لابیرنت: جریان نوشت
نویسنده:
مجتبی مظلومی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
"مینوس پادشاه جزیره کرت برای مینوتور مکانی ویژه در برابر آن غار ساخته بود که راهروهای پیچ در پیچ و دالانهای گمراه کننده بسیار داشت و چنان بود که اگر کسی وارد این مکان میشد هر قدر جلو میرفت به چهار راه جدید می رسید و سرانجام در دهلیزهای تو در توی آن گیج و گمراه و در چنگال مینوتور گرفتار میشد این مکان عجیب را «لابیرنت» می گفتند."
روبه روی خودم صورتهای خسته و بی روحی رو می بینم که زل زدن به چشم های خسته ی من و بهت و ناباوری یا شک و پوزخند از نگاهاشون میباره. رویدادهای ناگواری به انتظارم نشسته. دیشب تو سلولم داشتم خواب دکتری رو میدیدم که گویا دیر زمانی تحت درمانش بودم اولین چیزی که به ذهنم میرسه و منو درگیر می کنه اینه که جریان رو از کجا شروع کنم. خب منظورم از جریان چی میتونه باشه در واقع براتون نمیخوام یک داستان تعریف کنم. دوست دارم شما رو خیلی راحت وارد اون ماجراهایی کنم که خود منو به شدت درگیر کرده. یک میل دوست داشتنی و خیلی عذاب آور میل به نوشتن البته شاید تصور من از نوشتن بیشتر جنبه ی روایت کردن داشته باشه. ولی نه من که نمی خواهم صرفاً یک داستان براتون تعریف کنم، میخوام از ابتدا شما رو درگیر جریان نوشت کنم. جریان نوشت یک اشتباه تایپی (این که من نمی نویسم و دارم تایپ میکنم) بود ولی فوراً جاش رو به مفهوم یک سیر یا یک رویداد ذهنی داد. این رویداد ذهنی همراه با یک خواست احساسی ناراحت کننده همراهه البته اگه بهش بیشتر فکر کنم در واقع این حتی یک رویداد ذهنی نیست – البته کل این ماجرا یک ذهنیت مطلق محسوب میشه؟
بیشتر
"مینوس پادشاه جزیره کرت برای مینوتور مکانی ویژه در برابر آن غار ساخته بود که راهروهای پیچ در پیچ و دالانهای گمراه کننده بسیار داشت و چنان بود که اگر کسی وارد این مکان میشد هر قدر جلو میرفت به چهار راه جدید می رسید و سرانجام در دهلیزهای تو در توی آن گیج و گمراه و در چنگال مینوتور گرفتار میشد این مکان عجیب را «لابیرنت» می گفتند."
روبه روی خودم صورتهای خسته و بی روحی رو می بینم که زل زدن به چشم های خسته ی من و بهت و ناباوری یا شک و پوزخند از نگاهاشون میباره. رویدادهای ناگواری به انتظارم نشسته. دیشب تو سلولم داشتم خواب دکتری رو میدیدم که گویا دیر زمانی تحت درمانش بودم اولین چیزی که به ذهنم میرسه و منو درگیر می کنه اینه که جریان رو از کجا شروع کنم. خب منظورم از جریان چی میتونه باشه در واقع براتون نمیخوام یک داستان تعریف کنم. دوست دارم شما رو خیلی راحت وارد اون ماجراهایی کنم که خود منو به شدت درگیر کرده. یک میل دوست داشتنی و خیلی عذاب آور میل به نوشتن البته شاید تصور من از نوشتن بیشتر جنبه ی روایت کردن داشته باشه. ولی نه من که نمی خواهم صرفاً یک داستان براتون تعریف کنم، میخوام از ابتدا شما رو درگیر جریان نوشت کنم. جریان نوشت یک اشتباه تایپی (این که من نمی نویسم و دارم تایپ میکنم) بود ولی فوراً جاش رو به مفهوم یک سیر یا یک رویداد ذهنی داد. این رویداد ذهنی همراه با یک خواست احساسی ناراحت کننده همراهه البته اگه بهش بیشتر فکر کنم در واقع این حتی یک رویداد ذهنی نیست – البته کل این ماجرا یک ذهنیت مطلق محسوب میشه؟
دیدگاههای کتاب الکترونیکی لابیرنت: جریان نوشت
مرسي8-)
8-)