رسته‌ها
شاهدخت سرزمین ابدیت
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 138 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 138 رای
پوریا، دانشجوی زبان شناسی که مادر نابینایش را اخیراً از دست داده، باورش نمی شود که سرگذشت خانواده اش، کشورش، و نوع بشر، همانی باشد که برایش گفته اند. بنابراین برای یافتن گذشته ی حقیقی اش، نبردی را با واقعیت موهوم و دستکاری شده ای آغاز می کند که جامعه و پدر و مادرش سال ها به او تحمیل کرده اند. پرتوهایی از حقیقت، از روزنه هایی کوچک در دیوار زندگی روزمره، پوریا را در این نبرد کمک می کنند: ؛
سر مزار مادرش، با پیرمردی به نام پوریا آشنا می شود، که عشق زندگی مادرش بوده است. پیرمرد افسانه ی مرد جوانی را برای او می گوید که سفر درازی را برای یافتن شاهدخت زیبای سرزمین ابدیت آغاز می کند، اما در راه گم می شود و دختری نقابدار که از سرزمین ابدیت گریخته، به کمک او می آید تا از تمام موانع و آزمون ها برای رسیدن به سرزمین ابدیت، جنگل آتش، کوهستان خار، دشت تاریکی، اژدهای هفت سر، لوح آتشین و باغ گل سرخ بگذرد و به شاهدخت برسد. اما وقتی جوان سرانجام شاهدخت سرزمین ابدیت را پیدا می کند، پی می برد که... ؛
پوریا همچنین با پیرزن عجیبی به نام لیلا آشنا می شود که سرگذشت پوریای پیر را برای او می گوید، همان پیرمردی که داستان شاهدخت سرزمین ابدیت را برای او گفته است. پوریا در جوانی، ویراستار جزء یک انتشارات بوده است. همیشه آرزو داشته نویسنده شود، اما هرگز نتوانسته چیزی بنویسد. پدرش را در کودکی از دست داده و بعد از ماجراهایی مثل تحصیل در رشته ی پزشکی و رفتن به جبهه و بازگشت با خاطرات هولناکی که اراده ی او را در هم شکسته، تمام چالش های زندگی اش را کنار می گذارد و تصمیم می گیرد تسلیم زندگی شود. اما پیرمرد نویسنده ای به نام خضرایی، و دختر نابینای نوازنده ای به نام آناهیتا، او را رها نمی کنند. آناهیتا دوست دوران کودکی پوریا بوده و پوریا در کودکی برای او قصه می گفته، زمانی که هنوز می توانست قصه بسازد. آناهیتا هنوز از پوریا قصه می خواهد، و پوریا قصه ی خضرایی را می دزدد و به نام خودش برای آناهیتا تعریف می کند. اما خضرایی به او می گوید برای آن که بتواند به قصه گفتن ادامه دهد، باید همه چیز را کنار بگذارد و کتاب کهنی را پیدا کند که تمام داستان های دنیا را در آن نوشته اند و همزمان با خلقت نوع بشر به وجود آمده است. بنابراین پوریا باید بین ماندن و رقابت با بهرام رستمی، نویسنده ی موفقی که می خواهد با آناهیتا ازدواج کند، و رفتن و یافتن سرگذشت و داستان خودش در آن کتاب کهن انتخاب کند... ؛
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
30
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
happygirl
happygirl
1389/09/23

کتاب‌های مرتبط

کجا بجویم تو را ؟
کجا بجویم تو را ؟
5 امتیاز
از 1 رای
The Firm
The Firm
0 امتیاز
از 0 رای
لوحه
لوحه
4.3 امتیاز
از 3 رای
پرواز شبانه
پرواز شبانه
4.5 امتیاز
از 88 رای
Jonathan Livingston Seagull
Jonathan Livingston Seagull
0 امتیاز
از 0 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شاهدخت سرزمین ابدیت

تعداد دیدگاه‌ها:
34
داستان جالبی داشت
مثل یک قصه شیرین بود.
بله این کتاب کامل نیست . کاملش واقعا کتاب قشنگیه .کتابشو نمیدونم به کی دادم امانت برد دیگه نیوورد :) و گرنه اسکن میکردم براتون -_-
کتاب را دانلود کردمو خواندم ولی متاسفانه کتاب کامل نیست .اچون قبلا تکه هایی از کتاب را خوانده بودم.اصل داستان درمورد پسری به نام پوریا در زمان حاضر است که مدتیست مادرش را از دست داده و به دنبال رازهای زندگی مادرش است.
لطفا در صورت امکان کل متن کتاب را برای دانلود بگذارید.و حتما اگر کتاب کامل نیست در توضیحات کتاب قید کنید.
با سپاس
خیلی خیلی قشـــــــــــــــــــــــــــــــنگ بود:x:x:x:x:x:x:x:x:x
عشق مثل خیسی زمین بعد از باران است ، اگر آفتاب نباشد زمین خیس می ماند اما اگر آفتاب بتابد آب بخار می شود و میرود .
اما قبل از رفتن چیز زیبایی خلق میکند : رنگین کمان...پرسید : زمین خیس بماند بهتر است یا آدم رنگین کمان را ببیند؟...
بعضی میگویند زمین اگر خیس بماند بارور می شود و از آن سبزه در می آید. بعضی می گویند رنگین کمان را دیدن به هر رفتنی می ارزد...
اما عشق گاهی مثل سیل می آید و مثل سیل هم میرود و همه چیز را با خودش می برد...
" داستان شاهدخت سرزمین ابدیت __ آرش حجازی "
از خواندن این کتاب لذت بردم و حس کردم ادامه دهنده ی راه فردوسی در خلق حماسه های آریایی است.حیف که آخر داستان خوب تمام نشد.
کتاب جذابی است،آرش حجازی همشیه اعماق را از متن بیرون می کشد.
بد نبود.
آرش حجازی به عنوان یک مترجم بهتر عمل میکند تا به عنوان یک نویسنده.;-)
شاهدخت سرزمین ابدیت
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک