چشم به راه
نویسنده:
دانیل استیل
مترجم:
پرتو مهتدی
امتیاز دهید
✔️داستان زنی عاشق که مورد بی رحمی مادر شوهر قرار گرفته و در این راه سختی های فراوان کشیده و طی نقشه ای که توسط مادر شوهر بی رحمش کشیده میشه اون به ناچار سر تسلیم فرود میاره و همراهش میشه تو این ماجرا از همسردلداده اش جدا میشه و اتفاقات بسیاری براش می افته
قسمتی از کتاب:
داغ بود و سوزان. زمین زیر پایم میخواست تا آخرین ذره این گرما را به من بچشاند. تند تند قدم برمی داشتم، دو تا یکی؛ گاهی اوقات باسرعت فقط آسفالت زیر پایم میدانست که چشم از او برنمی داشتم هر چقدر دورتر میشدم چشمانم بیشتر میسوختند از درد دوری از غم جدایی شاید از نامردی روزگار و یا از سرنوشت شوم و هر چه بود من داشتم فرار میکردم از عشقم از کسی که هر لحظه نفس کشیدن جانم برایش میرفت.
خیابان خلوت بود و جز چند راننده تاکسی که منتظر مسافر بودند کسی دیده نمیشد انگار مردم شهر همه ناپدید شده بودند نفسهام دیگه به شماره افتاده بودند وارد ورودی ترمینال شدم یک دست ساک و یک دست کیفم رو محکم بغل گرفته بودم میدونستم باید تا زمان دارم زود یک ماشین پیدا کنم صبح که آریا داشت از خونه میرفت بهم تاکید کرد برای ناهار میاد اگه میومد و منو خونه نمیدید نگران میشد بعد از ده سال زندگی مشترک تا به حال نشده بود ازش دور بشم اگه برای خرید از خونه خارج میشدم حتما بهش خبر میدادم مگه میشه آدم به تیکه ای از قلبش وابسطه نباشه اما این طوری برای اونم بهتر بود نباید دیگه منو میدید زندگی با من براش به جز درد سر چیز دیگه ای نداشت...
بیشتر
قسمتی از کتاب:
داغ بود و سوزان. زمین زیر پایم میخواست تا آخرین ذره این گرما را به من بچشاند. تند تند قدم برمی داشتم، دو تا یکی؛ گاهی اوقات باسرعت فقط آسفالت زیر پایم میدانست که چشم از او برنمی داشتم هر چقدر دورتر میشدم چشمانم بیشتر میسوختند از درد دوری از غم جدایی شاید از نامردی روزگار و یا از سرنوشت شوم و هر چه بود من داشتم فرار میکردم از عشقم از کسی که هر لحظه نفس کشیدن جانم برایش میرفت.
خیابان خلوت بود و جز چند راننده تاکسی که منتظر مسافر بودند کسی دیده نمیشد انگار مردم شهر همه ناپدید شده بودند نفسهام دیگه به شماره افتاده بودند وارد ورودی ترمینال شدم یک دست ساک و یک دست کیفم رو محکم بغل گرفته بودم میدونستم باید تا زمان دارم زود یک ماشین پیدا کنم صبح که آریا داشت از خونه میرفت بهم تاکید کرد برای ناهار میاد اگه میومد و منو خونه نمیدید نگران میشد بعد از ده سال زندگی مشترک تا به حال نشده بود ازش دور بشم اگه برای خرید از خونه خارج میشدم حتما بهش خبر میدادم مگه میشه آدم به تیکه ای از قلبش وابسطه نباشه اما این طوری برای اونم بهتر بود نباید دیگه منو میدید زندگی با من براش به جز درد سر چیز دیگه ای نداشت...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چشم به راه
:-)
متشکرم اسپارتاکوس
دستت درد نکنه 8-)