنها می پردازد و روشن می سـازد که ذهنِ پیچیـده ی انسـان از تأثرِ عامِ ساده ترین پروتوپلاسم ( بخش
زنده ی سلول یا سیتوپلاسم ) های ابتدائی ترین موجوداتِ زنده و برای تسلط یافتنِ بر محیط تحول یافته است و .... چه خواهد مَرد معنی زان عبارت ..... کـه دارد سوی چشم و لب اشارت.
چو محسوس آمد این الفـاظ مسموع .... نخسـت از بهر محسوسـند موضــــوع
نــــدارد عـــالــم معــنى نهـــایت ....... کجـــا بیـــنـد مــر او را چشـــمْ غــایــت
هـــر آن معنـــا که شْــــد از ذوق پـیــــــدا .... کجــــا تعبــیر لفظى یــابـــد او را
چـــو اهـــل دل کنــــد تفســــیرِ معنى .... بــه ماننــــدى کنـــد تعبـــیر معنـى
که محسوسات از آن عالم چو سایه است . که این چون طفل و آن مانند دایه است
قانون اساسی مدینه ی من این است:
هر آنچه بر خود میپسندی بر دیگران هم بپسند و هر آنچه که بر خود نمیپسندی بردیگران هم نپسند.
آیا کسی هست که در این شهر وارد شود؟
ورود برای عموم آزاد است.
ایرانی222: آیا در درستی این جمله "یقین" داری؟
این درست است که انسان ها دایما به مرور "زمان" در حال تغییر و تحول در اخلاق و طرز فکر و ... هستند و ممکن است در "آینده" به یقینهای امروزمان شک کنیم و به حتی بطالتشان پی ببریم، اما تا قبل از آن باید به درستی اعتقاد و "یقینمان" مطمئن باشیم وگرنه اصلا آن یقین، یقین نیست.
اما من به آینده ی تفکر شما کاری نداشتم؛ من از "آن" و "اکنون" حرف میزنم.
اگر "الآن" شما به درستی جمله ی "همه چیز نسبی است..." یقین دارید، باید بگویم که شما "همین الآن" و در "آن واحد" ادعای خود را نقض کرده اید.
جمله ی "من یقین دارم که همه چیز نسبی است" خودش به خودی خود ناقض خود است، چون از این جمله این نتیجه را میتوان گرفت که: "حداقل خود آن جمله، نسبی نیست و مطلق و یقینی است"؛ پس چون یک مورد "غیرنسبی" پیدا شد، پس جمله ی"همه چیز نسبی است..." غلط است.
ممکن است "بعضی" چیز ها نسبی باشد اما هرگز نمیتوانیم با یقین بگوییم که "همه" چیز نسبی است و مطلقی در کار نیست.
اما آن کلمه ای که شما به "اصطلاح" به آن "یقین" میگویید، من با یقین به آن میگویم: "شک" و "ظن" و "گمان"!
یقینی که نسبی باشد یقین نیست، "ظن" است.
اما آنکه میترسد چیزی را که میبیند همانطوری است که او انتظار دارد
شاید مرده برای همه ترسناک نباشد اما آنهایی که انتظار ترسناک بودن مرده را دارند میترسند
ما همه ان چیزی را میبینیم که برای همه یکسان دیده میشود اما یکسان نمبینیم
اگر یک نفر برای اولین بار چیزی را بخواهد ببیند هیچ درکی از آن نخواهد داشت ٬ نه ترس و نه دلهره ...
اما وقتیه آن را میبیند ذهن او در تکاپو خواهد بود تا مدل ها و چیزهایی شبیه به آن را که قبلا تجربه کرده به رویپرده ذهنش بیاورد و آنجاست که تازه میتواند آن را درککند
شما به این جمله یقین داری ؟
من به ایشون گفتم بله یقین دارم ٬ من بر پایه ی تمام دیده ها شنیده ها و تفکرات خودم و کسانیکه مورد توجه من بودند به این موضوع یقین دارم اما اگر از من بپرسند ممکن است در اشتباه باشی باز خواهم گفت بله یقین دارم که ممکن است در اشتباه باشم پس یقین اول چه میشود ؟؟
وقتی ما به شدت به درستی چیزی که میخواهیم نزدیک میشویم یقین پیدا میکنیم
ما هیچ وقت نمیتوانیم کاملا حقیقت را ببینیم مگر اینکه فاصله ی بین حقیقت چیزهایی که میبینیم و چیزهایی که دوست داریم ببینیم آنقدر کم شود که با در کنار هم قرار دادن تمام چیزهایی که میبینیم به یقین برسیم که حقیقت را میبینیم .
اما باز هم ممکن است به اشتباه به یقین برسیم چون ما نگاهی ناقص یه اطرافمان داریم .
ما قادر نیستیم همه چیز را ببینیم چون ما حقیقت را طوری میبینیم که دوست داریم
و اینجا هم تفکر و اندیشه بسیار اهمیت پیدا میکنند
دوای این درد تنها تفکر عمیق است تا بر اساس تمام دیده هایمان بتوانیم تا جایی که توان داریم چشم ها را بسته و به راز حقیقت پی ببریم