عقرب ها، آهوها، عقاب ها
نویسنده:
بهرام حیدری
امتیاز دهید
شروع کتاب:
بیرون آشپزخانه بطرف در آهنی بزرگ و سبز رنگ قدم بر می داریم. مرادی می گوید:" اینجا غیر از اتاقه، به کسی کار نداشته باشین، هرجور آدمی هست..." . می دانم دارد به من می گوید.
زندانبان می رسد و در را باز می کند. پشت سر مرادی، پایین پله های زیر در، به فضای نامحرم حیاط پا می گذاریم که آفتاب در آن پهن است. می کوشم جلوی لبخندی را که آمده است و رد نمی شود بگیرم و چشمم به ایرج می افتد و میبینم لبهای درشت او هم با لبخند سر و کار پیدا کرده.
روبرویمان ردیف اطاقهاست و در دو انتها حیاط کشیده شده است؛ دراز و باریک شاید سی متر در ده متر. بیخ دیوارهای سمت چپ، در سایه ها، عده ای پراکنده یا با هم، نشسته اند و ایستاده اند. پائیز شروع شده و گرما هنوز هست. روبرو چند نفر توی آفتاب و کنار شیر آب نشسته اند به ظرف شستن. خنده دیگری به سراغم میآید با این معنی که مدتهاست اینهمه آدم را، با هم و آزاد، در یک جا ندیده ام. دارند نگاهمان می کنند. تا مرادی هست نباید دنبال فایز و نصرالله و قیافه های آشنا بگردم. جلو اطاقها، وسط ساختمان، مرادی ایستاد و با دست راست اطاقی را نشان داد و گفت: «این اطاق چاره ایرج، میری اطاق چار. آقای حیدری، شما هم میری اطاق پنج این...»...
بیرون آشپزخانه بطرف در آهنی بزرگ و سبز رنگ قدم بر می داریم. مرادی می گوید:" اینجا غیر از اتاقه، به کسی کار نداشته باشین، هرجور آدمی هست..." . می دانم دارد به من می گوید.
زندانبان می رسد و در را باز می کند. پشت سر مرادی، پایین پله های زیر در، به فضای نامحرم حیاط پا می گذاریم که آفتاب در آن پهن است. می کوشم جلوی لبخندی را که آمده است و رد نمی شود بگیرم و چشمم به ایرج می افتد و میبینم لبهای درشت او هم با لبخند سر و کار پیدا کرده.
روبرویمان ردیف اطاقهاست و در دو انتها حیاط کشیده شده است؛ دراز و باریک شاید سی متر در ده متر. بیخ دیوارهای سمت چپ، در سایه ها، عده ای پراکنده یا با هم، نشسته اند و ایستاده اند. پائیز شروع شده و گرما هنوز هست. روبرو چند نفر توی آفتاب و کنار شیر آب نشسته اند به ظرف شستن. خنده دیگری به سراغم میآید با این معنی که مدتهاست اینهمه آدم را، با هم و آزاد، در یک جا ندیده ام. دارند نگاهمان می کنند. تا مرادی هست نباید دنبال فایز و نصرالله و قیافه های آشنا بگردم. جلو اطاقها، وسط ساختمان، مرادی ایستاد و با دست راست اطاقی را نشان داد و گفت: «این اطاق چاره ایرج، میری اطاق چار. آقای حیدری، شما هم میری اطاق پنج این...»...
آپلود شده توسط:
khar tu khar
1391/05/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عقرب ها، آهوها، عقاب ها