فکر خسته
نویسنده:
مانی صفاری
امتیاز دهید
مجموعه ای از حدود دو سال نوشته های اینجانب به مضمون دغدغه های شخصی مانند هر شاعر دیگر
-------------------
ایّامیست عجیب
روزگار مهجور عصیان
حال من مجذور طغیان
از گوشه ی مبهم خاطرات می آیم
گوشه ای در معنای باطن درد
صحنه ای در معنای ظاهر هجو
آشکارا دیوارنگاره ای بی پایان
در تلخ ترین لحظات وجود
برای خودی اینک ناوجود
از تجربه ی بی ثمر الکل و سیگار
از تنی خشک جرعه
فکری هوشیارا اشک
و زبانی دودآلود خفقان
ساعاتی ناتوان از یادآوری خفته
سقوطی از من می چکد هر شب
سخن از حسی که نبود در پیمایش
حتی برای قدمی از بازگشت
از معصومیتی دور
دور از مسمومیتی اغواگر
دروغ یا افسانه
تنها مُسکِرِ خواب آور
گذارِ پر تکرارِ عمری به ناچار ادامه دار
تا جرقه ای دیگر شعله ور
و نیستی آرزویی جانانه تر از هر فردا
لب خسته و کلام بی اتمام و ابهام بی لبخند
من در آغوش آینه می سوزم باز
بیشتر
-------------------
ایّامیست عجیب
روزگار مهجور عصیان
حال من مجذور طغیان
از گوشه ی مبهم خاطرات می آیم
گوشه ای در معنای باطن درد
صحنه ای در معنای ظاهر هجو
آشکارا دیوارنگاره ای بی پایان
در تلخ ترین لحظات وجود
برای خودی اینک ناوجود
از تجربه ی بی ثمر الکل و سیگار
از تنی خشک جرعه
فکری هوشیارا اشک
و زبانی دودآلود خفقان
ساعاتی ناتوان از یادآوری خفته
سقوطی از من می چکد هر شب
سخن از حسی که نبود در پیمایش
حتی برای قدمی از بازگشت
از معصومیتی دور
دور از مسمومیتی اغواگر
دروغ یا افسانه
تنها مُسکِرِ خواب آور
گذارِ پر تکرارِ عمری به ناچار ادامه دار
تا جرقه ای دیگر شعله ور
و نیستی آرزویی جانانه تر از هر فردا
لب خسته و کلام بی اتمام و ابهام بی لبخند
من در آغوش آینه می سوزم باز
آپلود شده توسط:
gabriel90
1392/01/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی فکر خسته
روا نبود چنین بر نویسنده و کتابش بتازید و توهین کنید. به احتمال زیاد اگر روی جلد یک نام معروف درج شده بود آنرا دانلود میکردید.
بهتر نیست در سال نو شیوه ی نو پیش گیرید و کینه و حسد را دور بریزید ؟
کمی دقت در تاریخ کامنتها زاهگشای شما بود :-)
دوست گرامی
هیچ نرم افزار رایانه ای به کار برده نشده فقط کتاب،اشتباهی به لیست کتابهای جدید اضافه شده
چون اگر به اولین کامنت نگاه کنیم مربوط به تاریخ1390/03/22هست
پس1400بار دانلود برای حدود 2سال ،خیلی دور از ذهن نیست
اما سکوتی ناشناخته در وجودم با زبان بی زبانی میگفت
سکوت بالاترین فریادهاست
آخر هم نفهمیدم که سرم کلاه رفت یا کلاه از سرم برداشتند .
مگر باید به ھمه گفت
دلی در حسرت نگاھیست
مگر باید انزوا را جار زد
چرا ھمه در سھل ترین ادراک مانده اید
اعتراف کنید، تحملش را دارم
چشمان شما ناشنواست یا چشمان من لال
ھمچنان عشق می تراود از روحم
روحی شوریده
روحی خسته
بس که خود را کوبید
بر قفس تن
بر این ھرچه است
ھمچنان عشق جاریست از قلبم
قلبی محزون
قلبی زخمی
بس که خود را کوبید
بر زندان سینه
بر این ھرچه است
کی که روحم بشکند
کی که قلبم بایستد
مانی صفاری
میدونی که من از دیوونه هاتم :)