گرسنه
نویسنده:
کنوت هامسون
مترجم:
غلامعلی سیار
امتیاز دهید
✔️ کتاب گرسنه، رمانی نوشته برنده جایزه ی نوبل ادبیات، کنوت هامسون است که برای اولین بار در سال 1890 به انتشار رسید. هامسون، یکی از مهمترین و جنجال برانگیزترین نویسندگان قرن بیستم، با خلق این داستان خودزندگی نامه ای و قدرتمند درباره فقر، گرسنگی و استیصال نویسنده ای جوان که در تلاش برای دستیابی به خودشناسی و ذوق هنری است، نقطه ی عطفی در تاریخ ادبیات جهان به وجود آورد. این رمان به شکلی درخشان به تأثیرات ذهنیِ مفهوم بیگانگی و وسواس های فکری می پردازد و تصویری فراموش نشدنی از مردی تحت تأثیر نیروهای خارج از کنترل خود و در آستانه ی خودتخریب گری ارائه می کند. هامسون، بر بسیاری از نویسندگان برجسته ی قرن بیستم، افرادی چون کافکا، جویس و هنری میلر تأثیرگذار بود. کتاب گرسنه، اثری بزرگ و برجسته است که با زیبایی تمام به شکاف های روح آدمی می پردازد.
از متن کتاب:
کاش یه لقمه نون پیدا میشد میخوردم! یکی از اون نونهای جو تپلی که آدم همون طور که راه میره گاز میزنه. قدم میزدم و با خودم کلنجار میرفتم که نون جو چه جورش بهتره. گرسنگی همون طور ادامه داشت. آرزو کردم کاش میمردم و راحت میشدم؛ اون وقت احساساتی شدم و زدم زیر گریه. خیابونی رو که در پیشگرفته بودم تمومی نداشت. ناگهان سر جام ایستادم. پاهامو کوفتم روی سنگفرش و بلندبلند بدوبیراه گفتم. این حرف چی بود که اون مردک به من زده بود؟ به چه حقی به من گفته بود احمق؟ به اون پلیس نشون می دم که احمق کیه! این بود که برگشتم و دواندوان توی خیابون شروع کردم به رفتن. از خشم میسوختم. نزدیکیهای آخر خیابون پام پیچ خورد و نقش زمین شدم؛ اما چیزیش نگرفتم. از جا بلند شدم و باز شروع کردم به دویدن، به ایستگاه قطار که رسیدم انقدر بیرمق بودم که احساس میکردم نمیتونم خودمو به بارانداز برسونم؛ ازین گذشته، بعد از اون دوندگی خشم درونم فروکش کرده بود. ایستادم نفس تازه کنم. چه فرقی می کنه که پلیس به آدم چی گفته باشه؟...
بیشتر
از متن کتاب:
کاش یه لقمه نون پیدا میشد میخوردم! یکی از اون نونهای جو تپلی که آدم همون طور که راه میره گاز میزنه. قدم میزدم و با خودم کلنجار میرفتم که نون جو چه جورش بهتره. گرسنگی همون طور ادامه داشت. آرزو کردم کاش میمردم و راحت میشدم؛ اون وقت احساساتی شدم و زدم زیر گریه. خیابونی رو که در پیشگرفته بودم تمومی نداشت. ناگهان سر جام ایستادم. پاهامو کوفتم روی سنگفرش و بلندبلند بدوبیراه گفتم. این حرف چی بود که اون مردک به من زده بود؟ به چه حقی به من گفته بود احمق؟ به اون پلیس نشون می دم که احمق کیه! این بود که برگشتم و دواندوان توی خیابون شروع کردم به رفتن. از خشم میسوختم. نزدیکیهای آخر خیابون پام پیچ خورد و نقش زمین شدم؛ اما چیزیش نگرفتم. از جا بلند شدم و باز شروع کردم به دویدن، به ایستگاه قطار که رسیدم انقدر بیرمق بودم که احساس میکردم نمیتونم خودمو به بارانداز برسونم؛ ازین گذشته، بعد از اون دوندگی خشم درونم فروکش کرده بود. ایستادم نفس تازه کنم. چه فرقی می کنه که پلیس به آدم چی گفته باشه؟...
آپلود شده توسط:
اسپارتاکوس
1390/08/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گرسنه
این همون فیلمیه که تلویزیون هم نشونش داد؟ یه مرد بیکار که دکمه کتش رو فروخت و پولش رو داد به یه گدا؟ اونم در حالی که خودش محتاج صدقه بود!
پیشنهاد می کنم به دوستانی که این کتاب رو خوندن حتما فیلمش رو هم ببینن
اسم فیلم sult هست البته (original title) تو imdb به hunger معروف هست محصول 1966 سیاه سفید به کارگردانی هنینگ کارلسن(Henning Carlsen) و بازی فوق تصور پر اسکارسن (Per Oscarsson) .. از دستش ندین ;-)