چرا مسیحی نیستم
نویسنده:
برتراند راسل
مترجم:
س. الف. س. طاهری
امتیاز دهید
مقالاتی چند راجع به مذهب و موضوعات مربوط به آن
کتاب چرا من مسیحی نیستم، متن سخنرانیای است که برتراند راسل در ۶ مارس ۱۹۲۷ در انجمن ملی غیرمذهبیان در شمال لندن ایراد کرد که به صورت جزوهای در همان سال چاپ شد و پس از ویرایش پائول ادوارد، ویراستار کتابهای راسل، به شهرت بیشتری رسید.
بیشتر
کتاب چرا من مسیحی نیستم، متن سخنرانیای است که برتراند راسل در ۶ مارس ۱۹۲۷ در انجمن ملی غیرمذهبیان در شمال لندن ایراد کرد که به صورت جزوهای در همان سال چاپ شد و پس از ویرایش پائول ادوارد، ویراستار کتابهای راسل، به شهرت بیشتری رسید.
آپلود شده توسط:
f@rh@d
1388/05/12
دیدگاههای کتاب الکترونیکی چرا مسیحی نیستم
عاشق طرز فکر انسانها نشوید انسانها خوب حرف میزنند و خوب فکر می کنند اما خوب زندگی نمی کنند... (پولانسکی)
دین در قلب انسانهاست نه در مکتب! (آرنولد لاهیج)
هرچقدر بیشتر به گفته های دوستان در دفاع از تفکرات دینی نگاه میکنم بیشتر به درستی این سخن پی میبرم.
دوستان، به واقع این از نظر منطقی نوعی دو بینی است که ما تا جایی که منطق یاری میکند از آن برای دفاع از افکار خود استفاده کنیم ، جایی که از نظر منطقی مسئله به بن بست برسد، به سرعت و با گفتمانی صرفا ادبی، «قادر متعال» خودمان را جایگزین ندانسته های علمی یا فلسفی کنیم.
بیایید بررسی کنیم که چرا همه ی گزاره های دینی ای که میشنویم با فرمتی مشابه «وحی حقیقت دارد. <<اگر>> انسانها وجود خود را در حقیقت هستی فانی کنند ، صدای وحی را به وضوح خواهند شنید...» ارائه میشوند؟! یعنی ادعایی که اثبات آنرا بدون نیاز به برهان برای شنونده فرض میپذیرد و نادرستی اش را نیازمند اثبات. حتی جالبتر -و کمی عمیقتر- اینست که بررسی کنیم اصلا چرا عده ای هستند که این گزاره را از نظر منطقی میپذیرند، اما گزاره ی «قوری ای بین مریخ و مشتری در حال حرکت در مدار خودش است که باید تلسکوپ های قویتری برای مشاهده اش ساخته شود» را نمیپذیرند. در حالی که هر دو گزاره از لحاظ منطقی در یک سطح قرار دارد.
***************************************************
اما خطاب به دوستانی که مثل خودم به عدم قبول خدایی شخص وار-و متعاقبا در چارچوب دینی- رسیده اند، سوالی بسیار مهم دارم که حقیقتا جواب صریح و صادقانه دوستان را میطلبم. این که چگونه با اندیشه ی مرگ خود -و فنا و نابودی- سر میکنید؟
-خواهشمندم دوستان دیندار این سوال را بی پاسخ بگذارند و صرفا جهت رفع هرگونه سوء تعبیری عرض میکنم که حتی «اگر» پذیرش عدم وجود خدا را مترادف با نوعی یاس فلسفی در نظر بگیریم، باز هم این یاس آگاهانه ارزشمند تر از غفلت کودکانه نسبت به واقعیتی تلخ است.
--با تشکر
میترسم از آن که بانگ آید روزی که ای بیخبران راه نه آن است،نه این
( خیام)
اتفاقا! این کودکانه نیست که قند از کجا شیرین شود ، این یک مسئله مهم برای دانشمندان است ،
قند به این علت شیرین است که مغز ما آن را شیرین دریافت میکند ! یعنی مولوکول های گلوکز وقتی به زبان میچسبند پیام شیرین بودن را به مغز میفرستند و مغز آن را پردازش میکندو فوری به ما میگوید قند شیرین است ! پس هیچ چیز به ذات خودش مزه ای ندارد
بعدا میتوانی دینت را انتخاب کنی .
[edit=aqanader]1391/12/06[/edit]
راسل کتاب کوچکی دارد به نام چرا مسیحی نیستم ؟ در آن کتاب تنها
مسیحیت را انتقاد نمی کند ، بلکه اساسا اندیشه های مذهبی را عموما و
اندیشه خدا را خصوصا که برخی غیر مذهبیها نیز قبول دارند مورد ایراد و
انتقاد قرار میدهد . وی در آن کتاب از جمله مطالبی که ایراد میگیرد "
برهان علت نخستین " است . میگوید :
" به هنگام جوانی درباره این مسائل ژرف نمی اندیشیدم و برهان علة العلل
را تا مدتی مدید پذیرفتم ، تا اینکه روزی به سن هیجده سالگی ضمن خواندن
اتوبیوگرافی جان ستوارت میل بدین جمله برخوردم : " پدرم به من میگفت
که این پرسش : چه کسی مرا آفریده است ؟ جواب ندارد ، زیرا بلافاصله این
سؤال مطرح میشود چه کسی خدا را آفرید ؟ " جملهای بدین سادگی ، دروغ
برهان علة العلل را برایم آشکار ساخت و هنوز هم آن را دروغ میدانم .
اگر هر چیز باید علتی داشته باشد ، پس خدای را نیز علتی باید . اگر چیزی
بدون علت وجود تواند داشت ، این چیز میتواند هم خدا باشد و هم جهان
پوچی این برهان به همین جهت است " .
سخنان گذشته ما پوچی سخن راسل را روشن میکند . سخن در این نیست که آیا
هر چیز باید علت داشته باشد یا استثنائا یک موجود بدون علت وجود تواند
داشت ، و اگر یک چیز بدون علت میتواند وجود داشته باشد چه فرق میکند
که خدا باشد یا جهان . سخن در این است که هر چیز و هر موجود از آن جهت
که چیز است و به نوعی دارای هستی است ، نه ملاک نیاز به علت است و نه
ملاک بی نیازی ، تاگفته شود چه فرقی در این جهت میان چیزهاست . سخن در
این است که در میان چیزها و موجودات ، چیزی و موجودی هست که وجود صرف
و کمال مطلق است و هر کمالی از اوست و به سوی اوست و او چون هستی عین
ذاتش است ، بی نیاز از علت است ، برخلاف چیزهایی که هستی را به صورت
عاریت دارند . آنچنان موجودی نه وجود و نه کمالات وجود را فاقد است تا
طلب کند و به سوی آن بشتابد ، و نه این کمالات را از دست می دهد .
از طرف دیگر ، ما در جهانی زندگی میکنیم که همه چیز در آن جنبه موقتی
دارد ، همه چیز در جستجوی چیز دیگری است که ندارد ، همه چیز آنچه را
دارد در وقت دیگر از دست میدهد . در جهانی زندگی میکنیم که همه چیز در
آن در معرض فنا و زوال و تغییر و تحول است ، همه علامات فقر و نیاز و
عاریتی بودن و عاریتی داشتن در جبین همه اجزایش نمودار است . پس چنین
جهانی نمی تواند علت نخستین و واجب الوجود باشد.
(در حقیقت مطهری با نگرش اصالت وجودی صدرایی خویش پاسخ این اشکال راسل را می دهد،می گوید ما می بینیم همه ی موجودات پیرامون ما دارای هستی اند(از جمله خودِ ما)،و از طرفی می بینیم هیچکدامشان هستی شان از خودشان نیست،یعنی قابل زوال است،و اگر کسی به ما هستی داده،باید خودش هستی اش ذاتی اش باشد،و خود عین هستی باشد،چرا که فاقد شیء،نمی تواند معطی شیء باشد. بنابراین ما باید عقلا بپذیریم که هستی مطلقی هست،و ما کاملا وابسته به اوییم و به اصطلاح فقر وجودی خویش را درمی یابیم،و به هستی ای که لازم است باشد،تکیه کرده ایم.
دیگر وقتی به چنین موجودی رسیدیم،سوال اینکه آن موجود،هستی اش را از کجا آورده بیهوده است،برای مثال و تقریب ذهن،(البته در مثال مناقشه نیست)اگر شما چایی تان شیرین باشد،می پرسید چایی که بالذات شیرین نیست، به دنبال عاملی می گردید که خود بالذات شیرین باشد،و چای را شیرین کرده باشد،و وقتی پی به شکر و قند بردید،و فهمیدید آن بالذات شیرین است،دیگر خیلی کودکانه است که بپرسیم،شکر شیرینی اش را از کجا آورده!،و اینجاست که مولانا می گوید:
ذات نایافته از هستی بخش
کِی تواند که شود هستی بخش؟)
که خدا و طبیعت مجزا نیستند
که این به نظر نمیرسه وحی و سفیران و نمایشنامه خداهای فرهنگها رو اثبات کنه
معنای خوبی و بدی،وجدان،روان،و ارزشهای انسانی همیشه زیبا رمزآلود و چالش برانگیز بوده اند
که باید روانشناسی و فلسفه رو کاملا بررسی کرد تا از نهاد و دلیل اینها سردرآرود