در تیرگی شب
نویسنده:
خسرو پوینده
امتیاز دهید
«در تیرگی شب» داستان رابطههای عاطفی است و نگاهی که در این رابطهها به زنان وجود دارد و پیامدهایی که این نگاهها بر حس زنانگی آنان در پیوندهای عاطفیشان به جا میگذارد. داستان از احساسات شخصیتها در پیوندهای عاشقانه میگوید در تلنبار بینش جنسیتزده که در آن، لیلا شخصیت اصلی داستان گاهی از رفتارهایش مبهوت میماند و گاهی نیز از زنانگی خود بیزار میشود و در این بافت فکری تواناییهای خود را از یاد میبرد و چون حمایتی هم نمیبیند، حتا از مسعود که عاشقانه دوستش دارد، در پیچیدگیهای ذهنی و عاطفی خود گرفتار میماند و هرچند شهامت ابراز عشق را دارد، اما پیامدهای شهامتش در نگرش چیره بر ذهنها تکاندهنده است.
از متن کتاب:
فکر کشتن خود از ذهنش گذشت و لرزید. دو ماهی از خودکشی دختر عمه اش پروین می گذشت و هنوز نمی توانست باور کند که او نیمه شب خودش را دار زده بود. در گوشه ای از حیاط پروین را با طناب دار دور گردنش به تصویر می آورد. آویزان بر شاخه ی درخت که دست می برد به موهای خرمایی اش و به او نگاه می کرد و لبانش را به ریشخند فشار می داد. خودش را سرزنش کرد و تصویر پروین در تصویری بزرگتر در ذهنش گم شد. از خودش می ترسید. وقتی پروین با آن سرزندگی خودش را کشته بود، چطور باور می کرد سرنوشت او به چنین بن بست هایی نمی رسید با وجود ماجراهای عجیب زندگی اش؟
فیلم صفحه ی نمایش تمام شد و احساس راحتی کرد که دیگر صدایش را نمی شنود. پچ پچ مسافران و آوای آرام ترانه ای در فضای اتوبوس می پیچید. سرش را به صندلی پشتش تکیه داد و نگاهش را دوخت به دشت و به کوههای دور دست و قله های پوشیده از برف. یاد مادرش افتاد و حرف او دو سال پیش که تازه هفده سالش شده بود.
- لیلا لیلا! تو زخم بی درمونی شدی و هیچکی هم نمیتونه چاره ای براش پیدا کنه...
از متن کتاب:
فکر کشتن خود از ذهنش گذشت و لرزید. دو ماهی از خودکشی دختر عمه اش پروین می گذشت و هنوز نمی توانست باور کند که او نیمه شب خودش را دار زده بود. در گوشه ای از حیاط پروین را با طناب دار دور گردنش به تصویر می آورد. آویزان بر شاخه ی درخت که دست می برد به موهای خرمایی اش و به او نگاه می کرد و لبانش را به ریشخند فشار می داد. خودش را سرزنش کرد و تصویر پروین در تصویری بزرگتر در ذهنش گم شد. از خودش می ترسید. وقتی پروین با آن سرزندگی خودش را کشته بود، چطور باور می کرد سرنوشت او به چنین بن بست هایی نمی رسید با وجود ماجراهای عجیب زندگی اش؟
فیلم صفحه ی نمایش تمام شد و احساس راحتی کرد که دیگر صدایش را نمی شنود. پچ پچ مسافران و آوای آرام ترانه ای در فضای اتوبوس می پیچید. سرش را به صندلی پشتش تکیه داد و نگاهش را دوخت به دشت و به کوههای دور دست و قله های پوشیده از برف. یاد مادرش افتاد و حرف او دو سال پیش که تازه هفده سالش شده بود.
- لیلا لیلا! تو زخم بی درمونی شدی و هیچکی هم نمیتونه چاره ای براش پیدا کنه...
آپلود شده توسط:
Mehran Pooyanfar97
1404/06/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در تیرگی شب