سرنوشت بشر
نویسنده:
آندره مالرو
مترجم:
سیروس ذکا
امتیاز دهید
307 صفحه
✔️ سرنوشت بشر داستان تلخیست. داستان تلخیهاست. داستان زندگی تلخ و سراسر محنت آدمیست بر کرهی خاک. سرنوشت بشر داستان زندگی یکپارچه متناقض انسان است در این جهان. زندگی ناسازی که بودش همبستهی مرگ است، همبستهی نبودش.
سرنوشت بشر داستان همهی انسانهاییست که تنها و تنها یک بار فرصت آزادانه زیستن نصیبشان شده اما همین یک بار هم آنقدر در چموخم سیاست و جنگ و قدرت تابیده و پیچیده که تا بیایی بفهمی چه شده و تو کجای کاری، تمام شده یا نیمهکاره نابود میشود.
داستان داستان انسانهاییست که برای به دست آوردن آزادی و حق حیات انسانی چارهای پیش پایشان نیست جز مرگ. باید خود را به کشتن بدهند تا از دست «قدرت»ها رها شوند و دستِکم به آزادی پس از مرگ برسند.
داستان داستان رویارویی حقیقت است با واقعیت. حقیقت این است که تو زندهای و زندگی میکنی و میخواهی از هر آنچه هست و نیست، بهره ببری و لذت ببری و استفاده کنی؛ اما واقعیت این است که در روزگار و سرزمین و جامعهای گند و نکبت و رو به تباهی پا به زندگی گذاشتهای و ناچار، باید از همه چیز چشم بپوشی، حتا از خود آن زندگی.
سرنوشت بشر سرنوشت جوانانیست که با هزار امید و آرزو شبوروز تلاش کردهاند و کار کردهاند و درس خواندهاند و روح و جسم خود را پرورش دادهاند تا در آیندهای رؤیایی که برای خود ترسیم کردهاند کام دلشان را از زندگی بگیرند. اما دریغ که «سرنوشت» همان نیست که آنها میخواهند. سرنوشت میخواهد آنها آماده شوند، تلاش کنند، عرق بریزند اما نه برای زندگی بلکه برای مردن. مردن به بهای زندگی. زندگی به شرط مرگ. و حال همهی اندیشهی بشر را در طول تاریخ روی هم بریزید تا این گره کور تناقض را باز کند. (و این تعبیر دیگریست از نام کتاب: زندگی را به شرط مرگ به تو دادهاند.)
✔️ سرنوشت بشر داستان تلخیست. داستان تلخیهاست. داستان زندگی تلخ و سراسر محنت آدمیست بر کرهی خاک. سرنوشت بشر داستان زندگی یکپارچه متناقض انسان است در این جهان. زندگی ناسازی که بودش همبستهی مرگ است، همبستهی نبودش.
سرنوشت بشر داستان همهی انسانهاییست که تنها و تنها یک بار فرصت آزادانه زیستن نصیبشان شده اما همین یک بار هم آنقدر در چموخم سیاست و جنگ و قدرت تابیده و پیچیده که تا بیایی بفهمی چه شده و تو کجای کاری، تمام شده یا نیمهکاره نابود میشود.
داستان داستان انسانهاییست که برای به دست آوردن آزادی و حق حیات انسانی چارهای پیش پایشان نیست جز مرگ. باید خود را به کشتن بدهند تا از دست «قدرت»ها رها شوند و دستِکم به آزادی پس از مرگ برسند.
داستان داستان رویارویی حقیقت است با واقعیت. حقیقت این است که تو زندهای و زندگی میکنی و میخواهی از هر آنچه هست و نیست، بهره ببری و لذت ببری و استفاده کنی؛ اما واقعیت این است که در روزگار و سرزمین و جامعهای گند و نکبت و رو به تباهی پا به زندگی گذاشتهای و ناچار، باید از همه چیز چشم بپوشی، حتا از خود آن زندگی.
سرنوشت بشر سرنوشت جوانانیست که با هزار امید و آرزو شبوروز تلاش کردهاند و کار کردهاند و درس خواندهاند و روح و جسم خود را پرورش دادهاند تا در آیندهای رؤیایی که برای خود ترسیم کردهاند کام دلشان را از زندگی بگیرند. اما دریغ که «سرنوشت» همان نیست که آنها میخواهند. سرنوشت میخواهد آنها آماده شوند، تلاش کنند، عرق بریزند اما نه برای زندگی بلکه برای مردن. مردن به بهای زندگی. زندگی به شرط مرگ. و حال همهی اندیشهی بشر را در طول تاریخ روی هم بریزید تا این گره کور تناقض را باز کند. (و این تعبیر دیگریست از نام کتاب: زندگی را به شرط مرگ به تو دادهاند.)
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سرنوشت بشر
زندگی شاید همین باشد که او می گوید ولی این دلیل نمی شود که من دست از کار و فعالیت و شور و نشاط بردارم.
:-):-);-):x;-(:D
بی انصافیه بگیم همه ی مردم فقط برای ازادی تلاش کردن و دستاوردی نداشتند
به علاوه تلاش برای رسیدن به هدف لذت خاص خودشو داره
به نوعی fate محسوب میشه تا destiny ...
خب ..
همه رو به زوالیم
:-)
آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با نا خوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
تنها راه ( و یا شاید کوتاهترین راه ) رسیدن به حقیقت محض عبور از نقاط تلاقی تضادهاست .
پاینده باشید
اسپارتا