کودکی من
نویسنده:
منصور یاقوتی
امتیاز دهید
مجموعه شش قصه پیوسته با عناوین:
کوچ / نان و کره / دستکش / گوشواره / کتاب / یک نان خور دیگر
از داستان کوچ:
مادر بزرگ با گوشه ی «ماشته» اشکهایش را پاک کرد. برای آخرین بار به پدر گفت:
اسد! بیا لجاجت نکن و به شهر نرو. تو شهر کسی کسی را نمی شناسه، مردم با هم بیگانه ن، توی شهر محبت و عدالت نیست. بچه هات گرسنه و ویلان میشن، خان گذشت میکنه.
پدر که لبهایش می لرزید گفت:
در آنجا کسی به من زور نمیگه، اگه م فعله بشم آزادم. آنجا ارباب خودمم. بچه هام میرن مدرسه ... مثه من بدبخت و بیچاره نمی شن... آنجا آدم را مجبور نمیکنن که بیگاری بکنه. انسان آنقد آزادی داره که نذاره بهش توهین بکنن.
مادر بزرگ با غصه گفت:
تو هم مثه بقیه ی مردم. ... همه برای خان بیگاری میکنن، تو هم بکن.
پدر با خشم گفت:
- اسد برای هیچکس بیگاری نمی کنه ... من این زمین و آب و ملک را که متعلق به خودم نیس نمی خوام. نمی خوام منصورم منه من برده بشه ...
کوچ / نان و کره / دستکش / گوشواره / کتاب / یک نان خور دیگر
از داستان کوچ:
مادر بزرگ با گوشه ی «ماشته» اشکهایش را پاک کرد. برای آخرین بار به پدر گفت:
اسد! بیا لجاجت نکن و به شهر نرو. تو شهر کسی کسی را نمی شناسه، مردم با هم بیگانه ن، توی شهر محبت و عدالت نیست. بچه هات گرسنه و ویلان میشن، خان گذشت میکنه.
پدر که لبهایش می لرزید گفت:
در آنجا کسی به من زور نمیگه، اگه م فعله بشم آزادم. آنجا ارباب خودمم. بچه هام میرن مدرسه ... مثه من بدبخت و بیچاره نمی شن... آنجا آدم را مجبور نمیکنن که بیگاری بکنه. انسان آنقد آزادی داره که نذاره بهش توهین بکنن.
مادر بزرگ با غصه گفت:
تو هم مثه بقیه ی مردم. ... همه برای خان بیگاری میکنن، تو هم بکن.
پدر با خشم گفت:
- اسد برای هیچکس بیگاری نمی کنه ... من این زمین و آب و ملک را که متعلق به خودم نیس نمی خوام. نمی خوام منصورم منه من برده بشه ...
آپلود شده توسط:
libraziti
1389/10/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کودکی من