خانه ای در شیراز
نویسنده:
آگاتا کریستی
مترجم:
بهزاد بشارت
امتیاز دهید
✔️ رمان «خانهای در شیراز» پرونده خانم ثروتمندی به نام رایمر است که پسرش را گروگان گرفته و او را تهدید کردهاند.
در قسمتی از داستان میخوانیم:
«کاغذ خیلی کثیفی بود. با تنبلی بازش کرد. چند خط اول را که خواند رنگش پرید و مجبور شد برای نگه داشتن خودش دستش را به جایی بگیرد. دستخط خارجی بود ولی زبان متن انگلیسی بود. خانم محترم پسر شما در مکانی فوق سری اسیر ما شده است. اگر صادقانه از دستوراتی که به شما داده میشود اطاعت کنید هیچ آسیبی به عالیجناب نخواهد رسید. ما برای آزادی او ده هزار پوند استرلینگ پول میخواهیم. اگر در این مورد با صاحب هتل یا پلیس یا هر کس دیگری صحبت کنید پسرتان کشته خواهد شد. به این نامه خوب فکر کنید. فردا مکان و چگونگی تحویل پول به اطلاعتان میرسد. اگر اطاعت نکنید گوشهای عالیجناب جوان بریده شده و برایتان ارسال خواهد شد و اگر روز بعد همچنان اطاعت نکرده باشید پسرتان کشته خواهد شد. یک بار دیگر تأکید میکنیم که این تهدید توخالی نیست. بهتر است خانم خوب فکرهایشان را بکنند و مهمتر از همه در این مورد سکوت اختیار کنند. دیمیتریوس ابروسیاه وضعی که زن بیچاره با خواندن این نامه پیدا کرد معلوم است. با این که متن نامه کودکانه و مضحک بود، ولی احساس خطر بزرگی را در او برانگیخت. ویلارد، پسرش، پسر عزیزدردانهاش، ویلارد جدی و حساسش. باید همان لحظه میرفت پیش پلیس. باید همه را باخبر میکرد. ولی اگر این کار را میکرد. شاید... بر خود لرزید...».
بیشتر
در قسمتی از داستان میخوانیم:
«کاغذ خیلی کثیفی بود. با تنبلی بازش کرد. چند خط اول را که خواند رنگش پرید و مجبور شد برای نگه داشتن خودش دستش را به جایی بگیرد. دستخط خارجی بود ولی زبان متن انگلیسی بود. خانم محترم پسر شما در مکانی فوق سری اسیر ما شده است. اگر صادقانه از دستوراتی که به شما داده میشود اطاعت کنید هیچ آسیبی به عالیجناب نخواهد رسید. ما برای آزادی او ده هزار پوند استرلینگ پول میخواهیم. اگر در این مورد با صاحب هتل یا پلیس یا هر کس دیگری صحبت کنید پسرتان کشته خواهد شد. به این نامه خوب فکر کنید. فردا مکان و چگونگی تحویل پول به اطلاعتان میرسد. اگر اطاعت نکنید گوشهای عالیجناب جوان بریده شده و برایتان ارسال خواهد شد و اگر روز بعد همچنان اطاعت نکرده باشید پسرتان کشته خواهد شد. یک بار دیگر تأکید میکنیم که این تهدید توخالی نیست. بهتر است خانم خوب فکرهایشان را بکنند و مهمتر از همه در این مورد سکوت اختیار کنند. دیمیتریوس ابروسیاه وضعی که زن بیچاره با خواندن این نامه پیدا کرد معلوم است. با این که متن نامه کودکانه و مضحک بود، ولی احساس خطر بزرگی را در او برانگیخت. ویلارد، پسرش، پسر عزیزدردانهاش، ویلارد جدی و حساسش. باید همان لحظه میرفت پیش پلیس. باید همه را باخبر میکرد. ولی اگر این کار را میکرد. شاید... بر خود لرزید...».
آپلود شده توسط:
اسپارتاکوس
1390/03/24
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خانه ای در شیراز
شاید تعداد کمی از دوستداران ادبیات پلیسی بدانند که آگاتا کریستی، پلیسی نویس معروف، سه بار به ایران سفر کرده است.
ماجرای این سفرها از این قرار بوده که در پاییز 1928 کریستی در 38 سالگی از همسر اولش جدا شده بود و اصلا ً حال و روز خوبی نداشته. برای همین تصمیم میگیرد مدتی به آمریکا برود. فقط 5 روز قبل از ترک لندن با خانواده یک افسر نیروی دریایی آشنا میشود و ساعتی را با آنها میگذراند. زن و مرد هر دو در بغداد زندگی میکردند. بیشترین چیزی که آنها از آن حرف میزدند هیجان سفر با قطار سریع السیر شرقی بود که آنها را از لندن به بغداد میبرد. فردای همان روز آگاتا کریستی بلیت سفر به آمریکا را لغو کرد و به جای آن تصمیم گرفت که با سفر به دنیای عجیب بینالنهرین از لذت این سفر بهره مند شود. کریستی چند روز در بغدا میماند و بعد به منطقه باستانشناسی «اور» میرود. آنجا زن و شوهری از طرفدارانش را میبیند که یک بار دیگر در بهار 1930 او را به بینالنهرین دعوت میکنند. در این سفر دوم، آگاتا کریستی با باستان شناس جوانی آشنا میشود که 15 سال از او کوچکتر بود. خیلی زود کار آگاتا و ماکس مالون به ازدواج میکشد. با این ازدواج زمینه سفرهای مداوم آگاتا کریستی به شرق و ایران فراهم میشود.
تابستان 1931 کار هیأت اعزامی باستان سناسان بریتانیایی در عراق تمام میشود و ماکس و آگاتا هم باید به خانه برمیگشتند. اما زن و شوهر تصمیم میگیرند که برای بازگشت به خانه از ایران بگذرند و ماه عسل خودشان را در سرزمین پارس سر کنند. آن زمان فقط یک هواپیمای تک موتوره آلمانی بود که میتوانست آنها را به ایران برساند. مقصد هواپیما همدان بود. آنها اول وارد همدان شدند و بعد به تهران آمدند و از آنجا با یک پرواز دیگر به شیراز رفتند.
آگاتا کریستی در اتوبیوگرافیاش درباه شهر شیراز و زیباییهای آن نوشته: «خوب یادم هست که شیراز چقدر قشنگ بود. باغهای شیراز مثل یک زمرد سبز خالص بودند که رگههایی از خاکستری و قهوه ای را در خود جای داده بودند. شیراز یک زمرد سبز زیباست!» آگاتا کریستی و ماکس در مدت اقامت در شیراز خانه قدیمی زیبایی را دیدند که اتاقها و ارسیهای زیبای آن آنها را به شدت مجذوب خود کرده بود. این خانه که گویا نارنجستان قوام بود آن قدر بر ذهن بانوی نویسنده تأثیر گذاشت که بعد در داستان کوتاه «خانهای در شیراز» یاد این خانه را زنده کرد. آنها از شیراز به اصفهان میروند؛ سرزمینی که آگاتا بعدها از آن به عنوان شهر محبوبش یاد میکرد. سالها بعد در دهه 70 میلادی هتل شاه عباس اصفهانی نمای صحنه ای از فیلم «ده هنری کوچک» او شد. ماکس و آگاتا دوباره بعد از جنگ جهانی دوم به خاورمیانه برمیگردند؛ او در سال 1949 کتاب «بازگشت به بغداد» را نوشت. شخصیت اصلی این رمان پرفروش یک باستان شناس دیوانه و پریشان بود و ماجراهای کتاب هم مربوط به همین سفر میشد. کار تحقیق ماکس مالون در منطقه نمرود عراق تا سال 1958 طول کشید و دوباره زوج معروف در راه بازگشت به شیراز آمدند و دو هفته در آنجا ماندند. آخرین سفر ماکس و آگاتا به ایران در 1971 بود؛ شش سال قبل از مرگ آگاتا کریستی. در همین سفر بود که از طرف دولت ایران به آگاتا کریستی نشان افتخار داده شد. ماجرای آن جمله معروف کریستی که «این داستان، داستان پلیسی خوبی است، اما مال من نیست» هم در همین سفر بوده. وقتی کتابی از او را پیش اش میبرند تا امضا کند، میپرسد کدام کتابش است. داستان را برایش تعریف میکنند و خانم جنایت میگوید: خوب است اما مال من نیست.
https://www.agathachristie.com/stories/the-house-at-shiraz