اسماعیل
نویسنده:
رضا براهنی
امتیاز دهید
رضا براهنی (۱۳۱۴) نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی است. او عضو کانون نویسندگان ایران و رئیس سابق انجمن قلم کانادا است . آثار او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شدهاست.
تقدیم به خاطرهی مخدوش دوستم اسماعیل شاهرودی [آینده] که در پاییز شصت در تهران مُرد.
قسم به چشمهای سُرخت اسماعیل عزیزم،
که آفتاب، روزی، بهتر ازآن روزی که تو مُردی خواهد تابید
قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند
که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید
بیشتر
تقدیم به خاطرهی مخدوش دوستم اسماعیل شاهرودی [آینده] که در پاییز شصت در تهران مُرد.
قسم به چشمهای سُرخت اسماعیل عزیزم،
که آفتاب، روزی، بهتر ازآن روزی که تو مُردی خواهد تابید
قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند
که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مُردی خواهد تابید
آپلود شده توسط:
mahdi214
1389/08/22
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اسماعیل
منتقدان در ابتدا دو ایراد کلی به شعر او وارد کردند: نخست سایه سنگین نیما بر سر مجموعه «آخرین نبرد»(1330) و دیگر ضعف تالیف و برخی غلطهای دستوری بخصوص در اشعار نیمه سنتیاش. شاعر برای برطرف کردن اشکال نخست، بیان ساده شاعرانه را اساس قرار داد، در حالی که نیما به سمبولیسم گرایش داشت. در مورد اشکال دوم نیز هر چه بر تجارب شعریاش افزوده میشد، زبانش فصیحتر، روانتر و کارکرد عناصر شعریاش هنرمندانهتر میشد. وجه شاخص اشعار او حس نشاطانگیز، معقول و مبارزه زندگیساز در سرتاسر اشعارش است. در میان شاعران تودهای، معتدلترین زمینه عاطفی و معنایی را در اشعار او میتوان دید اما عمر شاعریاش کوتاه بود و سرنوشتش تلخ. رضا براهنی شعر بلند اسماعیل را با الهام از زندگی او سروده است.
شاهرودی بسیار حساس بود،و همان روحیهاش باعث بیماری روحی و...شد.اینک براهنی خود در پیرانه سر دچار مشکلات شده و این اندوهی بزرگ است خوانندگان شعر پارسی را ،
ضمنن دوستی براهنی را به پانترکیسم متهم کرده بود.
برای شناخت هر نویسندهای باید آثارش را بررسی کرد ،بهترین اثراو طلا در مس و داستاننویسی میباشد،که به نظر من در هیچیک از این آثار چنین دریافتی به نظر نمیرسد!به هر حال کتاب اسماعیلش پرداخت دینی به شاهرودی است که وظیفهی هریک از شاعران نوپرداز بوده و هست.نکتهی جالبی نیز شنیدهام که شاهرودی از بس برای نیما شعرهایش را خوانده بود،روزی نیما شعری از او را به اشتباه شعرخودش مینامد،که حاضرین نیما را متوجه اشتباهش می کنند،میگوید این پسر آنقدر برایم شعر خوانده که منهم شعری از او را آنِ خود دانستهام!!
م.ت.خنیا
میبینن.:stupid:
براهنی برا من فقط یه پانترکیسم احمقه
((ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند که اندر توکس نظر نکندجز به ریشخند))
(شفیعی کدکنی)
پس او را به پسری بردبار مژده دادیم
چون با پدر به جایی رسید که باید به کار بپردازند، گفت: ای پسرکم،
در خواب دیده ام که تو را ذبح می کنم بنگر که چه می اندیشی گفت:
ای پدر، به هر چه مامور شده ای عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از
صابران خواهی یافت
چون هر دو تسلیم شدند و او را به پیشانی افکند...»
قرآن کریم،سوره صافات،100 تا 103
******
جنگ است اسماعیل. . .
و همنام های تو ذبح می شوند تا شهرهای دوردست جهان
چراغان باقی بماند
راه ها بسته اند
دهان سنگرها را با تلّ جسدها قفل کرده اند
زمین به آسمان پریده، اسماعیل!
*****
و نسل سوم فرزندان شعرهای «سپهری» را می خوانند
چرا که جایی را نمی کوبد!
و شعرهای «شاملو» را می خوانند
چرا که نفهمیدن آن ها برایشان آسانتر است!
و همین ها هستند که پس از فرار از ایران، موقع پرواز بر فراز آمریکا می گویند:
«چه ملّتی! آه، چه ملّتی! همه جا سرسبز است! ساختمان، شهر،مزرعه، کارخانه!
ملّت ایران بی غیرت است! لوله هنگش هم ساخت خارجی است!»
******
شهرها را ویران کرده اند
ولی هیچکس خاک را ویران نمی تواند بکند
آبادان را دیگران ساختند، ویرانش کردند
خرمشهر را ساختند، ویرانش کردند
خود بسازید تا ویرانش نکنند!
فقط خاک ابدی است، فقط انسان ابدی
فقط مبارزه ی شورِ هستی با کششِ مرگ ابدی است...
خوزستان!
شهرهای جهان را چراغان کردی!
آمدند، ویرانت کردند!
*****
ای ناممکن، ممکن شو!
ای رؤیای مکرر، ای بارقه ی اتاقهای تو در تو
اسطوره ی ستاره ی سبز
ستاره ی هزار پر
بیدار شو! بروی ! برون آی از من خفته ی جان من و جان جهان!
شانه هایم عطش بوسه های تو را دارند
غافلگیرم کن!
جوانم کن!
ای گذشته، بگذر، تا من عطر آینده را به صدا در آورم!
و گذشته بودن مرگ را
به من بیاموز
اسماعیل دیگر و دیگر و دیگر
سر بر روی سنگ بگذار
نترس!
قوچ عصر نو از ناکجای ناگاه عطا می شود
جان جانان جهان، جانم باش !
سپاس از مهدی 214 گرامی،
که به راستی جایش در کتابناک خالی است،
شعر غریبی بود،و دقایقی مرا به خود مشغول کرد...
ای متناقض ابدی! که سادگی روحت به پیچیدگی همه ی عقایدت
می چربید،
و سادگی ات کندوی عسلی بود که انگار فقط یک ملکه داشت، و
زنبورهای دیگرش نبودند!
ای مثل باغی از درختان گردو در ذهن کودکان ساد ه ی شعر!
ای اسماعیل!
ای ایستاده در صف آزمایشگاه های شهر، با شیشه ای بلند در دست،
و جنگلی از تصاویر رنگین بر سر!
ای خوابگرد شرق و غرب!
ای خیانت شده!
ای بی حافظه شده پس از نوبت ها شوک برقی!
ای ناشتای عشق!
ای آشنای من در باغ های بنفش جنون و بوسه!
:..... ..
رضا براهنی نمی نویسه، شعر نمی گه؛ با تاریخ جادو می کنه
اسماعیل / رضا براهنی