عروسک ساز
نویسنده:
مریم صابری
امتیاز دهید
عروسک ساز نوشته خانم مریم صابری که چند سالی درگیر گرفتن مجوز نشر بود در نهایت اذر 90 به صورت الکترونیکی انتشار یافت
فراموشی قرص ندارد. این را از نوجوانیام تا به حال مدام به خودم گفتهام و مدام هم آرزویش را کردهام. که علم این همه پیشرفت میکند اما هیچوقت نمیتواند دارویی بسازد که بخوری و دستور بدهی که یک دورهی زمانی از ذهن و خاطرهات پاک بشود. فراموش نکردن اندوه دارد. غصه دارد. درد دارد. و بیشتر از همهی اینها، آگاهی نسبت به وضعیت جدید است که آدم را میتواند له کند. آگاهی یعنی یک چیزی ناگهان از زندگیات قطع بشود و تو بدانی که باید فراموش کنی، اما به چشم خودت ببینی که فراموش نمیشود و درد دارد و اندوه ِ مدام و مضاعف. یک نفر برای کنار آمدن با این وضعیت راه میرود، یکی ورزش میکند، یکی میخواند، یکی هم عروسک میسازد. درست مثل راوی ِ رمان «عروسکساز» مریم صابری.
دختری شانزده ساله که اسم ندارد. حالش بد است. فراموش نمیکند و پر از تناقضها و دردهای شخصیتی است. پر از درگیری با آدمهای اطرافش. پر از خوددرگیری که من اگر بیرون رمان گیرش میآوردم، بهش میگفتم این جنس خوددرگیری هیچوقت تا آخر عمر تمام نمیشود. اینکه مدام و مدام مشغول تحلیل رفتار اطرافیانت باشی. اینکه توی خوت یک حرف را بزنی و بیرونت یک رفتار دیگر بکند. اینکه مدام فکر کنی چرا اینکار را کردی، چرا آن کار را کرد و هی توی خودت حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی و دیگران سکوتت را ببینند تا جایی که صدایت در بیاید و رفتارهایت بیمارگونه بشوند. درست مثل راوی ِ شانزده سالهی رمان عروسکساز، یکسال بعد از مرگ ِ همزمان و ناگهانی پدر و مادرش.
میگویند هر داستانی حداقل روی یک ستون استوار است. زبان، مضمون، ریتم، زاویهی دید و چیزهایی از این دست. من میگویم عروسکساز ِ مریم صابری بیشتر از هرچیزی روی زباناش استوار است و گاه کلمهها و ترکیبهایی که نویسندهاش به جا و هوشمندانه در بزنگاههای داستان استفاده میکند. یک «بداردیبهشتی» دربارهی یک مرد داستان میگوید و خواننده را تا ته ِ خط شخصیت ِ طرف میبرد. زبانی که خواندن ِ داستانی چنین پرغصه و التهاب را لذتبخش میکند. آن قدر که دلم بخواهد به دیگران توصیهاش کنم.
من اما میتوانم درک کنم چرا ادارهی فخیمهی کتاب به این رمان مجوز چاپ نداد. روابط اجتماعی و خانوادگی راوی عروسکساز و زندگیاش با کلیشههای ذهنی خیلی از ما آدمها فرق میکند. دختر ِ این داستان و برادرش کلیشهی روابط خواهر و برادری ِ ذهن خیلیهایمان را ندارند. زندگی ِ این دو نفر با هم بعد از مرگ پدر و مادرشان با کلیشهی زندگی ِ آدمهایی در همین شرایط فرق میکند. دست کم با آدمهایی که داستانهایشان را خواندهایم فرق میکنند. و چه حیف که در ادارهی فخیمهی کتاب انگار مجوزی برای اندیشهی ضدکلیشه وجود ندارد.
فراموشی قرص ندارد. این را از نوجوانیام تا به حال مدام به خودم گفتهام و مدام هم آرزویش را کردهام. که علم این همه پیشرفت میکند اما هیچوقت نمیتواند دارویی بسازد که بخوری و دستور بدهی که یک دورهی زمانی از ذهن و خاطرهات پاک بشود. فراموش نکردن اندوه دارد. غصه دارد. درد دارد. و بیشتر از همهی اینها، آگاهی نسبت به وضعیت جدید است که آدم را میتواند له کند. آگاهی یعنی یک چیزی ناگهان از زندگیات قطع بشود و تو بدانی که باید فراموش کنی، اما به چشم خودت ببینی که فراموش نمیشود و درد دارد و اندوه ِ مدام و مضاعف. یک نفر برای کنار آمدن با این وضعیت راه میرود، یکی ورزش میکند، یکی میخواند، یکی هم عروسک میسازد. درست مثل راوی ِ رمان «عروسکساز» مریم صابری.
دختری شانزده ساله که اسم ندارد. حالش بد است. فراموش نمیکند و پر از تناقضها و دردهای شخصیتی است. پر از درگیری با آدمهای اطرافش. پر از خوددرگیری که من اگر بیرون رمان گیرش میآوردم، بهش میگفتم این جنس خوددرگیری هیچوقت تا آخر عمر تمام نمیشود. اینکه مدام و مدام مشغول تحلیل رفتار اطرافیانت باشی. اینکه توی خوت یک حرف را بزنی و بیرونت یک رفتار دیگر بکند. اینکه مدام فکر کنی چرا اینکار را کردی، چرا آن کار را کرد و هی توی خودت حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی و دیگران سکوتت را ببینند تا جایی که صدایت در بیاید و رفتارهایت بیمارگونه بشوند. درست مثل راوی ِ شانزده سالهی رمان عروسکساز، یکسال بعد از مرگ ِ همزمان و ناگهانی پدر و مادرش.
میگویند هر داستانی حداقل روی یک ستون استوار است. زبان، مضمون، ریتم، زاویهی دید و چیزهایی از این دست. من میگویم عروسکساز ِ مریم صابری بیشتر از هرچیزی روی زباناش استوار است و گاه کلمهها و ترکیبهایی که نویسندهاش به جا و هوشمندانه در بزنگاههای داستان استفاده میکند. یک «بداردیبهشتی» دربارهی یک مرد داستان میگوید و خواننده را تا ته ِ خط شخصیت ِ طرف میبرد. زبانی که خواندن ِ داستانی چنین پرغصه و التهاب را لذتبخش میکند. آن قدر که دلم بخواهد به دیگران توصیهاش کنم.
من اما میتوانم درک کنم چرا ادارهی فخیمهی کتاب به این رمان مجوز چاپ نداد. روابط اجتماعی و خانوادگی راوی عروسکساز و زندگیاش با کلیشههای ذهنی خیلی از ما آدمها فرق میکند. دختر ِ این داستان و برادرش کلیشهی روابط خواهر و برادری ِ ذهن خیلیهایمان را ندارند. زندگی ِ این دو نفر با هم بعد از مرگ پدر و مادرشان با کلیشهی زندگی ِ آدمهایی در همین شرایط فرق میکند. دست کم با آدمهایی که داستانهایشان را خواندهایم فرق میکنند. و چه حیف که در ادارهی فخیمهی کتاب انگار مجوزی برای اندیشهی ضدکلیشه وجود ندارد.
آپلود شده توسط:
smmk
1391/02/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی عروسک ساز