قهقهه
امتیاز دهید
گردآورنده: م. ع. لبخند
از متن کتاب:
رند و مرد رندتر
یک نفر اصفهانی در منزل مردی همدانی مهمان بود. پس از صرف غذا مشغول صحبت شدند. همدانی گفت: چون مشغول صحبت کردن هستیم و غرض شنیدن است پس چراغ لازم نیست و در تاریکی میتوان صدای یکدیگر را شنید، چرا بیجهت نفت مصرف شود. این بگفت و چراغ را خاموش نمود. پس از اتمام صحبت در موقعیکه همدانی چراغ را روشن می نمود، متوجه شد که اصفهانی مشغول پوشیدن زیر شلواری خود می باشد. علت را پرسید. اصفهانی گفت: چون اطاق تاریک بود و یکدیگر را تشخیص نمی دادیم لذا شلوار خود را بیرون آوردم که خشتک آن سائیده نشود.
————————————————————————————————
حیله دزد
دزدی بباغی رفت. صاحب باغ رسید. دزد فی الحال بکناری نشست مانند کسیکه قضای حاجت می کند. صاحب باغ پرسید که در این جا چه میکنی؟ گفت: قضای حاجت می کنم. پس از جای برخاست صاحب باغ فضله سگی را مشاهده نمود گفت: این فضله سگ است. دزد جواب داد: مرد حسابی تو که نگذاشتی من مثل آدم قضای حاجت کنم.
از متن کتاب:
رند و مرد رندتر
یک نفر اصفهانی در منزل مردی همدانی مهمان بود. پس از صرف غذا مشغول صحبت شدند. همدانی گفت: چون مشغول صحبت کردن هستیم و غرض شنیدن است پس چراغ لازم نیست و در تاریکی میتوان صدای یکدیگر را شنید، چرا بیجهت نفت مصرف شود. این بگفت و چراغ را خاموش نمود. پس از اتمام صحبت در موقعیکه همدانی چراغ را روشن می نمود، متوجه شد که اصفهانی مشغول پوشیدن زیر شلواری خود می باشد. علت را پرسید. اصفهانی گفت: چون اطاق تاریک بود و یکدیگر را تشخیص نمی دادیم لذا شلوار خود را بیرون آوردم که خشتک آن سائیده نشود.
————————————————————————————————
حیله دزد
دزدی بباغی رفت. صاحب باغ رسید. دزد فی الحال بکناری نشست مانند کسیکه قضای حاجت می کند. صاحب باغ پرسید که در این جا چه میکنی؟ گفت: قضای حاجت می کنم. پس از جای برخاست صاحب باغ فضله سگی را مشاهده نمود گفت: این فضله سگ است. دزد جواب داد: مرد حسابی تو که نگذاشتی من مثل آدم قضای حاجت کنم.
آپلود شده توسط:
Booshvegg
1404/03/21
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قهقهه