روحش شاد....افسوس و صد افسوس به مانند بسیاری از بزرگان این مملکت به ایشان بها داده نشد! یادمه فقط زمانی که ایشون فوت کردند اسمشونو تو اخبار اوردندو گفتند مراسم ان مرحوم در تاریخ فلان از جلوی فلان ساختمان!!! اخ که چه تلخند بیان تکرار مکررات تلخ این چیزها
من هم با setayeshbano موافقم. خيلي از غزلهاي نابش تو اين كتاب نبود. من خودم يكي از غزلهاي منزوي رو خيلي دوست دارم
با اين مطلع:
ليلا دوباره قسمت ابن سلام شد عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
گزیده ی خوبی بود از شاهکارهای خداوندگار غزل معاصر، اما جای بسیاری از ناب ترین غزلهایش خالی بود...
راستی اصلا کسی هم هست که این اتفاق شاعرانه تکرار نشدنی را بارها با خود زمزمه نکرده باشد؟!
خيال خـام پلنگ من ، به سوي مــاه جهيدن بود
و مـاه را زِ بلندايش ، به روي خاك كشيـــدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پريد و پنجه به خالي زد
كه عشق ـ ماه بلند من ـ وراي دسـت رسيدن بود
گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه ديـــدارت
شروع وسوسهاي در من ، به نام ديدن و چيدن بود
من و تو آن دو خطيـم آري ، موازيــان به ناچاري
كه هردو باورمان ز آغـاز ، به يكدگــر نرسيدن بود
اگــرچـــه هيچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا
بهـــار در گــل شيپـوري ، مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ريخت به كام من
فريبكــار دغلپيشه ، بهانــه اش نشنيـــدن بود
چه سرنوشـت غمانگيزي ، كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفــس ميبافـت ولي به فكر پريدن بود
بعد از قول خودش بگوید : دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست / آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست...
متبرک باد نام بلند آوازه خداودنگار غزل حسین منزوی
دیدگاههای کتاب الکترونیکی غزلیات حسین منزوی
روی قبرش نوشته: نام من عشق است آیا می شناسیدم؟
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار بلایت به جان من ...
با اين مطلع:
ليلا دوباره قسمت ابن سلام شد عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
نام من عشق است آیا می شناسیدم
زخمی ام زخمی سراپا می شناسیدم؟
خدایش رحمت کناد
راستی اصلا کسی هم هست که این اتفاق شاعرانه تکرار نشدنی را بارها با خود زمزمه نکرده باشد؟!
خيال خـام پلنگ من ، به سوي مــاه جهيدن بود
و مـاه را زِ بلندايش ، به روي خاك كشيـــدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پريد و پنجه به خالي زد
كه عشق ـ ماه بلند من ـ وراي دسـت رسيدن بود
گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظــه ديـــدارت
شروع وسوسهاي در من ، به نام ديدن و چيدن بود
من و تو آن دو خطيـم آري ، موازيــان به ناچاري
كه هردو باورمان ز آغـاز ، به يكدگــر نرسيدن بود
اگــرچـــه هيچ گل مرده ، دوبــاره زنده نشد امّا
بهـــار در گــل شيپـوري ، مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ريخت به كام من
فريبكــار دغلپيشه ، بهانــه اش نشنيـــدن بود
چه سرنوشـت غمانگيزي ، كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفــس ميبافـت ولي به فكر پريدن بود
بعد از قول خودش بگوید : دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست / آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست...
متبرک باد نام بلند آوازه خداودنگار غزل حسین منزوی