آغوش سرد
نویسنده:
زهره روحانی
امتیاز دهید
از متن کتاب:
صبح که از خواب بیدار شدم کسی را در منزل ندیدم به دنبال مادر از اتاق ها به آشپزخانه سرک کشیدم ولی آنجا هم نبود، روی میز آشپزخانه یادداشتی توجهم را جلب کرد که نوشته بود : «من می روم خرید زود برمی گردم سماور روشن است صبحانه ات را بخور»
بی حوصله برای خودم استکانی چای ریختم. روی میز گذاشتم و با عصبانیت پشت میز نشستم، نگاهم به استکان بود. به بخاری که از آن بلند می شد ولی فکرم به شب بود و نمی دانستم موفق می شوم قرار امشب را به هم بزنم یا نه؟
آن قدر در خودم غرق بودم که متوجه سرد شدن چای ام نشدم. بی حوصله تر از آن بودم که دوباره چای بریزم و منتظر بمانم تا آماده خوردن شود. به همین دلیل چای تقریباً سرد را با یک حبه قند خوردم و به اتاقم رفتم. لباس مناسبی پوشیدم و با برداشتن کیفم اتاقم را ترک کردم. زیر یادداشت مادر اضافه کردم :
- «من می روم منزل بیتا»
به خیابان رسیدم. جلو اولین تاکسی را گرفتم و سوار شدم تمام طول راه را فکر می کردم راننده که مردی میان سال بود نوارش را روشن کرد و در حالی که با خواننده آهسته زمزمه می کرد سرش را هم هر از گاهی تکان می داد. پوزخندی زدم و در دلم گفتم :
- «عجب دل خوشی دارد!»
بیشتر
صبح که از خواب بیدار شدم کسی را در منزل ندیدم به دنبال مادر از اتاق ها به آشپزخانه سرک کشیدم ولی آنجا هم نبود، روی میز آشپزخانه یادداشتی توجهم را جلب کرد که نوشته بود : «من می روم خرید زود برمی گردم سماور روشن است صبحانه ات را بخور»
بی حوصله برای خودم استکانی چای ریختم. روی میز گذاشتم و با عصبانیت پشت میز نشستم، نگاهم به استکان بود. به بخاری که از آن بلند می شد ولی فکرم به شب بود و نمی دانستم موفق می شوم قرار امشب را به هم بزنم یا نه؟
آن قدر در خودم غرق بودم که متوجه سرد شدن چای ام نشدم. بی حوصله تر از آن بودم که دوباره چای بریزم و منتظر بمانم تا آماده خوردن شود. به همین دلیل چای تقریباً سرد را با یک حبه قند خوردم و به اتاقم رفتم. لباس مناسبی پوشیدم و با برداشتن کیفم اتاقم را ترک کردم. زیر یادداشت مادر اضافه کردم :
- «من می روم منزل بیتا»
به خیابان رسیدم. جلو اولین تاکسی را گرفتم و سوار شدم تمام طول راه را فکر می کردم راننده که مردی میان سال بود نوارش را روشن کرد و در حالی که با خواننده آهسته زمزمه می کرد سرش را هم هر از گاهی تکان می داد. پوزخندی زدم و در دلم گفتم :
- «عجب دل خوشی دارد!»
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آغوش سرد
20 صفحه شو بیشتر نتونستم تحمل کنم!(!)(!)
vali be har hal khub bud
mamnun :-(;-(:-)