نبرد من
نویسنده:
آدولف هیتلر
امتیاز دهید
مترجم: فرهاد
نسخه ی دیگری از این کتاب با ترجمه عنایت الله شکیباپور در سایت موجود است.
نبرد من کتابی، که توسط آدولف هیتلر نوشته شده است، و بیانگر اندیشههای سیاسی هیتلر و نازیسم میباشد. هیتلر در سال ۱۹۲۴ هنگامی که در قلعه لندربرگ زندانی بود بخش اول کتاب را با دیکته کردن جملات به منشی خود رودلف هس این اثر را به وجود آورد. بخش دوم، پایان همان سال پس از آزادی زودهنگام او از زندان نوشته شد.
با قدرت گرفتن ناسیونال سوسیالیستها در آلمان، فروش و توزیع نبرد من نیز رواج گرفت. از اواسط دهه ۱۹۳۰ کتاب هیتلر به خرج دولت به زوجهای تازه ازدواج کرده هدیه میشد، فروش نسخههای دست دوم کتاب ممنوع بود و تدریس آن در مدرسهها به عنوان جزئی از برنامهٔ تبلیغاتی حزب ناسیونال سوسیالیست از همین دوران آغاز شد. از این کتاب تا پایان جنگ دوم جهانی نزدیک به یازده میلیون نسخه انتشار یافت که بخش اعظم آن یا رایگان توزیع، یا به اجبار خریداری شده بود.
بیشتر
نسخه ی دیگری از این کتاب با ترجمه عنایت الله شکیباپور در سایت موجود است.
نبرد من کتابی، که توسط آدولف هیتلر نوشته شده است، و بیانگر اندیشههای سیاسی هیتلر و نازیسم میباشد. هیتلر در سال ۱۹۲۴ هنگامی که در قلعه لندربرگ زندانی بود بخش اول کتاب را با دیکته کردن جملات به منشی خود رودلف هس این اثر را به وجود آورد. بخش دوم، پایان همان سال پس از آزادی زودهنگام او از زندان نوشته شد.
با قدرت گرفتن ناسیونال سوسیالیستها در آلمان، فروش و توزیع نبرد من نیز رواج گرفت. از اواسط دهه ۱۹۳۰ کتاب هیتلر به خرج دولت به زوجهای تازه ازدواج کرده هدیه میشد، فروش نسخههای دست دوم کتاب ممنوع بود و تدریس آن در مدرسهها به عنوان جزئی از برنامهٔ تبلیغاتی حزب ناسیونال سوسیالیست از همین دوران آغاز شد. از این کتاب تا پایان جنگ دوم جهانی نزدیک به یازده میلیون نسخه انتشار یافت که بخش اعظم آن یا رایگان توزیع، یا به اجبار خریداری شده بود.
آپلود شده توسط:
Pir pesar
1389/09/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نبرد من
خب اگه اونطوری که گفتم کامنت های قبلیم رو خونده بودید به اینجاش هم میرسیدید. سادیست جان با شمام
همانطور که دیدید در جنگ اوّل هم هدف متفقین فقط شکست ویلهلم دوّم معرفی شده بود و باز همانطور که مشاهده کردید علارغم دادن وعده تاوان همه ظلم های ویلهلم دوّم را مردم آلمان دادند.
دوباره میگویم تنها و تنها دلیلی که این وقایع بعد جنگ دوّم تکرار نشد عدم ظرفیّت اروپا برای به وجود آمدن هیتلری دیگر و جنگ جهانی دیگر بود.
دوست من اینها را در کنار هم بگذار. میبینی که هرگز طرف حساب یک جنگ نه یک فرد بلکه یک ملّت یا یک گروه است.
اگر باقی مطالب کامنت های من پای همین کتاب را خوانده باشید در خواهید یافت که من آورده ام:
اگر هیتلر بعد از گرفتن راینلند و دیگر مناطق از دست رفته دست به حمله به لهستان نمیزد. اکنون جنگ دوّم وجود نداشت و ما امروز با هم بحث نمیکردیم.
من هم حوادث دیوانه کننده ای مثل حوادثی که بعد از فروپاشی یوگوسلاوی اتفاق افتاد را دیده ام.
به نظر منهم باید عاملان اینگونه حوادث در دادگاه های منصف محاکمه و سپس مجازات شوند.
دوست دارم راست و پوست کنده تعریفتون را از دیو صفتی بگید.
مرزی که من بین انسان و دیو میگذارم اینجاست که انسان خشونت نمیکند مگر برای حفظ خویش ولی این در مورد دیو صدق نمیکند.
من هم در مورد توریسم یا جنبه نظامی بحث نمیکنم . خواستم بگم که استعمار هنوز هم میتواند احیا گر باشد.
دوست من قانون چیزیه که جامعه برای هرج و مرج به وجود میاورد(گاهی افراد از قوانین سو اتفاده میکنند یا قوانینی به وجود میاورند که راه سو استفاده را باز میکند)
گاهی برای اینکه بشود چیزی را کامل تر و زیبا تر ساخت باید آن چیز را قاطی کرد(هرج و مرج به وجود آورد یا همان قانون را نقض کرد)
گاهی عنصر خشونت هم لازم است.
در نتیجه:
وقتی الزامی برای خشونت و قانون شکنی وجود داشته باشد انجام آن انسانی است.
و اگر الزامی وجود نداشته باشد(یعنی از راه های دیگر بتوان به همان هدف رسید هر چند سخت تر باشد) انجام آن عین دیو صفتی است.
دوباره میخواهم نقل قول بالا را بخوانید دیگرآزار جان
و آن نقطه انسانیّت ست
کارل مارکس بنایِ کمونیسم را بر اقتصاد میداند و بر شریان هایِ اقتصادیِ جامعه .. خونی از عدالت را جاری میسازد ..
اما ...
انسانیّت گوهری ست که فراموش شده !!
این نکته جالب را سادیست گفته. نکته جالبیست و قابل تامل بیشتر و بیشتر.
فیدل کاسترو
یا
ارنستو چه گوارا ؟!
چگوارا در تمام زندگی خود به دنبالِ پیروزی و نابودکردنِ امپریالیسم بود
اما فیدل کاسترو در نهایت سیاست را انتخاب کرد
چگوارا قربانی شد تا فیدل کاسترو رهبر شود
چگوارا همچون یک اسطوره بزرگ شد .. حتّی در قلبِ امپراطوریِ آمریکا !!!
اما قیدل کاسترو هنوز هم یک رهبرِ مردمی ست و نه چیزی بیشتر !!!
فیدل کاسترو هنوز هم با آمریکا معامله میکند اما ..
چه
هیچ وقت تن به معامله نداد
فیدل کاسترو حالا که دارد میمیرد برادرش را به جای خود انتخاب میکند !!
اما چگوارا اگر میمرد فیدل را انتخاب میکرد !!
کاسترو یک نمونهء کمونیستی ست
اما چه
یک اسطوره ست
چه را همه میستایند اما هیچ کس حاضر نیست جای او باشد !!
فیدل را خیلی ها نقد میکنند
اما هنوز هم بسیاری دوست دارند جای او را بگیرند !!
**
میدانید دوستانِ کتابناکیِ من
میانِ یک قهرمان و یک رهبرِ ملّی تفاوت هایِ بسیاری وجود دارد
یک قهرمان نیازمندِ همراهیِ احساساتِ عمومِ جامعه ست !!
اما یک رهبر نیاز به منطق و هماهنگیِ در تودهء مردم ست
یک رهبر نیاز به دنباله رویِ احساسی ندارد
یک رهبر نیاز به همراهیِ فکری دارد
نیاز به انتقاد
یک اسطوره فقط و فقط برایِ قصّه هایِ شبانه خوب ست !!
یک رهبر اما ...
نانِ شب را به سفره ها میآورَد !!
فیدل کاسترو شاید همان چگوارا باشد
و هردو شان
نمادِ کمونیسم
میدانید من کمونیسم را دوست دارم اما احساس میکنم مارکس در یک نقطه به خطا رفته !!
و آن نقطه انسانیّت ست
کارل مارکس بنایِ کمونیسم را بر اقتصاد میداند و بر شریان هایِ اقتصادیِ جامعه .. خونی از عدالت را جاری میسازد ..
اما ...
انسانیّت گوهری ست که فراموش شده !!
از کمونِ اولیّه (نظامِ برده داری Dark Age ) تا به امروز که بایستی کمونِ آخرین باشد ( سوسیالیزم )
همواره این اقتصاد بوده که رابطهء انسان ها را تعریف کرده !!
پول و اختلافِ طبقاتی
اما انسانیّت چه میشود ؟
انسان ها کـِـــی قرار ست جزئی از این معادلات بشوند ؟
انسان ها هستند که باید آزادی را برایشان تعریف کرد .
آزادی خودش مبیّنِ عدالت خواهد بود
و تعریفِ عدالت
همان قانون ست
این آزادی ست که تنها بازیچه ای بوده که تا به حال هیچ کس تعریفِ روشنی از آن نکرده.
من
آزادی را که کومونیسم میگوید نمیپسندم
من خودم را پای بند احساس میکنم
به انسانیّت
...
هاوانا-سال کشاورزی
فیدل !
در این لحظه چیز های بسیاری را به یاد می آورم : زمانی که تو را در خانه ی ماریا آنتونیا ملاقات کردم و تو مرا به همراهی خواندی، تدارک کار مشخون از هیجان و تنش بود. روزی پرسده شدک ه اگر مرگ پیش آمد، به چه کسی باید اطلاع داد. امکان وقوع این فککر تمامی ما را تکان داد. بعد ها دانستیم که این امکان به وقوع خواهد پیوست . در یک انقلاب (اگر انقلاب واقعی باشد)، یا پیروز می شوی یا جان می بازی، رفقای بسیاری در در مسیر حرکت به سوی پیروزی فرو غلتیدند.
امروز رخداد ها لحن دراماتیک کم تری دارند، زیرا ما پخته تر شده ایم، اما حوادث تکرار می شوند. احساس می کنم سهم خود را در وظیفه ای که مرا به انقالب کوبا و به سرزمین ویش پیوند می داد، ایفا کرده ام. از این رو به تو، رفقا و به مردمت، که اکنون مردم من نیز هستند، بدرود می گویم. از پست هایم دررهبری حزب، پست وزارت و ماقم فرماندهی و نیز از شهروندی کوبا، رسماً استعفا می دهم. هیچ پدیده قانونی مرا به کوبا مرتبط نمی کند. یگانه پیوند موجود، طبیعتی دیگر دارد؛ از نوع پیوند هایی است که بر خلاف انتصابات شغلی، گسستنی نیستند.
به زندگی گذشته می نگرم و بر این باورم که با وقف خود و با هم گرایی کافی در راه تحکیم پیروزی انقلابی کار کرده ام . تنها ضعف جدیم این بود که در لحاظت نخست و سیبراماسترا، به تو اعتماد کافی نکردم و به شایستگی هایت در مقام یک رهبر و یک انقالبی با سرعتی شایسته پی نبردم.
من روز های با شکوهی را تجربه کرده ام. در روز های درخشان و نیز اندوهبار بحران کارائیب، در کنار تو، به افتخار تعلیق به خلقمان نائل آمده ام. در آن روزها به ندرت سیاستمداری درخشان تر از تو یافت می شد. مفتخرم که بی هیچ تردیدی از تو پیروی کردم و با شیوه ی تفکر، نگرش و ارزیابیخطرات و پر نیسپ های تو آشنا شدم.
دیگر ملل جهان یاری نه چندان مهم مرا طلب می کنند. من می توانم دست به کاری بزننم که از تو به سبب تصدی پست ریاست جمهوری کوبا دریغ می شود. برای ما زمان عزیمت فرارسیده است. باید بدانی که این عزیم با آمیزه ای از شادی و غم همراه است. به عنوان کسی که سهمی در پی افکندن این بنا داشته اس، ناب ترین امید ها و عزیزترین کسانی را که دوست می دارم در اینجا بر جا می گذارم . من مردمی را ترک می کنم که مرا همچون فرزندی پذیرا شدند. این، بخشی از روح مرا جریحه دار می کند. من ایمانی را که تو به من آموختهی، روح انقلابی خلقم را، احساس انجام مقدس ترین وظایف � نبرد بر ضد امپریالیسم در هر نقطه که ممکن است � را با خود به جبه های جنگی تازه می برم. این، خود یک منبع قدرت است؛ قدرتی بیش از قدرت التیام عمیق جراحت ها.
یک بار دیگر مبرا بودن کوبا را از هرگونه مسئولیتی اعلام می کنم، جز آن چیزی که ریشه در نمونه واقع شدندش در مبارزه دارد. حتی اگر لحظه های پایانی زندگیم در زیر آسمانی غیر از کوبا باشد، آخرین فکرم متوجه مردم و به ویژه درباره توست. من سپاسگزار آموزش ها و سرمشق قرار گرفتن هایت هستم و سعی خواهم کرد تا آخرین نتایج کارهایم به آنها وفادار بمانم .
هویت من همواره با سیاست خارجی انقلابمان رنگ خورده است. این جایگاه را هم چنان حفظ خواهم کرد. هرجا هستم، مسئولیت یک انقلابی کوبایی بودن را از یاد نخواهم برد و درخور آن رفتار خواهم کرد. از این که هیچ چیز مادی برای همسر و فرزندانم بر جا نمی گذارم متاثر نیستم؛ خوشحالم که چنین است؛ و چون می دانم که دولت نیاز های زندگی و امکان تحصیل شان را در حد کفایت تامین خواهد کرد، برایشان چیزی طلب نمی کنم.
حرف های بیساری دارم که با تو و با مردممانن در میان بگذارم، اما احساس می کنم چندان ضروری نیستند واژه ها قادر نیستند آنچه را که دوست دارم، بیان کنند. در این یادداشت ها نیز که عجولانه نگاشته شده اند، نکته درخوری یافت نمی شود.
نامه بدرود فرمانده چه به فيدل
تو خیلی واگرا فکر میکنی
چون تو اینجوری فکر نمیکنی نمیتوانی تمامِ انسان های تاریخ رو نادان یا ناآگاه بدانی
تو هنوز چیزی را از دست نداده ای
تا به خاطرش خودت را به آب و آتش بزنی
مطمئنم تو آن روز (امیدوارم هرگز تجربه نکنی عزیزم)
انسانیت و شعارهایت را
فراموش خواهی کرد
پس همینطوری که من میگویم انسانیت را بشناس و برایش مبارزه کن
دیو ها را بشناس و نابودشان کن
تا دیگر هیچ کس (البته خیلی آرمانی ست)
رنجِ از دست دادنِ یک عزیز
یا دردِ تجاوز
یا عذابِ جنگ را
ناگزیر نباشد که تحمّل کند
و من
دیــــــــــــو
شاه گرگ . . . . . . . . . . . هیتلر
خودتان را باهم مقایسه کنید
تو (شاه گرگ) یک انسانی
هیتلر یک دیو
تو میخواهی هیتلر را از پا درآوری
او را میکشی ( بدونِ خشونت و با عذابی که بر روحِ تو تا ابد باقی خواهد ماند!)
و اگر فرزندی داشته باشد
همچون یکی از فرزندانت بزرگ میکنی
با عشق و ایثار
و اگر همسری داشته باشد
همچون یکی از خواهرانت با او رفتار میکنی
با شرافت و عدالت
این یعنی تو انسانی
اما هیتلر
وقتی امثالِ تو را نابود میکند
فرزندانِ امثالِ تو را در شکمِ مادرانشان میکشد
همسرانِ امثالِ تو را ...
آه
دیو صفتی این ست دوستِ من
هیتلر این کار ها را آگاهانه انجام میدهد
پس بیمار نیست
هیتلر برای انجامِ این جنایت ها برنامه ریزی میکند
پس دیوانه نیست
هیتلر از این جنایت ها لذّت میبرد
پس انسان نیست
فرقِ خودت را با هیتلر دانستی؟
یا باز هم بگویم!!!
زوبین جان
و یا دیو
اصلاً شاید این جملاتِ سقراط درست ترجمه نشده!!
شاید اصلاً سقراط
نمیدانسته
و در نهایت
این فلسفهء ماست ... مائی که قرن ها پس از سقراط زندگی میکنیم
ما دنیایِ خودمان را داریم
دنیایِ ما از دنیایِ سقراط بزرگ تر و پیچیده تر ست
به چنگیز در کودکی تجاوز نشده
چنگیز آنگونه که از وی یاد شده نبوده
چنگیز تنها یک دشمن بود ... همین و بس
چنگیز نبود که مسلمان شد
چنگیز نبود که رصدخانه ساخت
و چنگیز نبود آنکه شناختی ش!!!
چنگیز فقط یک خان بود
یک خانِ مغول
از کسی که عشقش را از او گرفت انتقام گرفت (اما نه انتقامی وحشیانه)
چنگیز برایِ کشورگشایی به مرزهای ایران جاسوس فرستاد (اما نه برایِ شکافتنِ شکمِ زنانِ باردار!!!)
چنگیز و امثالِ او
همه انسان هستند
انسان هایی که روزی محرومیت های بسیار را تحمّل نموده اند
اما ...
اگر آن ها انسانیت را فراموش کنند
بایستی نابودشان سازیم
قبل از آنکه آسیبی جدّی به ما بزنند
دیو ها باید نابود شوند
و انسان ها حق دارند که آزادانه در عدالت و قانون
زندگی کنند
و رفاه را همه باید تجربه کنند
دیوصفتی اما چیز دیگری ست
از نظرِ همهء انسان ها
دیو صفتی فقط و فقط و فقط ... یک تعریف دارد
این ربطی به تعریف های متفاوت از انسانیّت ندارد
دیو صفتی فقط یکی ست
من اون احمقی رو میکشم
و با افتخار هم میکشم
و با قدرت هم میکشم
و با نفرت هم میکشم
که
دنیا رو در ظلمت فرو ببرد
من یک انسان هستم و دنیا رو برای تمامِ انسان ها با عدالت میخواهم
عدالت
و آزادی
هردو با هم
انسانیت یعنی
ایثار
برای حفظِ انسان های دیگری مثلِ تو
از چنگالِ دیو ها
انسانیت یعنی جهاد
برای نجاتِ زمین
از آسیبِ دیو ها
انسانیت یعنی مبارزه
برای عدالت و انسان زیستن
انسانیت یعنی پیشگیری
بهتر از
درمان
انسانیت یعنی ...
خیلی زود قضاوت میکنی
این هم لینک
برو و اســــتـــــعــــمــــــار را بشناس
من جنبهء علمی و فرهنگی را میگویم
نه ساختِ موشکِ هفتاد سال پیش
نه توریسم و اکوتوریسم
آفرین
قانونی و بدونِ خشونت
پس خودت داری میگویی :
جنگِ متفقین با مردمِ آلمان نبود
با دیوصفتی مثلِ هیتلر بود
ضمناً
درود بر رضاشاه .. آن مردِ بزرگ و آن ایرانیِ پرافتخار
اگر آن دیو هم بچه داشته باشد بله
بله
بله
و با قاطعیت هم میگویم
بله
من حاضرم آن کودک را نیز مانندِ یکی از فرزندانِ خودم بزرگ کنم
اما پدرش باید برای انسانیت و برایِ انسان زیستنِ همین فرزند
نابود شود
آه دوستِ من دقّت کن
ببین
تو خودت همه را گفتی
خوشحالم عاقبت یکی حرف هایم را فهمیده
ممنون
آفرین
آفرین
آفرین
سلام دوست من. فبلا این رو اینجا گفتم: آدمی اگر خوب را بشناسد بد نمیکند. آدمی که بد میکند یا خوب را نمیشناسد یا دیوانه است. این از من نیست. میتونیم برای اعتبار دادن به جمله اسم سقراط رو بذاریم ته اون و دوباره بخونیم. ( در حالی که به خودی خود تفکر برانگیز هست. این رو به شما نگفتم . یه یادآوری تلخ برای خودم و دوستان شبیه خودم بود.)
نه دوست من همه آدمها خاکستریند. آدمها خاکستری که اگه حق دیگران و خودشون رو محترم بشناسند به سمت سپیدی میرند و اگه حق دیگران و خودشون رو زیر پا بذارن به سمت سیاهی.
چنگیز رو مثال زدی. فرض کن به شما بگن ( دوستان آه و ناله شون در نیاد گفتم فرض کن) که به چنگیز در سن کم تجاوز شده بوده و همچنین توی یه خانواده وحشی و پرخاشگر بزرگ شده. خوب در این صورت شما فکر میکنید اون خوبی رو باید از کجا میشناخته؟ فکر میکنی چرا مغول ها بعد از حمله به ایران متحول شدن؟ چرا مغولی که جز کشتار وغنائم به چیزی فکر نمیکرد به فکر ساخت رصد خانه میوفته؟:-(:-(:-(
شناخت خوب دوست گرانمایه من. شناخت خوب.
8-)8-)8-)8-)8-)
آفرین بردیا جان. من هم عاشق اوریانا. الساندرو و گلسرخی هستم . اونها همه شور بشریت هستند ولی اگه اون کتاب رو تا آخر بخونی ( شاید هم خوندی) . میبینی( دیدی) که الساندرو یی که میخواست به نشانه اعتراض آکروپلیس رو منفجر کنه( هرچند) در حرف آخر به این نتیچه میرسه که کسانی که مبارزه مسلحانه میکنن فقط عروسک هایی در دست سیاست مدارها و رسانه ها هستند.(متاسفانه)
دوست من ترکیه و برزیل همین اواخر بدل به غول های اقتصادی شدند.
در ضمن هنوز کشور های هدف زیادی باقیند.
خوب به کاری که جمهوری اسلامی امروز با ونزوئلا یا سوریه میکند دقت کن.
من از یک فرد آگاه(یک سپاهی بلند پایه) شنیدم که ایران در سوریّه پایگاه موشکی دارد.
باید همیشه منطقی برخورد کرد.
دوست من پاسخم را طوری میگویم که از سوال شما برداشت کرده ام.
برای باقی ماندن یک نظام طرفداری 30% کافیست ولی برای تعویض یک نظام باید بیش از 70% حضور فعال داشته باشند.
منطقیش اینکه باید روشنگری و واضح سازی( که در بعضی جا های آن باید مثل گلسرخی از جان خود مایه گذاشت) انجام بگیره تا با یک نهضت عمومی به هدف رسید.
از سر شما؟از سر شما به عنوان یک ایرانی؟
اگر به عنوان یک ایرانی این را میگویید از شما میخواهم که به ایران بعد از خلع قزاق رضا سوادکوهی دقت بکنید که چگونه تا مدّت ها زیر چکمه متفقین بود.
دوست عزیز میخواهم به متن زیر که بزرگ نویس شده دقّت بکنید
وودرو ویلسین( رئیس جمهور امریکا) به نمایندگی از متفقین به مردم آلمان اطمینان داد که دعوای آمریکا نه با آنها بلکه با امپراطورشان، ویلهلم دوم است
این مطلب مربوط به جنگ اوّل جهانی است.
قبلا به مصائبی که متفقین برای مردم بعد از جنگ اول به وجود آوردند به صورت مفصّل توضیح داده ام پس دلیلی نمیبینم که با آوردن دوباره آن ثابت کنم آزادی که نتیجه معامله باشد وجود خارجی ندارد.
قبلا در مورد اینکه چرا متفقین بعد از جنگ دوّم دوباره چندان به آلمانیها سخت نگرفتند توضیح دادم . و در اینجا فقط اشاره ای به آن میکنم:
برای جلوگیری از به وجود آمدن جنگی دیگر و ظهور هیتلر هایی دیگر
برای نجات همون کودک باید کودگ دیگری رو یتیم کرد.
این استدلال انسانی شماست؟
چون آنها اینطور فکر میکردند:
قبلا توضیح دادم که دیو ها انسان هایی هستند که در مقابل ما می ایستند.
من اینها را انسان جاهل مینامم
چه چیزی ما رو از اونها جدا میکنه اگر مثل اونها رفتار کنیم