دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
نویسنده:
هاروکی موراکامی
مترجم:
محمود مرادی
امتیاز دهید
✔️ این کتاب شامل 7 داستان از موراکامی است که شش داستان آن از مجموعه «بید نابینا و دوشیزه خفته» و داستان دیگر از مجموعه «فیل ناپدید میشود» انتخاب شده است. «سال اسپاگتی»، «میمون شیناگاوا»، «قلوه سنگی که هر روز جا به جا می شود»، «دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل»، «اسفرود بی دم» و «مرد یخی» عناوین داستان های این کتاب است که اغلب حول محور یک زن و مرور کوتاه زندگی او نوشته شده است. استفاده از کلمات ساده و تاثیر گذار در کنار وجود اسامی شرقی و توصیف زندگی شرقی در بعضی داستان ها همراه با بازی با کلمات و دیالوگ های کوتاه و تاثیر گذار شخصیت های داستان، بر جذابیت این کتاب افزوده است.
بخشی از داستان دیدن دختر صد درصد دلخواه در یک صبح زیبای ماه آوریل:
در یکی از فرعی های تنگِ منطقه شیکِ هاراجوکوِ توکیو از کنار دختر صددرصد ایده آلم رد میشوم. راستش را بخواهید، آنقدرها خوشگل نیست. هیچ ویژگی خاصی ندارد. لباسهایش ابداً استثنائی نیستند. از خواب بیدار شده و موهای پشت سرش تاخورده است. جوان هم نیست. با این وجود از پنجاه یاردی میتونم بفهمم: او دختر صددرصد ایدهآل من است. لحظهای که میبینمش، قلبم از سینهام بیرون میزند و دهانم مانند چوب خشک است. تیپ محبوب خود شما میتواند دختری باشد که قوزک پاهایش، ظریف است یا چشمانش درشت و یا انگشتانش کشیده است. یا اینکه بیجهت مجذوب دختری میشوید که وقتش را سر غذا تلف میکند. تیپ بعضی دخترها هم با سلیقه من جور درمیآید. گاهی توی رستوران به خودم میآیم و میبینم خیره دختری شدهام که پشت میز بغلی نشسته چون شکل بینیاش را دوست دارم.
اما هیچکس نمیتواند بگوید دختر صددرصد ایدهآلش کاملاً عین تیپی درمیآید که از قبل در تصوراتش داشته. با اینکه من به بینی توجه خاصی دارم اما شکل بینی این دختر یادم نمیآید. حتی نمیدانم بینی داشت یا نه. تنها چیزی که با اطمینان یادم میآید این است که زیبایی خاصی نداشت. عجیب است...
بیشتر
بخشی از داستان دیدن دختر صد درصد دلخواه در یک صبح زیبای ماه آوریل:
در یکی از فرعی های تنگِ منطقه شیکِ هاراجوکوِ توکیو از کنار دختر صددرصد ایده آلم رد میشوم. راستش را بخواهید، آنقدرها خوشگل نیست. هیچ ویژگی خاصی ندارد. لباسهایش ابداً استثنائی نیستند. از خواب بیدار شده و موهای پشت سرش تاخورده است. جوان هم نیست. با این وجود از پنجاه یاردی میتونم بفهمم: او دختر صددرصد ایدهآل من است. لحظهای که میبینمش، قلبم از سینهام بیرون میزند و دهانم مانند چوب خشک است. تیپ محبوب خود شما میتواند دختری باشد که قوزک پاهایش، ظریف است یا چشمانش درشت و یا انگشتانش کشیده است. یا اینکه بیجهت مجذوب دختری میشوید که وقتش را سر غذا تلف میکند. تیپ بعضی دخترها هم با سلیقه من جور درمیآید. گاهی توی رستوران به خودم میآیم و میبینم خیره دختری شدهام که پشت میز بغلی نشسته چون شکل بینیاش را دوست دارم.
اما هیچکس نمیتواند بگوید دختر صددرصد ایدهآلش کاملاً عین تیپی درمیآید که از قبل در تصوراتش داشته. با اینکه من به بینی توجه خاصی دارم اما شکل بینی این دختر یادم نمیآید. حتی نمیدانم بینی داشت یا نه. تنها چیزی که با اطمینان یادم میآید این است که زیبایی خاصی نداشت. عجیب است...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
قطعن یکی نیستن
133=/=4 کتابی که شما آدرس لینکش رو دادید فقط یک داستان از این مجموعه داستانه(داستان پنجم) اما این کتاب تمام این مجموعه و شامل 7 داستانه[/quote]
این چه کاریه ؟ از همون اول کاملشو قرار میدادند
در گل نه صفایی ، نی بوی وفایی جز ستم زِ وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشاندم ، در ره او من جان بفشاندم
تا شد نو گلِ گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست ، با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم ، وین پیکر بی جان
ای تازه گلِ گلشن ، پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی ، پژمرده و لرزان
قطعن یکی نیستن
133=/=4[/quote] کتابی که شما آدرس لینکش رو دادید فقط یک داستان از این مجموعه داستانه(داستان پنجم) اما این کتاب تمام این مجموعه و شامل 7 داستانه
قطعن یکی نیستن
133=/=4
کتاب متشکل از هفت داستان کوتاهه با این نامها:
۱- بید نابینا، زن خفته
۲- سال اسپاگتی
۳- میمون شیناگاوا
۴- قلوه سنگی که هر روز جا به جا میشود
۵- دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
۶- اسفرود بیدم
۷- مرد یخی
ید نابینا، زن خفته: پسری همراه با پسر عموی نیمه ناشنوایش راهی بیمارستان شده و در آنجا یاد خاطرهای قدیمی از دوستش و نامزدش میافتد.
سال اسپاگتی: پسرک در حال مرور خاطراتش است در سالی که دائما اسپاگتی میپخت و دوست دختر یکی از رفقایش زنگ زد تا آدرس آن پسر را که تازه با او به هم زده بود و تغییر مکان داده بود از او بگیرد.
میمون شیناگاوا: دخترک دو سال بعد از ازدواج متوجه میشود که دائما نام خود را فراموش میکند و برای معالجه به روان پزشک مراجعه میکند.
قلوه سنگی که هر روز جا به جا میشود: پدر به فرزندش گفته هر مردی در زندگی با سه زن رو به رو خواهد شد که برای او با بقیه متفاوتند و پسر دز زندگی به دنبال این سه زن است.
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل: مرد در حال گذر از خیابان ناگهان دختری را میبیند که میداند صد در صد دلخواه اوست.
اسفرود بیدم: مرد برای استخدام به جایی رفته ولی نام رمز را فراموش نموده است.
مرد یخی: دختر بر خلاف مخالفت خانوادهاش با مرد یخی ازدواج میکند. مرد یخی تحمل هر مقدار سرما را دارد. مرد یخی گذشته همه را میبیند ولی خودش گذشتهای ندارد.
داستان سال اسپاگتی رو خیلی دوست داشتم و فکر میکنم موراکامی در شرح حال و نوشتن بیوگرافی و حالات و احساس خودش به عنوان نویسنده و یا حالات و احساسات کاراکتری که در داستان پیش میبره بسیار تواناست. داستان اسفرود بیدم هم ماجرای با مزهای بود. داستانی که با یک شوک به اتمام میرسه و البته لبخندی ظریف به شرایط و اوضاع غیرعادیای که میشه باهاش رو به رو شد.
با این حال داستان قلوه سنگی که جا به جا میشود و میمون شیناگاوا داستانهای عجیب و غریب و غیر واقعی و تخیلی است که من ازشون خوشم نیامد. مرد یخی هم جالب بود. یعنی از بعد روانشناسی خیلی جالب بود. یه چیزی تو مایههای پایه و اساس جالب روانشناسی کارتون شرک. هر کسی در نهایت تبدیل به کسی میشه که خیلی دوستش داره و باید مراقب باشیم که چه کسی رو دوست میداریم.