بامزگیها
امتیاز دهید
گردآورنده: م. ب
شامل داستانها و حکایتهای خنده دار و متلکهای آبدار فارسی
از داستان کفشهای ابوالقاسم طنبوری:
مدت هفت سال بود که این یک جفت کفش را خریده هر وقت که پاره شده بود، آنرا بپینه دوز داده و مرمت کرده، وصله بروی وصله زده بود. بطوریکه این یک جفت کفش بسیار ناهموار و ضخیم و بسیار سخت ووزین شده جز او کسی دیگر نمی توانست آنها را پا کرده و راه برود.
ابوالقاسم محتاج و فقیر نبود بلکه تا حدی متمول ولی کثرت لئامت اینگونه پیش آمد را برای وی ایجاب نموده کفشهای ابوالقاسم طنبوری در تمام بغداد معروف بود.
یک روز که پس از چندین سال بحمام میرفت در سربینه یکی از دوستان باو گفت:
ابوالقاسم این کفشهای تو بسیار بدترکیب و اسباب رسوائی است. باید آنها را مرخص نموده، یک جفت کفش نو برای تو تهیه شود. ابوالقاسم گفت چه ضرر دارد همین کار را خواهیم کرد. ابوالقاسم رفت بحمام و وقتی که از حمام بیرون آمد و در سربینه لباس پوشیده حواست برود، دید پهلوی کفشهای معروف او یک جفت کفش نوی گذاشته شده است. طنبوری چنین پنداشت که آن دوست مشفق این کفشها را برای او تهیه نموده است. بسیار خوشحال شد و کفشها را بیا کرده بخانه آمد. آن کفشها مال قاضی بغداد بود که آنوقت بحمام آمده بود. قاضی وقتی که بیرون آمد و لباس پوشید کفشهای خود را نیافت. گفت: ای برادران دینی من تحقیق بکنید و ببینید آیا آن ملعونی که کفشهای مرا بپا کرده و رفته است لااقل کفشهای خودش را بجا گذارده است یا نه؟...
شامل داستانها و حکایتهای خنده دار و متلکهای آبدار فارسی
از داستان کفشهای ابوالقاسم طنبوری:
مدت هفت سال بود که این یک جفت کفش را خریده هر وقت که پاره شده بود، آنرا بپینه دوز داده و مرمت کرده، وصله بروی وصله زده بود. بطوریکه این یک جفت کفش بسیار ناهموار و ضخیم و بسیار سخت ووزین شده جز او کسی دیگر نمی توانست آنها را پا کرده و راه برود.
ابوالقاسم محتاج و فقیر نبود بلکه تا حدی متمول ولی کثرت لئامت اینگونه پیش آمد را برای وی ایجاب نموده کفشهای ابوالقاسم طنبوری در تمام بغداد معروف بود.
یک روز که پس از چندین سال بحمام میرفت در سربینه یکی از دوستان باو گفت:
ابوالقاسم این کفشهای تو بسیار بدترکیب و اسباب رسوائی است. باید آنها را مرخص نموده، یک جفت کفش نو برای تو تهیه شود. ابوالقاسم گفت چه ضرر دارد همین کار را خواهیم کرد. ابوالقاسم رفت بحمام و وقتی که از حمام بیرون آمد و در سربینه لباس پوشیده حواست برود، دید پهلوی کفشهای معروف او یک جفت کفش نوی گذاشته شده است. طنبوری چنین پنداشت که آن دوست مشفق این کفشها را برای او تهیه نموده است. بسیار خوشحال شد و کفشها را بیا کرده بخانه آمد. آن کفشها مال قاضی بغداد بود که آنوقت بحمام آمده بود. قاضی وقتی که بیرون آمد و لباس پوشید کفشهای خود را نیافت. گفت: ای برادران دینی من تحقیق بکنید و ببینید آیا آن ملعونی که کفشهای مرا بپا کرده و رفته است لااقل کفشهای خودش را بجا گذارده است یا نه؟...
آپلود شده توسط:
Booshvegg
1404/07/08
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بامزگیها