خلاصه کتاب ناناول
نویسنده:
آنا کویندلن
امتیاز دهید
ماجراجویی در دنیای مادربزرگ بودن
خلاصه کتاب «ناناول» (Nanaville) شامل مغز کتاب «آنا کویندلن» (Anna Quindlen) نویسنده و روزنامهنگار برجسته آمریکایی است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و یکی از صمیمیترین، دلنشینترین و انسانیترین روایتها درباره نقش تازهای است که بسیاری از زنان تجربه میکنند: «مادربزرگ شدن».
کویندلن، که پیشتر با نوشتههای ژرف و صادقانهاش درباره خانواده و زندگی روزمره شناخته شده، در این کتاب با صداقتی شیرین و لحنی گرم، جهان تازهای را روایت میکند که با تولد نوهاش آغاز شد. ناناول قصه یادگرفتن دوباره است؛ اینکه چگونه باید بهجای «مادرِ دانای همهچیز»، حالا نقش «مادربزرگِ همراه و پشتیبان» را برعهده گرفت.
او با طنزی لطیف و نگاهی پخته توضیح میدهد که چگونه والدین جوان امروز جهان را میبینند، چه چیزهایی برایشان مهم است و چگونه نسلها میتوانند بدون دخالتگری، در کنار یکدیگر عشق بورزند و رشد کنند. این کتاب پر است از لحظههای انسانی، گفتگوهای بامزه، تاملهای عمیق و درسهایی درباره رابطه، صبر، فروتنی و شادیهای کوچک زندگی.
بخشی از کتاب ناناول:
«من در اتاق هتلی در بالتیمور هستم؛ صبحِ روز بعد از سخنرانی در یک مدرسه دخترانهای که چند مایل آنطرفتر است. ساعت ۶ صبح بیدار میشوم تا راه بروم، بدوم، یا ترکیبی از هر دو؛ بسته به اینکه زانوهایم چه نظری داشته باشند. اما پیش از هر کاری، گوشیام را برمیدارم و پیام پسر بزرگم، فرزند اولم، را میبینم. او قرار است پدر شود. من قرار است مادربزرگ شوم. در این روز، حدود ۳۶۰ هزار نوزاد دیگر هم در جهان به دنیا میآیند، و نوه من فقط یکی از آنهاست. با اینحال، احساس میکنم جهان کمی روی محورش کج شده است.
ضربان قلبم همیشه پایین است و فشار خونم هم خیلی پایین. فکر میکنم هر دو الآن دارند به اوج میرسند. با هر وضعیتی که زانوهایم داشته باشند، به سمت همان مدرسهای میروم که شب قبل در آن سخنرانی کردم تا سوار اولین قطار صبحگاهی شوم. میخواهم یک ماشین کرایهای بگیرم. میخواهم به بیمارستان بروم. میخواهم به اتاق زایمان هجوم ببرم. اما بهجای این کارها، طبق برنامه قبلی، سوار قطار «آسِلا» میشوم و به خانه میرسم؛ سر وقت. و آنجا پشت میز ناهارخوری کنار فرزند دومم، پسر کوچکترم، مینشینم؛ او قرار است دایی شود. حتی تیشرتهایی هم آماده کرده: روی یکی نوشته "من همون دایی خلوضعیام که همیشه دربارهش هشدار میدادن" و روی دیگری نوشته "دایناسورِ دایی". او کاملاً آماده است. من هم کاملاً آمادهام. و با اینحال، وقتی لحظه واقعی فرا میرسد، هیچ کاری نمیکنیم. روبهروی هم مینشینیم، با همان نگاه مات و مبهوت آدمهایی که در لحظهای بزرگ و سرنوشتساز گیر افتادهاند و هیچ کاری از دستشان برنمیآید؛ مثل بازیگرانی که پشتصحنه در تاریکی ایستادهاند و منتظرند نوبت ورودشان برسد.»
خلاصه کتاب «ناناول» (Nanaville) شامل مغز کتاب «آنا کویندلن» (Anna Quindlen) نویسنده و روزنامهنگار برجسته آمریکایی است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و یکی از صمیمیترین، دلنشینترین و انسانیترین روایتها درباره نقش تازهای است که بسیاری از زنان تجربه میکنند: «مادربزرگ شدن».
کویندلن، که پیشتر با نوشتههای ژرف و صادقانهاش درباره خانواده و زندگی روزمره شناخته شده، در این کتاب با صداقتی شیرین و لحنی گرم، جهان تازهای را روایت میکند که با تولد نوهاش آغاز شد. ناناول قصه یادگرفتن دوباره است؛ اینکه چگونه باید بهجای «مادرِ دانای همهچیز»، حالا نقش «مادربزرگِ همراه و پشتیبان» را برعهده گرفت.
او با طنزی لطیف و نگاهی پخته توضیح میدهد که چگونه والدین جوان امروز جهان را میبینند، چه چیزهایی برایشان مهم است و چگونه نسلها میتوانند بدون دخالتگری، در کنار یکدیگر عشق بورزند و رشد کنند. این کتاب پر است از لحظههای انسانی، گفتگوهای بامزه، تاملهای عمیق و درسهایی درباره رابطه، صبر، فروتنی و شادیهای کوچک زندگی.
بخشی از کتاب ناناول:
«من در اتاق هتلی در بالتیمور هستم؛ صبحِ روز بعد از سخنرانی در یک مدرسه دخترانهای که چند مایل آنطرفتر است. ساعت ۶ صبح بیدار میشوم تا راه بروم، بدوم، یا ترکیبی از هر دو؛ بسته به اینکه زانوهایم چه نظری داشته باشند. اما پیش از هر کاری، گوشیام را برمیدارم و پیام پسر بزرگم، فرزند اولم، را میبینم. او قرار است پدر شود. من قرار است مادربزرگ شوم. در این روز، حدود ۳۶۰ هزار نوزاد دیگر هم در جهان به دنیا میآیند، و نوه من فقط یکی از آنهاست. با اینحال، احساس میکنم جهان کمی روی محورش کج شده است.
ضربان قلبم همیشه پایین است و فشار خونم هم خیلی پایین. فکر میکنم هر دو الآن دارند به اوج میرسند. با هر وضعیتی که زانوهایم داشته باشند، به سمت همان مدرسهای میروم که شب قبل در آن سخنرانی کردم تا سوار اولین قطار صبحگاهی شوم. میخواهم یک ماشین کرایهای بگیرم. میخواهم به بیمارستان بروم. میخواهم به اتاق زایمان هجوم ببرم. اما بهجای این کارها، طبق برنامه قبلی، سوار قطار «آسِلا» میشوم و به خانه میرسم؛ سر وقت. و آنجا پشت میز ناهارخوری کنار فرزند دومم، پسر کوچکترم، مینشینم؛ او قرار است دایی شود. حتی تیشرتهایی هم آماده کرده: روی یکی نوشته "من همون دایی خلوضعیام که همیشه دربارهش هشدار میدادن" و روی دیگری نوشته "دایناسورِ دایی". او کاملاً آماده است. من هم کاملاً آمادهام. و با اینحال، وقتی لحظه واقعی فرا میرسد، هیچ کاری نمیکنیم. روبهروی هم مینشینیم، با همان نگاه مات و مبهوت آدمهایی که در لحظهای بزرگ و سرنوشتساز گیر افتادهاند و هیچ کاری از دستشان برنمیآید؛ مثل بازیگرانی که پشتصحنه در تاریکی ایستادهاند و منتظرند نوبت ورودشان برسد.»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1404/09/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب ناناول