دیو در تن
نویسنده:
رمون رادیگه
مترجم:
داود نوابی
امتیاز دهید
✔️ «دیو در تن» داستان عشق ورزیدن پسری نوجوان به نوعروسی است که همسرش در جنگ به سر میبرد. رادیگه توانسته است در این رمان، و در قالب این داستان، بهخوبی ظرایف روح آدمی را بهخصوص هنگامی که در موقعیتی دشوار، چون موقعیت شخصیت این رمان قرار میگیرد، نشان دهد. او گویی با ذرهبینی در دست، اعماق روح انسان را میشکافد و با بیان ساده وسرراست اما بسیار عمیق، روح انسانی را واشکافی میکند و ضعفها، تردیدها، نیازها و ترسهای او را برملا میکند.
دیو در تن رمان سادهای است. موضوع سادهای دارد. اما پرداختن به چیزهای ساده همیشه آسان نیست. عشق ممنوعه به قدمت خود عشق است. انسانهایی که در موقعیتهایی که نباید، عاشق هم میشوند. صداقت یا بیصداقتی این عشقها مهم نیست. مهم نابهنگام بودن آنهاست. و همین مسئلهای است که این نوع عشق را به سوی تراژدی میبرد. عشاق در عشق ممنوعه اغلب از هم کام میگیرند، اما انگار نگرفتهاند.
از متن کتاب:
مردِ نامرتّبی که بهزودی باید بمیرد و از آن خبر ندارد، ناگهان، در اطرافِ خود نظم به وجود میآورد. زندگیاش عوض میشود. کاغذها را مرتّب میکند. زود از خواب برمیخیزد. زود میخوابد. دست از معایبِ خود میکشد. اطرافیانش خوشحال میشوند. بههمینسبب، مرگِ ناگهانیِ او ناعادلانهتر جلوه میکند. آخر او داشت زندگیِ سعادتمندانهای پیدا میکرد.
همینطور، آرامشِ تازهی زندگیِ من، آرایشکردنِ یک محکوم بود. خودم را بهترین پسر میدانستم؛ چون پسری داشتم. محبّتِ من مرا به پدر و مادرم نزدیک میساخت؛ چونکه یکچیزِ درونی به من میفهماند که بهزودی به محبّتشان نیاز خواهم داشت. یکروز ظهر، برادرانم از مدرسه بازگشتند و فریاد کردند که مارت مُرد...
بیشتر
دیو در تن رمان سادهای است. موضوع سادهای دارد. اما پرداختن به چیزهای ساده همیشه آسان نیست. عشق ممنوعه به قدمت خود عشق است. انسانهایی که در موقعیتهایی که نباید، عاشق هم میشوند. صداقت یا بیصداقتی این عشقها مهم نیست. مهم نابهنگام بودن آنهاست. و همین مسئلهای است که این نوع عشق را به سوی تراژدی میبرد. عشاق در عشق ممنوعه اغلب از هم کام میگیرند، اما انگار نگرفتهاند.
از متن کتاب:
مردِ نامرتّبی که بهزودی باید بمیرد و از آن خبر ندارد، ناگهان، در اطرافِ خود نظم به وجود میآورد. زندگیاش عوض میشود. کاغذها را مرتّب میکند. زود از خواب برمیخیزد. زود میخوابد. دست از معایبِ خود میکشد. اطرافیانش خوشحال میشوند. بههمینسبب، مرگِ ناگهانیِ او ناعادلانهتر جلوه میکند. آخر او داشت زندگیِ سعادتمندانهای پیدا میکرد.
همینطور، آرامشِ تازهی زندگیِ من، آرایشکردنِ یک محکوم بود. خودم را بهترین پسر میدانستم؛ چون پسری داشتم. محبّتِ من مرا به پدر و مادرم نزدیک میساخت؛ چونکه یکچیزِ درونی به من میفهماند که بهزودی به محبّتشان نیاز خواهم داشت. یکروز ظهر، برادرانم از مدرسه بازگشتند و فریاد کردند که مارت مُرد...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1392/03/19
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیو در تن