سنگ کیمیا (چند نوشته کوتاه و بلند)
نویسنده:
هما سیار
امتیاز دهید
مادرم نواده رستم بود:
وقتی بچه بودم خیال می کردم مادرم نواده رستم است. مادرم شاهنامه دوست و شاهنامه شناس بود و این کتاب در خانه مان عزت و احترام خاصی داشت. مادرم، همه داستانهای شاهنامه و قهرمانان آنها را می شناخت و بعضی از قسمتهای مهم تر آنها مثل نبرد رستم و سهراب، ملاقات زال و رودابه و جنگ رستم و اسفندیار را تماماً از حفظ می دانست. همین داستانها لالائی من بودند و من گاهگاهی هم خواب قهرمان های شاهنامه را می دیدم.
با این که شاهنامه اش از بهترین و کامل ترین چاپ ها بود مادرم بعضی تصویر هایش را نمی پسندید و به آنها ایراد می گرفت. به نظرش می رسید که رستم و دیو سفید و دیگر قهرمانها در این تصاویر ابهت و عظمتی را که شایسته اش بودند ندارند میگفت: «نه! رستم این شکل نبود. بلندتر بود، زیباتر و برازنده تر بود ...» یا می گفت: « نه، این رخش نیست! اسب رستم با اسبهای دیگر فرق داشت، اینجا عکس یک اسب معمولی را کشیده اند...» انگار رستم و اسبش را از نزدیک می شناخت! از قهرمانان شاهنامه طوری صحبت می کرد مثل این که قوم و خویش هایش باشند. با چنان عمق و عاطفه ای از زیبانی رودابه، یا از کودکی سهراب و شباهتش به رستم می گفت که آدم خیال میکرد آن ها را شخصاً شناخته و با آن ها زندگی کرده!...
بیشتر
وقتی بچه بودم خیال می کردم مادرم نواده رستم است. مادرم شاهنامه دوست و شاهنامه شناس بود و این کتاب در خانه مان عزت و احترام خاصی داشت. مادرم، همه داستانهای شاهنامه و قهرمانان آنها را می شناخت و بعضی از قسمتهای مهم تر آنها مثل نبرد رستم و سهراب، ملاقات زال و رودابه و جنگ رستم و اسفندیار را تماماً از حفظ می دانست. همین داستانها لالائی من بودند و من گاهگاهی هم خواب قهرمان های شاهنامه را می دیدم.
با این که شاهنامه اش از بهترین و کامل ترین چاپ ها بود مادرم بعضی تصویر هایش را نمی پسندید و به آنها ایراد می گرفت. به نظرش می رسید که رستم و دیو سفید و دیگر قهرمانها در این تصاویر ابهت و عظمتی را که شایسته اش بودند ندارند میگفت: «نه! رستم این شکل نبود. بلندتر بود، زیباتر و برازنده تر بود ...» یا می گفت: « نه، این رخش نیست! اسب رستم با اسبهای دیگر فرق داشت، اینجا عکس یک اسب معمولی را کشیده اند...» انگار رستم و اسبش را از نزدیک می شناخت! از قهرمانان شاهنامه طوری صحبت می کرد مثل این که قوم و خویش هایش باشند. با چنان عمق و عاطفه ای از زیبانی رودابه، یا از کودکی سهراب و شباهتش به رستم می گفت که آدم خیال میکرد آن ها را شخصاً شناخته و با آن ها زندگی کرده!...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سنگ کیمیا (چند نوشته کوتاه و بلند)