ارواح
نویسنده:
پل استر
مترجم:
خجسته کیهان
امتیاز دهید
✔️ ارواح، اثر نویسندهی مطرح و پست مدرن آمریکایی، پل استر است. این رمان موجز، یکی از کتابهای مجموعهی «سهگانهی نیویورک» به شمار میرود که روساختی پلیسی و کاراگاهی اما ژرفساختی عمیق و فلسفی دارد. سیستمی مخوف و مقتدر، مردی را به جاسوسی و مراقبت از همسایهاش که مردی نویسنده و روشنفکر است میگمارد. مرد جاسوس به مقتضای شرایط جدیدش، رفته رفته تنها و خلوتگزین میشود. روزی در مییابد که مرد همسایه نیز مأمور مراقبت از اوست. سپس دچار این وهم میشود که مرد همسایه کسی نیست جز خود او. گویی انسان تنهایی است که مراقبت از خود را به عهده دارد و اگر دست از پا خطا کند به دست خود کشته میشود.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ارواح
سبزیان در جمعبندی و ارتباط این دو نهانمتن گفت پل استر با این نهانمتنها اندیشهی تعالیگرایی و کرامت انسانی را در مقابل اسارت ماشینی قرار داه است و شخصیت آبی پس از گرفتار شدن در این تعقیب بی حاصل به نامیدی و سرخوردگی می رسد و با الهام گرفتن از اندیشه های هنری دیوید ثورو موفق میشود از اتاق بستهی خود در بیاید و سیاه را که در واقع تمثیل خودِ دیگرش است می کشد و از اتاق بیرون میرود. چنان که راوی در پایان داستان میگوید این شخصیت از اتاق بیرون میرود اما راوی نمی داند به کجا. برای او که با خوشحالی سخن میگوید همین مهم است که دیگر آن اتاق بسته را ترک میکند و به سمت غرب حرکت می کند که البته غرب نیویورک به شرق میرسد. این پایان البته یک پایان خوش سنتی نیست. زیرا باز هم با امید به دنیای دیگری سفر میکند که نمیدانیم کجاست. قطعا هم شرق باید از ذهن پل استر نماد بازگشت به بدویت یا طبیعت یا سادگی باشد. در این جا تقابل دوگانهی شرق و غرب مطرح است ولی قابل بحث است.
این منتقد گفت هنری دیوید ثورو در سه اثر معروفش به نام های «نافرمانی مدنی»، «زندگی بی قاعده»، و «والدن» از فردانیت و تقابل فرد با اجتماع سخن میگوید و به نویسندگان تعالیگرا تعلق دارد. وی خصوصا منتقد ماتریالیسم و دنیابارگی بود و نظام های اقتصادی و اجتماعی را مسلط بر مردم می دانست و اعتقاد داشت که باید از طریق سیر و سلوک در طبیعت به معانی بزرگ برسیم. پل استر با نقل قول سخنانی از این نویسندهی شهودگرا این نظر را مطرح می کند که فرد در خلوت و انزوا میتواند تشویش های دنیای ماشینی را به آگاهی از خویشتن تبدیل کند. رمان ارواح این مضمون را از ثورو عاریه گرفته که هیچ چیز در متن بی معنا نیست بلکه باید با مداقه در آن کشف معنا کرد. ثورو می گوید انسان ها چنان خود را گرفتار کار کره اند که خودشان هم به ابزار کار تبدیل شده اند و به تعبیر اگزیستانسیالیستها از خود بیگانه شدهاند و به آنچه بر سر خویش میآورند آگاهی ندارند. ثورو میگوید انسان ها باید در کتاب های قدما مکاشفه و مجاهده کنند و با دقت به معانی آنها برسند. میان خواننده ای که ثورو متصور است و آبی (شخصیت داستانی ارواح) شباهتی وجود دارد که این فرد داستانی را متحول می کند. آبی به منزله ی کارآگاه باید در پرونده یا در تعقیبی که به او سپرده شده با دقت به معانی رفتارهای شخصیت دیگر داستان به نام سیاه برسد. ثورو هم می گوید افراد باید در کتاب طبیعت و کتاب های کلاسیک و بزرگ به معانی مهم برسد. چنانکه می بینیم فلسفهی تعالیگرایی معتقد است که در چیزهای پیرامون ما معانی و فضیلتهای می توان پیدا کرد، فقط به شرط اینکه در آنها دقت و مجاهده کنیم. پل استر این شخصیت کارآگاه یا کاشف را به منزله ی سالک طبیعت مورد نظر ثورو مجسم میکند و البته این یکی از ویژگی های پسامدرنی ادبیات امروز است که در قالب ژانرهای کم مایهی سابق معانی فلسفی و مهم مطرح میکنند. از آنجا که میبینیم این داستان کارآگاهی به یک کشف متافیزیکی مبدل می شود در نهانمتن بعدی در مییابیم که پل استر چه نظری را مطرح میکند.
پل بروکلین (نهانمتن دوم) به صورت گذرا مورد اشاره قرار گرفته، اما چون فضای داستان در همان محدوده اتفاق می افتد پس برای نویسنده مهم است و باید معنای آن را شکافت. این پل در سال 1880 ساخته شد و زمانی که منهتن و بروکلین را به هم پیوند داد آمریکائیان چنان در رفت و آمد و انتقال محصولات تجاری به راحتی فعالیت می کردند که آن را نشان پیشرفت می دانستند یا سرعت پیشرفت اقتصادی خود را در آن می دیدند. بنا بر این که مذهبیون پاکدین آمریکا از سال های 1660 این باور را ترویج کرده بودند که خداوند انسان ها را به دو دستهی اغنیا و فقرا تقسیم کرده است، آمریکائیان این زمینهی اعتقادی را داشته اند که باید با ثروت اندوزی به خدا تقرب پیدا کنند و به آرزوهای دنیاییشان هم برسند. از این رو آمریکا همواره سرزمینی بوده که به سرزمین تحقق رویاها معروف شده است.
سبزیان گفت تناقض آگاهندهای که در رمانهای پل استر وجود دارد در نحوهی تصویر کردن شهر نیویورک تجسم یافته است، به این معنا که پل استر نیویورک از طرفی نیویورک را به منزلهی یک ویرانشهر (dystopia) نشان میدهد که انسانها در آن مقهور نیروهای فراتر از فرد هستند، و فاقد هویت مشخصاند، از طرف دیگر وی این شهر را به مثابهی یک آرمانشهر (utopia) مجسم میکند که به افراد فرصت میدهد که به رهایی برسند.
سبزیان چارچوب نظری بینامتنیت را به طور خلاصه بیان کرد و گفت بینامتنیت نوعی روش تفسیر متن را در اختیار خواننده قرار میدهد که در اصل روشی پساساختارگرایانه است و ریشه در رویکرد خوانندهمحوری دارد زیرا تفسیر بینامتنی مستلزم این است که خواننده از متن فراتر برود و با ربط دادن دو یا چند متن به معانی فراتر از آن متن برسد. میخائیل بختین اولین نظریهپردازی است که می شود صریحا مفهوم بینامتنیت را از نوشته هایش استنباط کرد چرا که وی می گوید متون با یکدیگر گفت و گو می کنند که البته این سخن در گفته های ولوشینوف-بختین واضحتر است که می گوید متن ها دربارهی یکدیگر سخن میگویند. سبزیان گفت رولان بارت همه ی متون را مملو از نقل قول های بدون علامت نقل قول می دانست و جولیا کریستیوا هر متنی را تلاقیگاه متون متعدد می دانست که از مجموع آنها معانی دوم و سوم یا بیشتر قابل برداشت است.