رسته‌ها
رقص کوسه
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 47 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 47 رای
مجموعه ۲۰ داستان شیرین و کوتاه

مقدمه:
شنیدم ملانصرالدین یک روز عده ای از اطفال را دید که در سر کوچه نشسته مشغول خاکبازی هستند. گفت: «بچه ها چه نشسته اید که در کوچه بالائی بار الاغ برگشته، تمام سیبهایش بزمین ریخته بدوید و غارت کنید!» بچه ها بشنیدن این مژده، کار خود را رها کرده، بطرف کوچه ای که ملانشان داده بود دویدند. کمی بعد، ملا خودش هم دنبال آنها شروع بدویدن کرد. گفتند: «ملا، تو دیگر چرا پی سیب میدوی؟ خودت که میدانی دروغ گفته ای...!»
جواب داد: «از بس بچه ها تند دویدند، امر بخودم هم مشتبه شده و گمان می کنم حقیقتاً سیبی در کار است!»
منهم از روزی که شروع بنوشتن این داستان ها کردم، یقین داشتم نه نویسنده قابلی هستم، نه با اسلوب داستان نویسی امروز آشنایی دارم. ولی از پس دوستان و آشنایان دروغ یا راست ازین داستانها تحسین کردند، بشک افتادم و با خود گفتم شاید واقعاً آثاری که بنظر من ناقابل است در نظر دیگران قابل مطالعه باشد، مخصوصاً اینکه کتباً هم گاهی کسانیکه هیچ مرا نمی شناختند تشویقم می کردند. لذا از آنجا که گفته اند «هر چیز که خوار آید، یک روز بکار آید»، این داستانها را جمع و نگهداری کردم تا اینکه بنگاه مطبوعاتی صفیعلیشاه نسبت بچاپ آنها شوق و رغبتی نشان داد.
چون هنوز نمی دانم این داستانها موردپسند واقع میشود یا نه، منباب امتحان از میان آنها بیست داستان را انتخاب کرده بدینوسیله از نظر شما می گذرانم. اگر آنها را نپسندیدند، چون مخصوصاً درین عصر ممکن است کتب غیر مفید و بی مغز زیاد خوانده باشید. لطفاً این یکی را هم از آنها حساب کنید و جرم حقیر فقیر را بذیل عفو بپوشید.
اگر هم پسندیدید برای من چه ازین بهتر...؟ زیرا بعقیده من بهترین پاداش اهل قلم آنست که آثارشان مورد قبول اهل ذوق واقع شود. پسند خاطر شما هم بهترین وسیله تشویق من خواهد بود که بانتشار جلد دوم آن نیز اقدام کنم .
بخوانید و قضاوت فرمائید.
ابو القاسم حالت
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
80
آپلود شده توسط:
mrezie67
mrezie67
1391/03/13

کتاب‌های مرتبط

ایهام
ایهام
4.7 امتیاز
از 30 رای
مکتب نو
مکتب نو
4.4 امتیاز
از 7 رای
ادکلن تلخ: مجموعه داستان
ادکلن تلخ: مجموعه داستان
4.6 امتیاز
از 5 رای
معصومه: مجموعه قصه
معصومه: مجموعه قصه
4.4 امتیاز
از 11 رای
لباس رسمی ترس: مجموعه قصه
لباس رسمی ترس: مجموعه قصه
4.6 امتیاز
از 24 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی رقص کوسه

تعداد دیدگاه‌ها:
7
سلام عزیزان خسته نباشید کتاباتون یکی ازیکی بهتره ممنون از زحماتتون
بازم مرسی از کتابهای خوب پیشنهادیتون ...عالیه...بای.
مرحوم حالت از اسم های بزرگ در عرصه طنزنویسی هستند. ولی این کتاب برای خواننده امروزی چندان حرفی برای گفتن ندارد. بیشتر یاد پاورقی های مجله های قبل از انقلاب می افتم. البته برای خاطره بازی با مکان های تهران قدیم، ورق زدنش خالی از لطف نیست.
کاش از اشعارشان می گذاشتید بخوانیم
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود.
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.
بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرف اش را هم نزنید.
بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم.
حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمیدانند.
پیشنهاد میکنم دیوان ابوالعینک را بخوانید، حیف آنگونه که شایسته ی این مرد بود شناسانده نشد.
:-)
با تشکر از دوست گرامی mrezie67 8-)
کیست که سنی ازش گذشته باشد و مجله های توفیق و گل اقا را نخوانده باشد و لذت نبرده باشد.:x:x:)):)):)):)):))
راستی از وصیت نامه استاد ابوالقاسم حالت، که در بالا اشاره شده مثل داستانهایش لذت بردم.
بعد مرگم نه به خود زحمت بسیار دهید نه به من بر سر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال روید نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشم‌چران که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبان‌بازی بود به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید
کله‌ام را که همه عمر پر از گچ بوده‌است راست تحویل علی اصغر گچکار دهید
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه به فلان سنگ‌تراش ته بازار دهید
کلیه‌ام را به فلان رند عرق‌خوار که شد از عرق کلیه او پاک لت و پار دهید
ریه‌ام را به جوانی که ز دود و دم بنز در جوانی ریه او شده بیمار دهید
جگرم را به فلان بی‌جگر بی‌غیرت کمرم را به فلان مردک زن بار دهید
چانه‌ام را به فلان زن که پی وراجیست معده‌ام را به فلان مرد شکم‌خوار دهید
گر سر سفره خورَد فاطمه بی‌دندان غم به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید
تا مگر بند به چیزی شده باشد دستش لااقل تخم مرا هم به طلبکار دهید
روح استاد حالت گرامی باد!
رقص کوسه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک