برگشت ماهی سیاه کوچولو از دریا
نویسنده:
هژبر میرتیموری
امتیاز دهید
داستان برگشت ماهی سیاه کوچولو از دریا، در حقیقیت یک برگشت فلسفی در اندیشه ی جامعه ایرانی است.
از متن کتاب:
... ماهی پیر قصه اش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوه اش گفت: «دیگر وقت خواب است بچه ها بروید بخوابید.»
بچه ها و نوه ها گفتند: «مادربزرگ، نگفتی آن ماهی ریزه چطور شد؟»
ماهی پیر گفت: «آن هم بماند برای فرداشب حالا وقت خواب است. شب بخیر.»
یازده هزار و نهصد و نود نُه ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و رفتند خوابیدند. مادر بزرگ هم خوابش برد اما ماهی سرخ کوچولو هرکاری کرد خوابش نبرد.
شب را تا صبح همه اش در فکر بود. با خودش گفت: «هر طور شده باید بروم و ببینم که آخرش این ماهی سیاه کوچولو چه به سرش آمده است.»
صبح که شد از بقیه ی گروهشان جدا شد و رفت و رفت و رفت، به هر گروه جانور دریائی که می رسید، می پرسید آیا ماهی سیاه کوچولو را می شناسند؟ کسی او را نمی شناخت بعضی ها هم می خندیدند: «مگر ماهی
سیاه هم هست؟»
نا امید نشد با خودش گفت: «مادر بزرگ که الکی نگفته بود و آن قصه را که از خودش درنیاورده بود. باید هر طور شده پیدایش کنم.»...
از متن کتاب:
... ماهی پیر قصه اش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوه اش گفت: «دیگر وقت خواب است بچه ها بروید بخوابید.»
بچه ها و نوه ها گفتند: «مادربزرگ، نگفتی آن ماهی ریزه چطور شد؟»
ماهی پیر گفت: «آن هم بماند برای فرداشب حالا وقت خواب است. شب بخیر.»
یازده هزار و نهصد و نود نُه ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و رفتند خوابیدند. مادر بزرگ هم خوابش برد اما ماهی سرخ کوچولو هرکاری کرد خوابش نبرد.
شب را تا صبح همه اش در فکر بود. با خودش گفت: «هر طور شده باید بروم و ببینم که آخرش این ماهی سیاه کوچولو چه به سرش آمده است.»
صبح که شد از بقیه ی گروهشان جدا شد و رفت و رفت و رفت، به هر گروه جانور دریائی که می رسید، می پرسید آیا ماهی سیاه کوچولو را می شناسند؟ کسی او را نمی شناخت بعضی ها هم می خندیدند: «مگر ماهی
سیاه هم هست؟»
نا امید نشد با خودش گفت: «مادر بزرگ که الکی نگفته بود و آن قصه را که از خودش درنیاورده بود. باید هر طور شده پیدایش کنم.»...
آپلود شده توسط:
hmirteymori
1404/06/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی برگشت ماهی سیاه کوچولو از دریا