بی تابی انگشتانم شور ربایش ،عطش آشنایی است
.
.
.
رفتم ؛غرورم را بر ستیغ عقاب_آشیان شکستم
و اینک ، در خمیدگی فروتنی ،به پای تو مانده ام
خم شو ، شاخه ی نزدیک !
من در این خلوت خاموش وسکوت،
پــــــرم از دلتنـــــگی،
و گــــرفته است دلــــم.
و چه درد آور و آرام وحـــزین،
هجر چشمان قشنگ تو مــــــرا میشکند...
ای تو در وسعت قلبم جـــاری،
تو کدامین غزل عاطفه را می خـــــوانی،
که زوایای دلــــــم،
آشنــــایند صمیمیت آواز تـــورا...
شبیه هیچ شده ای !
چهره ات را به سردی خاک بسپار .
اوج خودم را گم کرده ام
می ترسم از لحظه بعد و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد .
برگی روی فراموشی دستم افتاد :برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد
بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند .
از پنجره غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم
بیهوده بود بیهوده بود
ا
ین دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت
زنجیر طلایی بازی ها و دریچه روشن قصه ها زیر این آوار رفت . آن طرف سیاهی من پیداست :
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام ،شبیه غمی
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام
روی این پله ها غمی تنها نشست .
.
.
.
دیر کردی : از لالایی کودکی تا خیرگی این آفتاب ،انتظار تو را داشتم
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم در سحر رودخانه ها در آفتاب مرمر ها
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم : شاسوسا
این دشت آفتابی را شب کن
تا من راه گمشده را پیدا کنم و در جاپای خودم خاموش شوم.
لالا لالا گل خوشرنگ بیتا
لالایی کن رو بال شعر بابا
لالا کن دخترم رو سینه من که شب رد شه دوباره از سر ما
لالایی دختر گلبرگ و شبنم
لالایی شاخه گلپوش مریم
لالا کن زیر طاق خواب و رؤیا
که جا وا کرده شب تو کوچه کم کم
لالا لالا که بارون دلنوازه
نسیم خیس کولی یکهتازه
کدوم عاشق تو این خاموش واری
ضیافت رفته سوز و گدازه
لالایی دختر گلبرگ و شبنم
لالایی شاخه گلپوش مریم
لالاکن زیر طاق خواب و رؤیا
که جا واکرده شب تو کوچه کمکم
میون سفره هفترنگ نقاش
میون آینه و شمع و گلابپاش
کنار کوزه سبزینه و آب به فکر کفتر آتیش به پر باش
کنار سرمهدون و تنگ ماهی
میون آینههای چشم به راهی کدوم پروانه میسوزه دروغی
کدوم ستاره مرده اشتباهی
زمین خاموش دریا خواب و گل خیس
نه ماه پیشونی بیداره نه چهلگیس لالا کن خوشترین پایان قصه
که شب اینجا شب این قصهها نیست
لالایی دختر گلبرگ و شبنم
لالایی شاخه گلپوش مریم
لالاکن زیر طاق خواب و رؤیا
که جا واکرده شب تو کوچه کمکم
لالا لالا همه در خواب نازن دیگه چیزی ندارن تا ببازن
بخواب آروم ،نه اینکه وقت خوابه بخواب ای گل که بیداری عذابه وُ عذابه
بخواب آروم گلِ گلدونِ خونه
که بیرون تا بخوای نامهربونه
لالا لالا که قلبم زیرو روُ شد که دست عاشقم پیش تو روُ شد
که بازم این دلم دیوونگی کرد
که این دیوونه با عشق زندگی کرد
بخواب ای گل الهی دَر نموُنی
نگیره بغضت از نامهرَبونی
بخواب جُونم که درهارو ببندم
نخوای از من که با گریه بخندم
بخواب آروم که خورشیدم خاموشه
اُونم باید بـِره چیزی بپوشه
اُونم طاقت نداره توُی سرما
اُونم غافل شد از حال دل ما
همه اینجا غریب اَندَر غریبـَن
همه از بی نیازی بی نصیبـَن
الهی کـُور بشـَم گـَر دیده باشم
میگـَن اینجا همه مردم فـَریبن
بیراه ها رفتی ، برده گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر!
در باغ ناتمام تو ،ای کودک !شاخسار زمرد تنها نبود ،
بر زمینه ی هولی می درخشید .
در دامنه لالایی ،به چشمه ی وحشت می رفتی ،بازوانت دو
ساحل ناهمرنگ شمشیر و نوازش بود . فریب را خندیده ای ،نه لبخند را
ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را .
و آن روز ،و آن لحظه ،از خود گریختی
سر به بیابان یک درخت نهادی ،به بالش یک وهم .
در پی چه بودی ،آن هنگام ،در راهی از من تا گوشه گیر ساکت آینه در گذری از میوه تا اضطراب رسیدن ؟
ورطه ی عطر را بر گل گستردی ،گل را شب کردی ،در شب گل تنها ماندی ،گریستی . همیشه _بهار غم را آب دادی ،
فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ،بر تب شکوفه شبیخون زدی ،باغبان هول انگیز! و چه از این گویا تر ،خوشه ی شک پروردی .
و آن شب ،آن تیره شب ،در زمین بستر بذر گریز افشاندی . و بالین آغاز سفر بود ،پایان سفر بود ،دری به فرود ،روزنه ای به اوج .
گریستی "من"بیخبر ،بر هر جهش ،در هر آمد ،هر رفت .
وای "من" ، کودک تو ، در شب صخره ها ،از گود نیلی بالا چه می خواست ؟ چشم انداز حیرت شده بود ،پهنه انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور .
و تو تنها ترین "من " بودی .
و تو نزدیک ترین "من" بودی . و تو رساترین "من " بودی ،ای "من " سحرگاهی ،پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سرانگیز!
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گل بادام
.
.
.
رفتم ؛غرورم را بر ستیغ عقاب_آشیان شکستم
و اینک ، در خمیدگی فروتنی ،به پای تو مانده ام
خم شو ، شاخه ی نزدیک !
پــــــرم از دلتنـــــگی،
و گــــرفته است دلــــم.
و چه درد آور و آرام وحـــزین،
هجر چشمان قشنگ تو مــــــرا میشکند...
ای تو در وسعت قلبم جـــاری،
تو کدامین غزل عاطفه را می خـــــوانی،
که زوایای دلــــــم،
آشنــــایند صمیمیت آواز تـــورا...
چهره ات را به سردی خاک بسپار .
اوج خودم را گم کرده ام
می ترسم از لحظه بعد و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد .
برگی روی فراموشی دستم افتاد :برگ اقاقیا!
بوی ترانه ای گمشده می دهد
بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند .
از پنجره غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم
بیهوده بود بیهوده بود
ا
ین دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت
زنجیر طلایی بازی ها و دریچه روشن قصه ها زیر این آوار رفت .
آن طرف سیاهی من پیداست :
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام ،شبیه غمی
و نگاهم را در بخار غروب ریخته ام
روی این پله ها غمی تنها نشست .
.
.
.
دیر کردی :
از لالایی کودکی تا خیرگی این آفتاب ،انتظار تو را داشتم
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم در سحر رودخانه ها در آفتاب مرمر ها
و در این عطش تاریکی صدایت می زنم : شاسوسا
این دشت آفتابی را شب کن
تا من راه گمشده را پیدا کنم و در جاپای خودم خاموش شوم.
لالایی کن رو بال شعر بابا
لالا کن دخترم رو سینه من
که شب رد شه دوباره از سر ما
لالایی دختر گلبرگ و شبنم
لالایی شاخه گلپوش مریم
لالا کن زیر طاق خواب و رؤیا
که جا وا کرده شب تو کوچه کم کم
لالا لالا که بارون دلنوازه
نسیم خیس کولی یکهتازه
کدوم عاشق تو این خاموش واری
ضیافت رفته سوز و گدازه
لالایی دختر گلبرگ و شبنم
لالایی شاخه گلپوش مریم
لالاکن زیر طاق خواب و رؤیا
که جا واکرده شب تو کوچه کمکم
میون سفره هفترنگ نقاش
میون آینه و شمع و گلابپاش
کنار کوزه سبزینه و آب
به فکر کفتر آتیش به پر باش
کنار سرمهدون و تنگ ماهی
میون آینههای چشم به راهی
کدوم پروانه میسوزه دروغی
کدوم ستاره مرده اشتباهی
زمین خاموش دریا خواب و گل خیس
نه ماه پیشونی بیداره نه چهلگیس
لالا کن خوشترین پایان قصه
که شب اینجا شب این قصهها نیست
لالایی دختر گلبرگ و شبنم
لالایی شاخه گلپوش مریم
لالاکن زیر طاق خواب و رؤیا
که جا واکرده شب تو کوچه کمکم
لالا لالا همه در خواب نازن
دیگه چیزی ندارن تا ببازن
بخواب آروم ،نه اینکه وقت خوابه
بخواب ای گل که بیداری عذابه وُ عذابه
بخواب آروم گلِ گلدونِ خونه
که بیرون تا بخوای نامهربونه
لالا لالا که قلبم زیرو روُ شد
که دست عاشقم پیش تو روُ شد
که بازم این دلم دیوونگی کرد
که این دیوونه با عشق زندگی کرد
بخواب ای گل الهی دَر نموُنی
نگیره بغضت از نامهرَبونی
بخواب جُونم که درهارو ببندم
نخوای از من که با گریه بخندم
بخواب آروم که خورشیدم خاموشه
اُونم باید بـِره چیزی بپوشه
اُونم طاقت نداره توُی سرما
اُونم غافل شد از حال دل ما
همه اینجا غریب اَندَر غریبـَن
همه از بی نیازی بی نصیبـَن
الهی کـُور بشـَم گـَر دیده باشم
میگـَن اینجا همه مردم فـَریبن
زیبایی تنها شده بود
هر رودی ، دریا
هر بودی ،بــــــودا شده بود
مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر!
در باغ ناتمام تو ،ای کودک !شاخسار زمرد تنها نبود ،
بر زمینه ی هولی می درخشید .
در دامنه لالایی ،به چشمه ی وحشت می رفتی ،بازوانت دو
ساحل ناهمرنگ شمشیر و نوازش بود .
فریب را خندیده ای ،نه لبخند را
ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را .
و آن روز ،و آن لحظه ،از خود گریختی
سر به بیابان یک درخت نهادی ،به بالش یک وهم .
در پی چه بودی ،آن هنگام ،در راهی از من تا گوشه گیر ساکت آینه
در گذری از میوه تا اضطراب رسیدن ؟
ورطه ی عطر را بر گل گستردی ،گل را شب کردی ،در شب گل تنها ماندی ،گریستی .
همیشه _بهار غم را آب دادی ،
فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ،بر تب شکوفه شبیخون زدی ،باغبان هول انگیز!
و چه از این گویا تر ،خوشه ی شک پروردی .
و آن شب ،آن تیره شب ،در زمین بستر بذر گریز افشاندی .
و بالین آغاز سفر بود ،پایان سفر بود ،دری به فرود ،روزنه ای به اوج .
گریستی "من"بیخبر ،بر هر جهش ،در هر آمد ،هر رفت .
وای "من" ، کودک تو ، در شب صخره ها ،از گود نیلی بالا چه می خواست ؟
چشم انداز حیرت شده بود ،پهنه انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور .
و تو تنها ترین "من " بودی .
و تو نزدیک ترین "من" بودی .
و تو رساترین "من " بودی ،ای "من " سحرگاهی ،پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سرانگیز!
متشکریم از زحماتتون:x:x:x