تجدد و تجددستیزی در ایران
نویسنده:
عباس میلانی
مترجم:
مسعود مختاری
امتیاز دهید
کتاب «تجدد و تجدد ستیزی در ایران» از 20 مقاله پراکنده گرد آمده است که در زمان های مختلف به رشته تحریر درآمده و سرانجام در سال 99 میلادی، نویسنده با مقدمه مفصلی در هیات یک مجموعه به دست چاپ سپرده است. به همین دلیل مقدمه، سنگینی همه کتاب را بردوش دارد. میلانی در مقدمه، نخست تعریفی از مدرنیته می دهد و پس از گذری به مقوله «مقاله»، خواننده را با نظریه تازه «نوتاریخ گرایی» آشنا می سازد.
آقای عباس میلانی در این کتاب،کوشیده است تا تاریخ ایران را از منظر «مدرنیت» مورد بازشناسی قرار دهد. ایشان به کمک تئوری نوتاریخیگری و به مدد مکتب تحلیل گفتمان،درون کاوی تاریخ ایران را می آغازد و هر کجا ردپایی از مدرنیت می یابد، آن را بازتاب می دهد.
مسئله تجدد بی گمان مهم ترین محور مباحث فرهنگی، سیاسی، ادبی و اقتصادی روزگار ماست. تجدد را می توان سلسله به هم پیوسته ای از تحولات اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، زیبایی شناختی، معماری، اخلاقی، شناخت شناسی، وسیاسی دانست. مایه مشترک همه این تحولات فرد گرایی است. یعنی رعایت حقوق طبیعی و تفکیک ناپذیر فرد است.
یکی از مهم ترین نشانه های پختگی بحث تجدد در ایران را باید در این واقعیت سراغ کرد که شکل اساسی تبادل افکار تحولی مهم یافته و از کتاب نویسی و کلی گویی به مقاله نویسی و نکته یابی بدل شده است. اگر این قول را بپذیریم که تجدد با نوعی انقلاب علمی همزاد است، و خرد ناسوتی و فردی و نسبی و محدود انسان را جانشین خرد مطلق و بی کران ملکوتی می سازد، آنگاه درمی یابیم که چرا آنچه در غرب Paper خوانده شده و در فارسی “مقاله اش” خوانده اند، بسان یک سبک روایی و نوع ادبی، با تجدد آغازید و با فرد گرایی ملازم بود. به عبارت دیگر، وقتی دکارت اصل شناخت شناسی خود را به این قول تاویل و تلخیص کرد که ” می اندیشم پس هستم”، تجلی روایی حکمش همان “مقاله” بود.
تجدد و خودشناسی نیز ملازم یکدیگرند. می دانیم که ملاط هر شناخت، نوعی نظریه است. به دیگر سخن، شناخت بی نظریه شدنی نیست. تاکنون بخش اعظم آنچه را که از خویشتن خویش شناخته ایم، اغلب از منظر و به مدد تلاش ها و نظریه هایی بود که از غرب به وام گرفته ایم.اگر بتوانیم متون مهم گذشته را از نو به سخن بیاوریم، ساختشان را بشناسیم، مبادی و مبانی فلسفی شان را بفهمیم، شاید از این راه بتوانیم ذهن و زبانی نقاد و خود بنیاد بیابیم که هم از قید سنت فارغ است، هم از تقید و تعبد از غرب، هم رنگ و بافتی بومی دارد، هم پشتوانه ای جهانی.
واقعیت تاریخ این است که تجدد نخست به غرب آمد و در همان جا رواج پیدا کرد. درک چرایی این قضیه یکی از مهم ترین مشکلات تاریخ ماست. تاکنون رسم رایج بیشتر بر آن بوده که کاسه کوزه عقب ماندگی خویش را یکسر بر سر استعمار بشکنیم و به این ادعا دل خوش کنیم که “آن ها” آمدند و راه بر شکوفایی اقتصادی و فرهنگی ما بستند.
روایت پیچیده و مهم دیگری که در این مجموعه محل بحث نبوده واکنش متفکران و فعالین مذهبی ایران در قبال مساله تجدد است. شاید بتوان این واکنش ها را دست کم به دو مکتب متفاوت تقسیم پذیر دانست. از سویی جریانی است که می خواسته میان اسلام و تجدد نوعی آشتی ایجاد کند. این جریان با آیت الله نائینی آغاز شد و تا آقای خاتمی تداوم یافته و از آثار کسانی چون سنگلجی، طالقانی و سروش گذر می کند. در مقابل طیفی است تجدد گریز و تجدد ستیز که با آیت الله نوری می آغازد و به بنیادگرایان امروزی می انجامد.
بیشتر
آقای عباس میلانی در این کتاب،کوشیده است تا تاریخ ایران را از منظر «مدرنیت» مورد بازشناسی قرار دهد. ایشان به کمک تئوری نوتاریخیگری و به مدد مکتب تحلیل گفتمان،درون کاوی تاریخ ایران را می آغازد و هر کجا ردپایی از مدرنیت می یابد، آن را بازتاب می دهد.
مسئله تجدد بی گمان مهم ترین محور مباحث فرهنگی، سیاسی، ادبی و اقتصادی روزگار ماست. تجدد را می توان سلسله به هم پیوسته ای از تحولات اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، زیبایی شناختی، معماری، اخلاقی، شناخت شناسی، وسیاسی دانست. مایه مشترک همه این تحولات فرد گرایی است. یعنی رعایت حقوق طبیعی و تفکیک ناپذیر فرد است.
یکی از مهم ترین نشانه های پختگی بحث تجدد در ایران را باید در این واقعیت سراغ کرد که شکل اساسی تبادل افکار تحولی مهم یافته و از کتاب نویسی و کلی گویی به مقاله نویسی و نکته یابی بدل شده است. اگر این قول را بپذیریم که تجدد با نوعی انقلاب علمی همزاد است، و خرد ناسوتی و فردی و نسبی و محدود انسان را جانشین خرد مطلق و بی کران ملکوتی می سازد، آنگاه درمی یابیم که چرا آنچه در غرب Paper خوانده شده و در فارسی “مقاله اش” خوانده اند، بسان یک سبک روایی و نوع ادبی، با تجدد آغازید و با فرد گرایی ملازم بود. به عبارت دیگر، وقتی دکارت اصل شناخت شناسی خود را به این قول تاویل و تلخیص کرد که ” می اندیشم پس هستم”، تجلی روایی حکمش همان “مقاله” بود.
تجدد و خودشناسی نیز ملازم یکدیگرند. می دانیم که ملاط هر شناخت، نوعی نظریه است. به دیگر سخن، شناخت بی نظریه شدنی نیست. تاکنون بخش اعظم آنچه را که از خویشتن خویش شناخته ایم، اغلب از منظر و به مدد تلاش ها و نظریه هایی بود که از غرب به وام گرفته ایم.اگر بتوانیم متون مهم گذشته را از نو به سخن بیاوریم، ساختشان را بشناسیم، مبادی و مبانی فلسفی شان را بفهمیم، شاید از این راه بتوانیم ذهن و زبانی نقاد و خود بنیاد بیابیم که هم از قید سنت فارغ است، هم از تقید و تعبد از غرب، هم رنگ و بافتی بومی دارد، هم پشتوانه ای جهانی.
واقعیت تاریخ این است که تجدد نخست به غرب آمد و در همان جا رواج پیدا کرد. درک چرایی این قضیه یکی از مهم ترین مشکلات تاریخ ماست. تاکنون رسم رایج بیشتر بر آن بوده که کاسه کوزه عقب ماندگی خویش را یکسر بر سر استعمار بشکنیم و به این ادعا دل خوش کنیم که “آن ها” آمدند و راه بر شکوفایی اقتصادی و فرهنگی ما بستند.
روایت پیچیده و مهم دیگری که در این مجموعه محل بحث نبوده واکنش متفکران و فعالین مذهبی ایران در قبال مساله تجدد است. شاید بتوان این واکنش ها را دست کم به دو مکتب متفاوت تقسیم پذیر دانست. از سویی جریانی است که می خواسته میان اسلام و تجدد نوعی آشتی ایجاد کند. این جریان با آیت الله نائینی آغاز شد و تا آقای خاتمی تداوم یافته و از آثار کسانی چون سنگلجی، طالقانی و سروش گذر می کند. در مقابل طیفی است تجدد گریز و تجدد ستیز که با آیت الله نوری می آغازد و به بنیادگرایان امروزی می انجامد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تجدد و تجددستیزی در ایران
سپاسگذارم