بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن
نویسنده:
کورت توخولسکی
مترجم:
محمدحسین عضدانلو
امتیاز دهید
✔️ کتاب بعضیها هیچوقت نمیفهمن!، اثر کورت توخولسکی، فقط و فقط به افرادی توصیه میشود که کنجکاو هستند، میخواهند بدانند در ارگانیسمشان چه میگذرد و هورمونهایشان چه موجوداتی از آنها ساخته است. به این قبیل خوانندهها توصیه میشود که حتماً بعد از خواندن هر قطعه از این کتاب مقداری وقت جهت نشخوار آن در نظر بگیرند.
طرف صحبت توخولسکی در کتاب بعضیها هیچوقت نمیفهمن!، آن دسته از خوانندههایی است که میخواهند سر در بیاروند بنیآدم چگونهاند. او معتقد است، در این زمینهی خاص تا به حال خیلی کم فکر و کار شده است. چیزی که تا به حال برای آن کلی وقت و انرژی صرف شده، این است که به آدمها بفهمانند آنها چگونه باید باشند. میتوان گفت در تمام آثار ادبی این روزنامهنگار آلمانی میل و هدفی جز نشان دادن «واقعیت آدمها» به چشم نمیخورد. این واقعیت، ممکن است برای خیلیها تلخ و ناگوار باشد.
در بریدهای از کتاب به نام «زندگینامه من» میخوانیم:
« تا اونجایی که یادمه من روز نهم ژانویهی هزار و هشتصد و نود در سمت کارمندی هفتهنامهی ولتبونه تو برلین به دنیا اومدم. تو یکی از روزنامههای محلی نوشته بودن اجدادم بالای درختا میشستن و انگشت تو دماغشون میکردن. من که خودم آروم و آسوده تو پاریس زندگی میکنم، هر روز هم بعد از غذا یه نیم ساعتی با دو تا از رفقا چهاربرگ بازی میکنم که برام زیاد کاری نداره. تو زندگیم فقط یه آرزوی کوچولو دارم و اون اینه که یهبار چشامو وا کنم، ببینم زندونیای سیاسی آلمان و قاضیای اونا جاهاشون با هم عوض شده.»
بیشتر
طرف صحبت توخولسکی در کتاب بعضیها هیچوقت نمیفهمن!، آن دسته از خوانندههایی است که میخواهند سر در بیاروند بنیآدم چگونهاند. او معتقد است، در این زمینهی خاص تا به حال خیلی کم فکر و کار شده است. چیزی که تا به حال برای آن کلی وقت و انرژی صرف شده، این است که به آدمها بفهمانند آنها چگونه باید باشند. میتوان گفت در تمام آثار ادبی این روزنامهنگار آلمانی میل و هدفی جز نشان دادن «واقعیت آدمها» به چشم نمیخورد. این واقعیت، ممکن است برای خیلیها تلخ و ناگوار باشد.
در بریدهای از کتاب به نام «زندگینامه من» میخوانیم:
« تا اونجایی که یادمه من روز نهم ژانویهی هزار و هشتصد و نود در سمت کارمندی هفتهنامهی ولتبونه تو برلین به دنیا اومدم. تو یکی از روزنامههای محلی نوشته بودن اجدادم بالای درختا میشستن و انگشت تو دماغشون میکردن. من که خودم آروم و آسوده تو پاریس زندگی میکنم، هر روز هم بعد از غذا یه نیم ساعتی با دو تا از رفقا چهاربرگ بازی میکنم که برام زیاد کاری نداره. تو زندگیم فقط یه آرزوی کوچولو دارم و اون اینه که یهبار چشامو وا کنم، ببینم زندونیای سیاسی آلمان و قاضیای اونا جاهاشون با هم عوض شده.»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن
بخصوص با صدای نفر دوم
فایل صوتی کتاب بی نظیره
فهمیدن ؟
اصلا به ما چه