گرگ مغول
نویسنده:
امریک Homric
مترجم:
ناهید فروغان
امتیاز دهید
✔️ کتاب «گرگ مغول» نوشته اُمریک، روایتی است داستانی از زندگی چنگیزخان مغول. راوی این رمان اول شخص است که زندگی چنگیزخان را از زبان خودش روایت می کند؛ او در ابتدای داستان، تنها نوزادی است که با انگشتان کوچکش از پستان مادیان - و نه مادرش - شیر می مکد و در پایان به گفته نویسنده «وقتی همه چیز منظم است آدمی به سرعت می میرد و بعد زمان به دلخواهش جریان می یابد». کتاب 57 فصل دارد که در هر فصل یکی از دوره های زندگی شخصی چنگیزخان روایت شده است.
از متن کتاب:
بوئورچو، نزدیک ترین دوست تموچین، در آستانه خواب ابدی گذشته ها را مرور می کند: آماده ای؟
رنجیدم. عجب پرسشی، من مغولم. و اکنون ترک اسب آن که زندگی اش سراسر وقف عطشناک ترین مرد روزگار بوده، آماده است تا مخاطب بر آن بنشیند و از پنهانی ترین رازهای این قوم مرموز باخبر شود. بوئورچو با چنگیزخان پیمانی ابدی بسته است، جنگ ها و دشواری ها را پس پشت نهاده و چون برادری همیشه همراهش بوده است، با این همه او نیز چرخ دروغ را پیش روی خود می یابد، چرخی که استخوان های متهم را آرام آرام خرد می کند و این ها به خاطر یک زن است، زنی که گرگ مغول تشنه اوست ...
بیشتر
از متن کتاب:
بوئورچو، نزدیک ترین دوست تموچین، در آستانه خواب ابدی گذشته ها را مرور می کند: آماده ای؟
رنجیدم. عجب پرسشی، من مغولم. و اکنون ترک اسب آن که زندگی اش سراسر وقف عطشناک ترین مرد روزگار بوده، آماده است تا مخاطب بر آن بنشیند و از پنهانی ترین رازهای این قوم مرموز باخبر شود. بوئورچو با چنگیزخان پیمانی ابدی بسته است، جنگ ها و دشواری ها را پس پشت نهاده و چون برادری همیشه همراهش بوده است، با این همه او نیز چرخ دروغ را پیش روی خود می یابد، چرخی که استخوان های متهم را آرام آرام خرد می کند و این ها به خاطر یک زن است، زنی که گرگ مغول تشنه اوست ...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گرگ مغول
گور پدرش کم ... نبوده، البته هنوز هم از همین قماش آدم زیاد پیدا میشه فقط خدا رو شکر اتم... ببخشید آب نیست والا شناگرای ماهری هستن![/quote]
جدی ملا جان میخوای مقالشو بدم بخونی تازه دانشمندا اینو همچی بگی نگی تایید کردن! گفتن این ژن و پن و..........هنو که هنوزه هس، به ارواح خاک خان جونم :))
گور پدرش کم ... نبوده، البته هنوز هم از همین قماش آدم زیاد پیدا میشه فقط خدا رو شکر اتم... ببخشید آب نیست والا شناگرای ماهری هستن!
در بخش ابتدایی این کتاب آمده است: «نامم بوئورچو است استخوان هایم فرتوت شده اند واپسین جرقه های زندگی در من شعله می کشد بر پاهای فرسوده ام به کندی می چرخم و از نگریستن به این دریای علف که در باد می رقصد و در هم می پیچد از نگریستن به مغولستان سیراب می شوم گرداگردم باد بر سنگ ها سیلی می زند و درختان را خم می کند همه چیز همان طوری است که باید باشد دیگر می توانم بیارامم»
اما به قول شاملو:
نمیخواستم نام چنگیز را بدانم!